eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
✋💖 💚🌹 👌توصیف قشنگی‌ست دراین عالم هستی 🌹 تـو عـرش بَـرینی و من از فـرش زمینم 💐 آواره نه! در حسرت دیـدار تـو بی‌شک 💞 ویـرانه‌ی ویـرانه‌ی ویـرانه تریـنم اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🌸 🌼🍃 🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀 ◾▪◾▪ 🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۳۸.mp3
8.54M
[تلاوت صفحه سی و هشتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 نگاهای آیه به فرهود...لبخندایی که تحویل فرهود میداد داشت نابودم میکرد...باچشمایی که مطمئن بودم بخاطرعصبانیت سرخ شده خیره بودم بهشون ورفتارای آیه روزیرنظرداشتم...حس میکردم داره برای فرهود دلبری میکنه اونوقت همین خانوم همیشه ازدستم فرارمیکرد... این دخترکه الان بافرهود،لاس میزد ویه چادرسرش کرده بودوادعای پاکی داشت موفق شده بودفریبم بده ومن باورکرده بودم پاکه...باورکرده بودم نجیبه...باورکرده بودم اون حرمت اون چادرومثل لعیانمی‌شکونه...امااونم حرمت شکن بود...اونم مثل لعیابود...مدتی بعدهرسه بلندشدن ورفتن ومن خیره شده بودم به مسیررفتنشون یدفعه به خودم اومدم من چراهنوزنشسته بودم بایدمیرفتم سراغش بایدیه تف مینداختم تو صورتش بایدچادر سرشو ازوجودش عاری میکردم...بایدیه کاری میکردم تاآبی بشه روآتیش درونم ...سریع روبه جمع گفتم :بچه هامن بایدبرم ببخشید وسریع بلندشدم وبی توجه به سوگل وسوال پیچاش ازشون دورشدم...لعنتی ،حتی ماشینم نداشتم ...هرطورکه بودیه تاکسی گرفتم ورفتم خونه ...آیه هنوزبرنگشته بودمعلوم بودهنوزازبودن بافرهودجونش سیرنشده لباس عوض کردم وبعدحرف زدن با باباوجواب دادن به سوالاش که چرازودبرگشتم رفتم حیاط ومنتظرآیه روتاب نشستم وباپام روزمین ضرب گرفتم.... خیلی عصبی بودم ومیدونستم باوضعیت عصابم یه طوفان درراهه یه طوفان که خرابیاش تامدت هادرست نمیشه....اونقدربه درخیره شدم که بالاخره آیه باکلید دروبازکرد و اومدتو وقتی منودیداخم کردوبه سمت ساختمون رفت سریع رفتم سمتش ومچ دستشوگرفتم وبیخیال به صداش که میگفت:چیکارمیکنی ولم کن بردمش به سمتی ازحیاط که پنجره هاوتراس های اتاقابه اون سمت دیدنداشتن ایستادم ودستشوول کردم که یدفعه سیلی محکمی بهم زدکه صورتم به سمت راست مایل شد...عصبی ترشدم اماقبل ازاینکه من فریادمورهاکنم اون فریادشورهاکرد:دفعه اخرت باشه به من دست میزنیا -عه اینجوریاست ادا و اطوارات واسه منه وعشوه ودلبریات مال فرهود؟؟ باحرص فریاد زد:آره عشوه هام ،دلبریام همه چیم مال فرهوده به توچه ها؟ به توچه که من برای فرهوددلبری میکنم؟؟؟ دیگه هیچ کنترلی نداشتم رواعصابم، رواحساساتم...رودستام که به سمت چادرش رفتن نداشتم باخشم چادرشو ازسرش کندم ومچاله کردم وانداختمش زمین.بهت زده نگاهم کرد ...یه غمی تونگاهش بود امامن اونقدرعصبی بودم که اعتنایی نکردم وچادرشو لگدمال کردم. عصبی گفتم:دیگه این چادروسرت نکن وقتی لیاقتشونداری دیگه ادعای پاکی نکن وقتی پاک نیستی دیگه تظاهرنکن دیگه حرمت این چادرونشکون. مات نگاهم کرد یدفعه اشکاش جاری شدن...دوباره اشک ریخت...دوباره سالحشوروکرد...قلبم مچاله شدچرا طاقت اشک ریختنشو نداشتم؟چرا اشکاش سوهان روحم بود؟...چرا اینقدر رواشکاش حساس بودم...؟؟بااینکه باهرقطره اشکی که ازچشماش سقوط میکرد قلبم ترک میخورد پوزخندزدم وگفتم:گفته بودم خلع سلاحت میکنم توبازازسلاحت استفاده کردی؟؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 بی توجه به لحنم وپوزخندروی لبم همینطورسکوت کردواشک ریخت سکوتش عصبی ترم کردونگاه معصومش به من ناراحتم کرد...شایداگه مثل چندلحظه پیش سرم فریادمیکشیدوکتکم میزدکمترعصبی میشدم اماحالا سکوتش داشت دیوونم میکرد ...نفس عمیقی کشید و خم شد و گوشه چادرشوکه قسمتیش زیرپای من بودوگرفت وتوسکوت منتظرشد که برم کنار...خیره نگاهش کردم وکلافه دستی به صورتم کشیدم وکناررفتم چادرشوبرداشت وبدون نیم نگاهی به من قدم برداشت وبه سمت ساختمون رفت ومن موندم بادنیاییی ازپشیمونی....مگه اعتراف نکردکه واسه فرهود عشوه میریزه پس چرا پشیمون بودم ازرفتارم؟مگه کتکم نزد؟مگه اونم سرم داد نزد؟پس برای چی پشیمون بودم ؟چراناراحت بودم ؟چرا؟ توی پریشونی و ناراحتی های خودم به سمت خونه راه افتادم وقتی داشتم از جلوی راهرویی که با پایین رفتن از پله هاش میرسیدم به آیه رد می شدم صدای هق هق بلند آیه به بدتر شدن حالم دامن زد برای چی گریه میکرد ؟حالا که دیگه من پیشش نبودم تا بخواد با اشک ریختن دل سنگم رو آب کنه حالا که دیگه نیازی به تظاهر کردن خوب و پاک بودنش نبود حالا خودش بود و خودش که میدونست امروز با خواستگاری که بهش جواب منفی داده بود رفته بود بیرون و با تظاهر به حجب و حیاش از فرهود که هیچ از من هم دلبری میکرد اما یک چیز مهم هست که نه آیه میدونه و نه هیچ فرد دیگه ای اینکه من کسیم که یک عمر با لعیا بودم و اون نتونست برای من نقش بازی کنه لعیا بازیگر قهاری بود و با اینحال نتونست کاری از پیش ببره من هرگز حتی برای یک لحظه گول تظاهر های لعیا رو نخوردم پس این حجب و حیاهای تظاهری آیه هم نمیتونست منو گول بزنه من پاکانی بودم که با همه ی پاکدامن بودن اسمش غرق در مرداب گناه بودم و میدونستم و می شناختم جنس هم جنس های خودم رو ....آیه شاید عین من نبود شاید عین لعیا نبود ولی کم کم می شد چون عنصر وجودی تمام دخترهایی که توی تمام عمرم دیدم یه چیز بود...خیانت!! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
ما خوشی هامون رو استوری نمی‌کنیم که همه ببین! اونایی که باید ببینن، تو خوشیا کنارمونن                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
هر چقدم ناراحتم کنی، بازم دوست دارم                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
چون عشق آمد از عقل دیگر مگوی                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
به تو ثابت می کنم از همه مهم تری                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
تو روزای ابری زندگیت خودت،خورشید خودت باش!                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
زن ها را نمی توان آسان شناخت!                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست باشد!! از خیر رسیدن به تو هم می گذرم...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🏴🏴
ای چراغ همہ ادوار ڪــــجایی آقا؟ ای دوای دل بیــمار ڪـــــجایی آقا؟ خبری از خبر آمدنت بهتـــــر نیست ای تو صدر همہ اخبار ڪجایی آقا؟ @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
۳۹.mp3
10.06M
[تلاوت صفحه سی و نهم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 *آیه* احساس میکردم قلبم تیکه تیکه شده درست مثل یه لیوان شیشه ای که با شدت زمین میخوره هزار تیکه میشه و هر تیکه اش به یه گوشه ای پرتاب میشه و دست و پای یه نفر و زخمی میکنه ....قلب من هم هزار تیکه یا شاید هم صدها هزار تیکه شده بود هر تیکه اش به گوشه ای از بدنم پریده بود و تن زخمی منو زخمی تر کرده بود مگه من چه گناهی کرده بودم که از غریبه تا آشنا بهم زخم میزدن از سرنوشت تا واقعیت بهم زخم میزدن و تمام عالم و عالم با من لج بودن و میخواستن منو نابود کنن ؟چرا پاکان با من اینطوری رفتار میکرد چرا رفتارش اینقدر ضد و نقیض بود که فقط به گیج شدن آدم دامن میزد چی توی رفتار پاکان تغییر رویه میده ؟ هر لحظه تغییر میکنه که چرا میخواد منو با تحقیر ها و تهمت هاش نابود کنه ؟چرا به من انگ ناپاک بودن میچسبونه چرا فکر میکنه من حرمت چادرم رو چادری که امانت حضرت زهراست رو نگه نمیدارم چرا تو دیدش من اینقدر آدم پستیم که گناهکار باشم و گناه های خودم رو زیر چادر قایم کنم ؟به چه حقی به من دست میزنه و منو برای اینکه فرهود با ما اومده بود بیرون بازخواست میکنه در حالی که خودش یه دخترنامحرم روبغل کرده بود...چوب خط های پاکان داشت پر می شد و من ابدا نمیخواستم حتی برای لحظه ای دوباره ببینمش .....اون آدم نامتعادل و سادیسمی رو که حتی تکلیفش با خودش هم مشخص نیست ....؟ نزدیک های شب بود و من هنوز خودمو تو خونه ای که جزئی از خونه ی پاکان بود زندونی کرده بودم جایی که پاکان هم توش نفس میکشید و این فکر که آدمی که تا این حد منو تحقیر کرده جایی داره نفس میکشه که من توش هستم هوا رو برای من سنگین میکرد و تنفس رو برام غیر ممکن... با تقه هایی که به در وارد شد با فکر به اینکه ممکنه پاکان پشت در باشه از جام تکون نخوردم تا وقتی که صدای مهربون و دلنشین بابا که تجلی حامی داشتن و یه پشتوانه ی گرم مثل بابای واقعی خودم بود توی گوش هام نشست :آیه بابا درو باز کن دخترم سریع در رو باز کردم و طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده گفتم :سلام بابایی با مهربانی لبخندی زد و گفت :سلام دخترم خوبی؟ -از وقتی برگشتی نیومدی بیرون نگرانت شدم- خوبم ممنون با نگاهی پر از قدر دانی نگاهش کردم و گفتم :واقعا ممنون نیازی به نگرانی نیست فقط یه کم خسته شده بودم اومدم یه ذره استراحت کنم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 با لبخند گفت :خب پس بیا بالا یه ذره با هم باشیم دلم برای دخترم تنگ شده اونم حسابی چشمی گفتم و به همراه بابا به سمت بالا راه افتادم با دیدن پاکان که با نگاه خیره اش به من زل زده بود با عصبانیت سرمو پایین انداختم و رو به بابا گفتم :برم شام آماده کنم بابا سریع گفت :نه آیه جان خسته ای امشب رو شام از بیرون میگیریم سریع امتناع کردم و به سمت آشپزخونه راه افتادم بعد از آماده شدن غذا بالاجبار از آشپزخونه خارج شدم و دوباره بی توجه به نگاه خیره ی پاکان رو به بابا گفتم :شام حاضره بابا بفرمایید پاکان سریع گفت :الان منظورت اینه که فقط بابا بیاد شام بخوره و من نخورم هووم ؟ با بی تفاوتی فقط گفتم :هرجور میل خودتونه و به سمت آشپزخونه برگشتم صدای بابا اومد که رو به پاکان پرسید :دوباره چیکار کردی که حرص آیه رو در آوردی صدای پاکان که با حرص غرید اومد :چیکارش کردم دختره ی لوس رو؟اصلا این دختر خانومت از اول هم با من لج بود معلوم نیست چشه با حرصی که از شنیدن حرفهای پاکان تو وجودم شروع به جوشش کرده بود با صدایی نیمه بلند گفتم :بابا شام سرد شد بابا در حالی که ریز ریز میخندید وارد شد و پشت سرش هم پاکانی که گره ی کوری به ابروهاش داد بود با عصبانیت وارد اشپزخونه شد در حال خوردن شام بودیم و سکوت بینمون رو صدای برخورد قاشق و چنگال به بشقاب ها میشکست که بابا گفت :آیه بابا امروز با فرنوش کجا رفته بودید بهتون خوش گذشت ؟ قبل از اینکه حتی فرصتی برای چرخوندن زبونم داشته باشم پاکان گفت :اوو بابا کجای کاری حسابی خوش گذروندن مخصوصا با آقا فرهود جانشون بابا نگاه بهت زده و متعجبش رو به من دوخت و پرسید :با آقا فرهود رفتین بیرون با بغضی که گلوم رو خراشیده بود و صدای دورگه شده ی ناشی از بغضم گفتم :به فرنوش گفته بودم که تنهایی بریم ولی وقتی سوار ماشین شدم دیدم آقا فرهود هم هستن حسابی با فرنوش دعوا کردم ولی فرنوش بیچاره گناهی نداشت مثل اینکه آقا فرهود همینکه فهمیده بود منم همراه فرنوش هستم به زور اومده بود و هیچ فرصتی هم برای مخالفت به فرنوش نداده بود وگرنه اگه من خودم میدونستم آقا فرهود هستن اصلا راضی نبودم که برم پاکان با لحن نیش داری نیش زد :آره از اون لبخند هات کاملا مشخص بود که اصلا راضی نبودی با صدایی که از کنترلم خارج شده بود جیغ زدم :اولا که دلیلی نداره که وقتی میرم بیرون با اخم و تخم برم و خوشی رو به خاطر یه اتفاقی که از کنترل من خارج بوده هم به خودم و هم به دوستم زهر کنم دوما اینکه من به این خانواده مدیونم و دلیلی برای بدرفتاری باهاشون نمیبینم آقا فرهود هم اینقدر مرد بود که چیزی رو به روی من نیاورد سوما اصلا به شما هیچ ربطی نداره که خودتو تو همه ی کارهای من دخیل میدونی ودر مورد همه چی نظر میدی و منو بازخواست میکنی مگه من ازت سوال میپرسم که امروز اون دختری که بغلت بود کی بود یا دیشب که به بهونه ی پیش دوستت بودن رفتی پیش دوست دخترت چیکار کردی ؟ با افتادن قاشق و چنگالی توی ظرف و بلند شدن صدای ناهنجارش سریع سرمو به سمت بابا چرخوندم که نگاه غمگین و بهت زده اش به سمت پاکان بود پاکانی که نگاه دریده اش منو نشونه گرفته بود نگاهی که برای اولین بار می شد حس درونش رو خوند حس نفرت حسی که به راحتی میتونستم درک کنم که فقط منتظر فرصتیه تا زنده زنده منو بسوزونه و زجر بده بابا با کمری که به راحتی میتونستم خمیدگی اش رو حس کنم از صندلی اش بلند شد سریع به سمتش رفتم که با دست بهم اشاره کرد که فقط تنهاییه که میتونه اندک کمکی به آروم شدن ذهن متلاتمش کنه 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
روانشاسا میگن: وقتی بدون هیچ دلیلی حالت روحی شما خوب نیست دلتنگ کسی هستید ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
خیره بر هر چه شدم خاطره ای زد به سرم ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
پرنده هایی که در قفس به دنیا میان فکر میکنن پرواز یه بیماریه ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
به علت تنهایی سمت هر آدمی نرید گرسنگی دلیل خوبی برای خوردن هر آشغالی نیست                    @Aksneveshteheitaa                ●○●