eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
اعتماد ساختنش سالها طول می کشد تخریبش چند ثانیه و ترمیمش تا ابد ! @aksneveshteheitaa
به بهانه تقدیر و سرنوشت نباید از تلاش باز ایستاد ... @aksneveshteheitaa
نگاه پشیمانم را به صورتش دوختم ،اشک درون چشمانش حـ ـلقه زده بود،لب هایش را به زحمت از هم باز کرد ،با انزجار به چشمانم زول زد و با پوزخند گفت؟: خوبه خیلی خوبه رفیق... می بینم که یه صفت خوب هم که به صفات دیگه ات اضاف شده... دستتم که سنگین شده... نفسم را با ناراحتی بیرون دادم که با نفرت بیشتری به چشمانم نگاه کرد و ادامه داد: از من که گذشت... اما یه جیزیو هیچ وقت یادت نره رفیق یه روزی تاوان این بی مهریات رو بدجوری پس می دی... این رو هیچ وقت یادت نره آقای بهراد آریا ... خواستم جوابش را بدهم اما انگار زبانم قفل شده بود و نمی توانستم چیزی بگویم حتی یک کلمه هم از دهانم خارج نشد..... نگاهش را با نفرت ازم گرفت، به سمت در ورودی رفت...در را محکم به هم کوبید و از در بیرون رفت. نگاهم از در بسته چرخ خورد به دستم،مشت گره کرده ام را باز کردم... جای سیلی روی انگشتانم هنوز می سوخت و زوق زوق می کرد....هنوز هم باورم نمی شد همین دست با همین انگشتان روی صورت عزیزترن و نزدیک ترین فرد زندگیم فرود آمده... دلم از این همه بی رحمی خودم به درد آمد.... آخه من چطور تونسته بودم انقدر بی رحمانه برخورد کنم .... ماهان... من... وایـــــی خدایا داشتم دیوونه می شدم....پس ماهان بنده خدا حق داشت که می گفت من هیچ کس رو به غیر از خودم نمی بینم... بهش حق می دادم راست می گفت من انقدر سرم شلوغ بود که گاهی اوقات مثل امروز حتی فرصت نمی کردم به زن و بچه ی خودم برسم و بنابراین مشتی قربون مجبور می شد همراهیشون کنه ..... اما منم حق داشتم نمی تونستم از کار بزنم واقعا سرم چند وقت بابت کارای شرکت شلوغ بود که حتی فرصت سرخاراندن هم نداشتم اما خب شاید زیادی توی کارم غرق بودم که حواسم به حال و احوال ماهان بنده حدا نبود.... باید هرطور شده از دلش در می آوردم،گوشی را از توی جیبم بیرون آوردم و روی صفحه اش اسم ماهان را با انگشت لمس کردم .... صدای بوق آزاد گوشی انگار مثل پتک برسرم می کوبید و برایم آزار دهنده بود..... ناخودآگاه گره ی ابروانم در هم فرورفت.....پس چرا جواب نمی داد؟.....اون که همین الان از در شرکت بیرون زد.... گوشیش رو هم که توی شرکت جا نگذاشته پس چرا.....؟ مشتم را به میز کوبیدم و از میان دندان های کلید شده ام گفتم:د... جواب بده دیگه لعنتی....پس چرا جواب نمی دی ؟ وجدانم به صدا در آمد و گفت:چه انتظاری داری آقای بهراد آریا... که بیاد جواب تماست رو بده... با اون کاری که تو باهاش کردی مطمئن باش هیچ وقت دیگه به سمتت برنمی گرده و نمی تونی دلش رو به دست بیاری... می دونی چرا چون تو فقط خودت رو می بینی آریا فقط خودت رو می بینی و بس به غیر از خودت دیگه هیچ کس برات مهم نیست .... آره همینه.....تو یه آدم مغرور و خودخواه و خودپسند هستی که فقط خودت مهمی ...... داشتم دیوانه می شدم دستم را روی سرم گذاشتم ،فریادی از ته دل کشیدم : نه نیستم....... نیســــــتم .... من خودخواه نیستم ...... نیستم ..... وایـــــــــی خـــــــــدا...... صدای مشتی قربون را شنیدم که گفت: حالتون خوبه آقا..... آقا؟ 🌼🌼🌼🌼🌼🍀🍀🍀🍀🍀 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
باشد که دشمنانم عمری طولانی داشته باشند تا شاهد موفقیت های بی پایانم باشند ... @aksneveshteheitaa
یک جان چه بود؟! صد جان منی ...! @aksneveshteheitaa
سلام صبحتون بخیر @aksneveshteheitaa
اینم بخش پرطرفدار کانالمون👆👆👆
-بخشی_214261.mp3_1461782052
3.67M
🍃🌸🎼 آوای محلی و سنتی ترکمنی؛ تقدیم به هموطنان عزیز ترکمن و همه دوستداران آواهای محلی @aksneveshteheitaa