eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
HooyarHooyar-Bemoni-Baram-320.mp3
زمان: حجم: 5.35M
🎙 🎶 عشق خوشگلم                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
دانه تویی، دام تویی، بـاده تویی، جـام تویی پخته تویی، خام تویی، خام بِمَگذار مرا ...🌸🌿                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
چای را که آوردی خودت هم بنشین من چـای قـند پهـلو دوست دارم ☕️♥️                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
حالم را خوب می‌کنی... خوب مثلِ نشستن زیرِ کرسیِ مادربزرگ ، بوییدنِ بهارنارنج، و راه رفتن روی برف، وابسته‌ات شده‌ام ...❣ مثلِ وابستگیِ چای به قند ، ستاره به آسمان، و ریشه به خاک ؛ بی اختیار دوستت دارم ...🍃                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینبار شما باهاش بخونین...🍂                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام صبحتون بخیر🌺 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ای کاش که یک دانه تسبیح تو بودم تا دست کشی بر سر سودا زده‌ی من @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 دختر جوان باید یا سوپروایزر باشد یا منشی. پا به پا می شود. دستپاچه است. -بله. من حتما به اطلاعشون می رسونم. امیریل چند پاکت را لبه میز می گذارد. -رسید یادتون نره برام بیارید. دختر پاکتھا را برمی دارد و قدمی از میز فاصله می گیرد. -بله چشم. امری دیگه جناب راسخی؟!. امیریل خیلی محترمانه با دست بیرون را نشان می دھد. -ممنون. دختر از کنار من رد که می شود لبخند زیبایی تحویلم می دھد. فقط نگاھش می کنم. امیریل به صفحه کامپیوترش زل می زند. مرا نادیده می گیرد. سرتا پا مشکی پوشیده ام. مانتو شلوار بسیار ساده. دیگه از آن زَلَم زیمبوھایی که آویزان خودم می کردم خبری نیست. دل و دماغ ھیچ چیزی را ندارم. نخیر!. امیریل سوار خر شیطان شده است و پایین بیا ھم نیست. نمی دانم چه بگویم. بی اختیار دوباره می گویم: -سلام. بدون اینکه مسیر نگاھش را تغییر دھد به سردی جواب می دھد: -تشریف ببرید بیرون خانم. پس چه شد؟! مگر قرار نبود استاد با او حرف بزند و سفارشم را بکند؟!. کیفم را جلوی پایم تاب می دھم. -اجازه بدید کارمو شروع کنم. به صندلی اش تکیه می دھد و خودکار دستش را روی میز پرت می کند. -من روز اول قوانینمو براتون توضیح دادم خانم. گفتم به نظم فوق العاده اھمیت میدم. اگه قراره سوپروایزر من الگوی بی نظمی باشه چطور میشه اساتید رو کنترل کرد؟!. حالا چرا اینقدر لفظ قلم حرف می زند؟!. آسمان رعد و برق می زند و باران می گیرد. قطرات باران تق تق به شیشه می خورند. نگاھم را از فضای بیرون می گیرم و می دوزم به امیریل که دست به سینه با اخمی بزرگ زل زده است به من. -یه اتفاق خاص افتاد که مجبور شدم. -این اتفاق خاص به شما اجازه نداد که جواب تلفن ھای منو بدید؟!. شما دوھفته غیبت داشتید بی ھیچ دلیل موجھی!. ھمه ی زورم را می زنم که راھم را کج نکنم و بیرون نزنم. نمی دانم من اینجا چکار می کنم؟!. تنھا چیزی که دلم می خواھد این است که بروم اتاقم و دراز بکشم روی تخت و ساعتھا به دیوار خیره شوم. نمی دانم چرا استاد اصرار دارد به کارم در اینجا ادامه بدھم. تھش قرار است به چه برسم؟!. بی حوصله و خسته ام. بی ھیچ انگیزه ای.با نوک کفشم روی زمین می کشم. صدای بلندش مرا از جا می پراند. قلبم به تپش می افتد. چقدر عصبانی است. -با شمام. ادب حکم می کنه وقتی ازتون سوال میشه جواب بدید. اینو ھم من باید متذکر بشم؟!. اگر جوابی ندارید بفرمایید بیرون. چقدر غریبه شده است. چقدر تلخ و سرد. لعنت به این بغض ھای بی موقع. سرم را بالا می گیرم. بغض چنگ می اندازد به گلویم. حالا که قرار است بروم میل برای زندگی کردن ھزاران برابر شده است. کسی حاضر است یک روز از عمرش را به من بدھد؟!. من می خواھم بیشتر زندگی کنم. حسم تلخ و کشنده است. چشم تَر َم را می دوزم در چشمان خشمگینش. -متاسفم امیریل. چشم از من برنمی دارد. فضای بین مان دوستانه نیست. سرد است و طعم زھرمار می دھد. نه او امیر یل دوھفته پیش است نه من ھمان لیلی. دستی به صورتش می کشد و نفسش را محکم فوت می کند بیرون. از پشت میزش بلند می شود و شروع می کند به قدم زدن. گاھی می ایستد و نگاھی کلافه به قیافه خدازده من می اندازد. باران ھمچنان می بارد. به خاطر ھوای ابری اتاق نیمه تاریک است. جلوی میزش می ایستد و رو به من می گوید: -بذارید یه چیزی رو براتون روشن کنم. روزی که ھمدیگه ارو تو کافه دیدیم و اون بحث مسخره پیش اومد بابی شام دعوتتون کرد تا عذرخواھی کرده باشیم. گفت با لیلی نرم باش. گرم بگیر. براش یه دوست باش. بھتون پیشنھاد کار دادم که البته به نفع خودم ھم بود. با شما مثل یه دوست و آشنا برخورد کردم چون بابی خواست. می فھمید؟. چون بابی خواست. شما رفتید و تقریبا دوھفته پشت سرتونم نگاه نکردید و من باز دارم به خاطر بابی که پادرمیونی کرده شمارو می بخشم و کوتاه میام. اینارو گفتم که بدونید صمیمیت بیجای من با یه آدم بی نظم و بدقول چه دلیلی داشت. و گرنه من آدمی ام که به اصولم به شدت پایبندم و اون روز خیلی دوستانه به شما اونھا رو متذکر شدم. توپش خیلی پر است. خوب حالا می فھمم چرا آنقدر زود با من خودمانی شد. پس ھمه ی کارھایش با برنامه ریزی است. مھربانی کردنش، گرم گرفتنش، لیلی گفتنش با حساب و کتاب است. چقدر من احمقم. یک کودن خرفت زودباور. راھم را کج می کنم به طرف در. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
2.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💚☀️از خدایِ مهربون میخواهیم 🍃💐☀️برکت بیشترینش 🍃💙☀️محبت گرمترینش 🍃💝☀️مهربانی شیرین ترینش 🍃💞☀️شادی ؛ عمیقترینش 🍃🌺☀️و معجزه هاش جاریترینش نصیبتون بشه 🍃⛈☀️ روزتونو با لبخندِ شروع کنین و یه روز عاااااالی بسازین ، یه روزِ شاااااد و به یادموندنی...👌😍. 🍃💚☀️الهی به امیدِ تو                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
دوست داشتن‌ هم چیز عجیبیه ها🌹 از یه جایی به بعد، مثل نفس کشیدن می مونه نباشه انگار زندگی نیست...!!                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
انسان های بزرگ دو دل دارند: 🍂 دلی که درد می‌کشد و پنهان است 🍃 و دلی که می خندد و آشکار است.                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹