فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🎼📹 آوای بیکلام و زیبای گیلکی و مناظر چشم نواز ییلاقات اسالم ؛ استان گیلان ؛ تقدیم به همه شما عزیزان .
@aksneveshteheitaa
🥀عکس نوشته ایتا🥀
🔇🔈آهنگ زیبای بخواب دنیا🔇🔈
#مهدی_جهانی
@aksneveshteheitaa
#رمان
#پارت_پانزدهم
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
نگاهم به سمت پیراهن چهارخانه مغزپسته ای و شلوار کرم رنگ روی تخـ ـت کشیده شد...پریماه مثل همیشه فکر همه چیز را کرده بود و لباس هایم را از قبل برایم اماده گذاشته بود .
این معمولا عادت هرروزه اش بود که لباس هایم را زمانی که برای حمـ ـام و اصلاح می رفتم ،آماده می کرد و تمیز و مرتب برایم روی تخـ ـت می گذاشت.
لبخندی زدم ،دستمال را دوباره تا کردم و تمیز و مرتب داخل جیبم گذاشتم و مشغول تعویض لباس هایم شدم ...
درحال بستن کمـ ـربند شلوارم بودم که مشتی قربون در را باز کرد و وارد اتاق شد....
نگاهش به دستم که همانطور روی کمـ ـربندم خشک شده بود ،افتاد..
شرم زده سرش را پایین انداخت و گفت:ببخشید آقا شرمنده حواسم نبود در بزنم روم سیاه آقا... اومدم بگم ماشین آماده است ولی امروز دارم می رم خریدای خانم رو انجام بدم ...به جای خودم گفتم اگر اشکالی نداره از نظرتون رحمان برسونتتون...
سرم را تکان دادم و گفتم:باشه موردی نداره....
چشم هایش از شادی برقی زد و گفت:مرسی آقا لطف کردید بازم شرمنده ...با من کاری ندارید آقا؟
نگاهش کردم و گفتم:نه می تونی بری ... پریماه و آرمان هم هرچی خواستن براشون بگیر اگر هم پول کم داشتین بهم بگو....
سری به معنای تایید تکان داد و گفت:باشه آقا چشم ...با اجازتون...
و از اتاق بیرون رفت.
به در بسته اتاق نگاه کردم و لبخند زدم.
نگاهم را به آینه ی مقابلم دوختم.... دستی میان موهایم کشیدم و آن ها را به سمت بالا هل دادم،عادتم بود که موهایم را همیشه همین گونه حالت می دادم.
شیشه ی عطر محبوبم را از روی میز برداشتم و روی مچ دست ها و زیر گردنم زدم.. کیفم را برداشتم و از اتاق بیرون امدم...
هنوز به پایین پله ها نرسیده بودم که آرمان از توی آشپزخانه بیرون آمد،جیغی کشیدو به پاهایم آویزان شد.
صورتش را میان پاهایم پنهان کرد و با هراس گفت: بابایی منو بگیر آقا گرگه الان می یاد منو می خوره....
از روی زمین بلندش کردم ،بـ ـوسه ای برروی گونه اش زدم و متعجب گفتم:آقا گرگه؟.... آقا گرگه دیگه کیه.....؟
آرمان برگشت ، با هراس به پشت سرم نگاه کرد و گفت:اوناهاش داره می یاد.....وایـــــــــــی بابابیی منو قایم کن.....الان می یاد منو می خوره.
صداهای عجیب و غریبی که از داخل آشپزخانه می آمد باعث شد سرم را بچرخانم...نگاهم به پریسا خواهر پریماه که دستانش را به حالت مسخره بالا و پایین می برد و صداهای عجیب و غریب از خودش در می آورد میخکوب شد.
آرمان با دیدنش جیغ بلندی زد و خودش را بیشتر بهم فشرد.
اما یکدفعه دستانش شل شد و پایین افتاد... بی هیچ حرفی فقط نگاهش می کردم که شرم زده سرش را پایین انداخت و زیر لب سلام کرد.
سرم را به حالت تاسف تکان دادم و بچه را روی زمین گذاشتم....
اما هرکاری می کردم آرمان ازم جدا نمی شد ،دو تا پاهام رو سفت چسبید و با وحشت گفت:نه بابایی ...تروخدا منو نذار پایین ...الان می یاد منو می گیره... من می ترسم.
روی سرش را بـ ـوسیدم ،به خودم فشردمش و گفتم:نه نترس بابایی ....چیزی نیست من اینجام...
نگاه سرزنش بارم را به پریسا دوختم که با ناراحتی سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت....
🌼🌼🌼🌼🌼🍀🍀🍀🍀🍀
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
اگر صد گونه غم داری، چو نرگس
به روی زندگی لبخند! لبخند!
امید تازه را دَریاب و دُریاب
غم دیرینه را بگذار و بگذر
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
عاشق شدن چیز ساده ای ست !
مهم عاشق ماندن است
بی انتها
بی زوال
تا ابد
بی منت
@aksneveshteheitaa
بخواب معشوقه من
تا
نگاهت کنم و برای هر نفس تو
بوسهای
بنشانم
به طعم هرچه تووووو بخواهی
@aksneveshteheitaa
🌺🍃
اینکه شمعدانی را
جانم"صدا میزنم ،
دست خودم نیست
همیشه فکر می کنم که گلها را
تو بدنیا آوردی
به گلدان مریم و نرگس و یاس
یا همین بنفشه و شب بو نگاه کن!
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من !
@aksneveshteheitaa
❣
آدمها همه میپندارند که زندهاند
برای آنها تنها نشانهى حیات
بخار گرم نفسهایشان است ...
کسی از کسی نمیپرسد آهای فلانی :
از خانه دلت چه خبر گرم است؟
چراغش نوری دارد هنوز ؟!
#احمد_شاملو🌸🍃
@aksneveshteheitaa
هوا یجوری گرمه که
کولرمون از صبح تا حالا یه چادر بسته به کمرش داره لباسارو میشوره و میگه من ماشین ظرفشوییام 😅
😁 @aksneveshtehEitaa