#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدچهلچهارم🦋
🌿﷽🌿
مردی که همیشه عشقویک واژه مقدس
جلوه میدادومن حوالی همون مردزنی
رومیدیدم که این واژه مقدس روآلوده کرده بودبه
گناه...ومن باتمام این تناقض ها...باوجودتمام
خاطرات وتجربیاتی که ازیه گذشته کثیف داشتم
بایدحداقل پیش خودم اعتراف میکردم که عاشق
شده بودم ومغزم باصداهاوجمله هایی که بخاطرم
اوردمیخواست بهم این حقیقتوبگه...که من پاکان
پاکزاد،کسی که تمام عمرش بادخترای جورواجورورنگارنگ
گذشته حالا دلش،اهلی یه
دخترشده...اونم نه هردختری...یه دخترباعقایدمتفاوت
باهمجنس هاش، که تا الان باهاشون
برخوردداشتم ...دختری باسرپوش مشکی به اسم
چادر!!!سرپوشی که برای لعیاپوشاننده گناهاش
بودوبرای آیه تموم زندگیش...من عاشق شده بودم عاشق
دختری که حتی توخواب ورویاهام هم نمیدیدم که بهش احساس پیداکنم واین اتفاق بیفته ومن
عاشقش بشم ولی اتفاق افتادومن عاشق
شدم واین وسط یه سوال بود که تمام ذهنم رودرگیرکرده
بودکه این اتفاق عاشقی
چطورافتاد؟؟؟چطورشدکه من کارم به اینجاکشید؟منی
که توهرلحظه زندگیم مراقب بودم که یه
وقت دلم نلرزه وکاردستم نده اونم درحالی که به عشق
اعتقادنداشتم ودلیل مراقبتم هم فقط دفع
خطراحتمالی بودحالا دلم لرزیده بودوشایدچیزی
فراترازلرزش بود...چیزی شبیه زلزله یه زلزله
مخرب که تمام باورهاوعقاید علایقم وبه کل ،تمام
"دیگه ساخته
وجودموخراب کرده بودویک "من
بود...واحساسی به نام عشق که همیشه ازش گریزون بودن
به تاروپوداین من جدیدکه هیچ شباهتی
به من قبلی نداشت رخنه کرده بود...واین چطورممکن
بودبرای منی که قلبم رومهروموم کرده بودم
وحفاظی سخت ومحکم به دورقلبم پیچیده بودم؟؟؟چی
شدکه مهرموم قلبم شکست?وحفاظ آهنی
ازبین رفت?مگه این حس چقدرقدرتمندبودکه ازهفت
خوان قلب من عبورکرده بود؟واین چنین
وجودموسرشارازوجودش کرده بود؟باتمام غیرممکن
هاوتمام مقاومت هایی که کرده بودم من
عاشق شده بودم...اونم عاشق دختری که به فاصله زمین
تاآسمون ازدنیای من دوربود...دختری که
میون پرتوهای نوروروشنایی زندگی میکردومثل یه آب
روان زلال وپاک بودبرخلاف من که یه
زندگی تاریک وکدرداشتم که کثیف ترازاون
وجودنداشت...دختری که به اندازه اسم من پاک
بودومن پاکان ناپاک...وحالا که این احساس ناب که یکنم
خودش رو خم کرد و دستشو بالا برد تا ضربه ی محکمی
به صورتم بزنه که دستش با فریاد بابا توی
هوا خشک شد :پــــــــــــــاکــــــــــــــان
پاکان هوووف بلندی کشید و عصبی دستی به صورت و
موهای لختش کشید و عقب گرد کرد و بی توجه به من و بابا که توی آستانه ی در وایستاده بود
سریع از آشپزخونه بیرون زد و چند لحظه بعد
صدای کوبیده شدن در اتاقش به گوش رسید.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
ولی بال های کسی که
براتون پر میزنه رو نشکونین:)
ببین که از که بریدی و با که پیوستی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
نمیشه سیب زمینی رو چلوند و
انتظار آب آناناس داشت!
آدما هم همینن...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
هر بامدادت؛
رودخانه حیات جاری می شود ...
زلال و پاک ...
چون خورشید
مهربان و گرم وخالصمان ساز ...
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🏴🏴🏴🏴
#سلام_امام_زمانم
اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق
جہــاڹ انتظار
قدومت را می کشد
چشمماڹ را
بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ
اے روشڹ تر از هر روشنایی
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی_عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۷۴.mp3
8.94M
[تلاوت صفحه هفتاد و چهارم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊