eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏 به حق خوبی و بزرگیت به حق انصاف و حقانیتت به حق مهربانی و عشقت بهترین ها را در این شب زیبا برای همه دوستان و عزیرانم♥️ مقدر بفرما … آمین🤲🏻. شبتون بخیر🌙✨ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اے يوسف زهرا، سفرت كے بہ سر آيد بادست تو كے، نخل عدالت بہ سرآيد از پيك صبا، كے شنوم آمدنت را كے بانگ اناالمهديت ازكعبہ برآيد @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
قسمت های جامانده از رمان که تازه به دستمان رسید🙈⤵️ 🌾🌾 ✨﷽✨ در حالی که حسابی دست و پامو گم کرده بودم ولی باید مراقب می شدم که اونا متوجه نشن , گفتم : خوشوقتم , خیلی خوش اومدین ... مزین فرمودین ... و فورا از اونجا دور شدم و خودم رو رسوندم به خاله ... دیگه داشتم از هیجان غش می کردم ... انگار من واقعا هاشم رو دوست داشتم که تن به کارایی که بهش اعتقاد نداشتم , می زدم ... خصلت من این طوری نبود ... ساده بودم و بی ریا ... به خاطر فکر کسی خودمو عوض نمی کردم و حالا باید به مصلحت روزگار , تن به این کارم می دادم ... با صدای آهنگ مبارک باد , عروس و داماد از پله ها پایین اومدن ... ایران بانو و عروس خاله پشت سرشون بودن و یکی داشت اسپند دود می کرد ... لیتا خیلی خوشحال به نظر میومد ... بلند بلند می خندید و از کلمه هایی که یاد گرفته بود , مدام استفاده می کرد ... مرسی ... خوش اومدین ... خوشبختم ... سلام از من به شما ... و هر بار اینو می گفت , آدم خنده ش می گرفت ... من رفتم جلو تا تبریک بگم ... هرمز گفت : مرسی ... ای وای لیلا , تویی ؟ چقدر زیبا شدی ... آه , باورکردنی نیست ... لیتا فورا دست هرمز رو گرفت و گفت : بیا بریم ... و چند تا جمله هم به انگلیسی گفت و هرمز رو با خودش برد ...  من که جرات نمی کردم برم تو ساختمون , دوباره برگشتم پیش ملیزمان و شوهرش نشستم ... اما چیزی که برام عجیب بود اینکه انیس خانم مرتب به من نگاه می کرد و من مدام سنگینی نگاهش رو حس می کردم ... مونده بودم چیکار کنم که عفت خانم و شوهرش اومدن و به دادم رسیدن ... زودتر از همه من اونا رو دیدم ... رفتم به استقبالشون و با هم دست دادیم و روبوسی کردیم ... نگاهی به من کرد و همین طور که دستم تو دستش بود , گفت : چقدر قشنگ شدی لیلا ... پس تو زیر پوستت یک چیز دیگه ای که دل پسر ما رو بردی ... گفتم : وای نگین عفت خانم , اگر انیس خانم بشنوه غوغا می شه ... گفت : نگران نباش ... از صبح تا شب هاشم داره تو گوشش می خونه , دیگه نمی تونه انکارت کنه ... جهانگیر , ایشون لیلا هستن ... همون خانمی که شاگرد منه و بهت گفتم خیلی با استعداد و باهوشه ... جهانگیر خان خیلی مودبانه گفت : خوشحال شدم از زیارتتون ... تعریف شما رو زیاد شنیدم , این روزا مرتب حرف شماست ... لیلا خانم جنجالی ؟ ... درست میگم ؟  از روی ادب خندیدم و گفتم : نمی دونم , ولی کاری نکردم که جنجال به پا کنم ... من دارم زندگی خودمو می کنم ... گفت : البته محض مزاح گفتم , حتما همینطوره ... از حرفای اونا خیلی چیزا دستگیرم شد ... اینکه هاشم با تمام قوا داره سعی می کنه انیس خانم رو راضی کنه و اینکه تونسته نظر بقیه رو جلب کنه و این مهر اونو بیشتر به دلم انداخت ... تعارف کردم و اونا رو بردم پیش انیس خانم و هاشم و با سرعت از اونجا دور شدم ...  تا موقع شام شد و من دیگه سرگرم کار شده بودم ... دو تا میز بزرگ ؛ هر کدوم نزدیک بیست متر تو حیاط بود و دو تا کوچیک تر تو سرسرا که از قبل آماده شده بودن برای شام و فقط باید غذاها رو می چیدن ... هوا سرد شده بود و باید با سرعت این کارو می کردیم ...  همینطور که من دوندگی می کردم , صدای هاشم رو شنیدم که گفت : بانو جان کمک نمی خوای ؟  برگشتم دیدم پشت سرمه ... یواش گفتم : از اینجا برو ... تو رو خدا آبرومو نبر ... برو دیگه ... خنده ی شیطنت آمیزی کرد و رفت  بعد از شام , دیگه هوای سرد قابل تحمل نبود ... مهمون ها یا خداحافظی می کردن یا می رفتن تو اتاق و سرسرا ... طوری که به جز عده ای از مردا که سرگرم گفتگو در مورد اوضاع مملکت و بحث سیاسی بودن , کسی تو حیاط  نموند ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
قسمت های جامانده از رمان که تازه به دستمان رسید🙈⤵️ 🌾🌾 ✨﷽✨ انیس خانم می خواست بره ولی به اصرار خاله , اون و خانواده اش هم رفتن بالا تو ساختمون ... و من که خیلی وقت بود داشتم از سرما می لرزیدم و از ترس خانجان تو حیاط مونده بودم هم مجبور شدم برم ... تا وارد شدم , هرمز با صدای بلند گفت : کجایی تو لیلا ؟ پس قولت چی شد ؟ الان وقتشه , زود باش برامون ویولن بزن ... گفتم : نه تورو خدا , بذار بعدا می زنم ولی الان نه ... گفت : نمی شه , زود باش الان ... خاله گفت : برو سازت رو بیار , باید بزنی ... دیدم خانجانم نیست و همه دارن اصرار می کنن ... ولی راستش خودمم دلم می خواست بزنم چون از قبل  آماده شده بودم ... رفتم تو اتاق و در حالی که از شدت استرس دلشوره گرفته بودم , هر دو ویولن رو برداشتم و بردم جلوی عفت خانم و گفتم : اگر با من می زنین , منم می زنم ... خندید و گفت : با کمال میل ... تو دو تا ویولن داری ؟ خودتم خریدی ؟ گفتم : نه این یکی رو خاله و پسر خاله ام بهم هدیه دادن ...  کنار هم ایستادیم ... هر دو ساز رو عفت خانم کوک کرد و گفت : گل های شماره ی نه رو یادته ؟ بزنیم ؟ ... گفتم : بزنیم ... و بعد هر دو با هم بدون اینکه از قبل تمرین کرده باشیم , شروع کردیم به زدن ... چه لذتی به من داد ... انگار از این دنیا دور می شدم ... چشمم بسته بود و غرق در شادی بودم ... شادی لحظه ای که آرزو داشتم من ساز بزنم و کسانی باشن که نه با نفرت , بلکه از روی محبت به من نگاه کنن ... من به این معتقد بودم که موسیقی تو ذات طبیعت و زندگی ست ... چه کسی زمزمه آب رو می شنوه و انکار می کنه که موسیقی نیست ؟ ... لالایی مادری رو که کودکش رو می خوابونه می شنوه و انکار می کنه ؟ ... چه کسی صدای خروسی رو که صبح آواز سر می ده و صدای بلبلی رو که روی درخت چهچهه می زنه می شنوه و موسیقی طبیعت رو انکار می کنه ؟ ... و چه کسی هست که برخورد باد رو به خوشه های گندم که اونا رو به رقص در آورده ندیده باشه و از این رقص قشنگ , صدای موسیقی طبیعت رو نشنیده باشه ؟ ... و من در حالی که بین خوشه ها چرخ می زدم , آرشه رو روی سیم های ویولن می کشیدم ... دیگه من تو اون عروسی نبودم ... وقتی اون قطعه تموم شد و همه داشتن دست می زدن , بلافاصله نتی رو که آماده کرده بودم نواختم ... در یک آن همه ساکت شدن و به جز صدای ویولن من , کوچکترین صدایی نبود ... این بار دست هام تو دست هاشم بود ... غرق در رویای عشقی که شاید برای من دست نیافتنی بود و این غم که ته دلم تلمبار شده بود , تو صدای سازم اثر کرد و سوز دلم رو آشکار... و نواختم و نواختم ...  چند قطره ای اشک از گوشه ی چشمم بی اختیار فرو ریخت و وقتی تموم شد دیدم که اغلب نَمه اشکی به چشم دارن و این معجزه ی همدلی در یک آهنگ زیباست ... صدای دست ها و تشویق و تحسین , انگار همون چیزی بود که من می خواستم ... انگار ذاتم این بود , تایید دیگران برای من ... هرمز از خوشحالی دست می زد و سرشو تکون می داد و می گفت : بی نظیر بود ...  در میون اون تشویق ها , چشمم افتاد به هاشم ... گوشه ای به دیوار تکیه داده بود و یک دستش روی صورتش بود و با اشتیاق و محبت نگاه می کرد .‌.. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
🌺🌸💖⤵️⤵️
دوست داشتن آدما از توجهشون پیداست بیخودی دنبال کلمات نباشید                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
اونی که لیاقت مارو نداره خب نداره دیگه غصه کم سعادتیه مردم رو هم ما بخوریم؟                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
به بعضیام باید گفت عزیزم اونی که شما سنگشو به سینه می‌زنی ما خیلی وقته تو حموم به پامون می‌زنیم                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
به جای انگلیسی و آلمانی و فرانسه، برید زبون آدم زبون نفهم یاد بگیرید درسته سخت‌تره، ولی این روزا کاربردی‌تره                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
وقتی به عقب برمیگردی متوجه میشی که جای بعضیا الان نه تنها تو زندگیت خالی نیست که همون موقع هم زیادی بوده                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
صدات اکو داره انگاری ته چاهی دیگه واسه ما نگیر فاز پادشاهی                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
اونی که همه چیشو به من مدیونه الان واسه داشته‌هاش از یکی دیگه ممنونه واسه همینه که دیگه واسم عشق و عاشقی ممنوعه                      @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
ارتفاع چشمم خیلی زیاده آدمایی که ازش افتادن دیگه هیچوقت دیده نشدن                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
💖💧🦋⤴️⤴️
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹