آب در هاون کوبیدن است اینکه من شعر بنویسم
و تو فال قهوه بگیری
وقتی؛ آخر همه شعرهای من تو می آیی؛
و ته همه ی فنجان های تو من میروم !!
🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃
@aksneveshteheitaa
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی
قصه عشق “انسان” بودن ماست . . .
🌹🌹🌹🍃🍃🍃
@aksneveshteheitaa
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
مانتوهای بازاری تکراری و بدون دکمه و بی کیفیت شدن
دلت میخواد یک مانتو مزونی شیک و خوشگل سفارش بدی بیا این کانال
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2006777869Cb8ee0962e8
هرخانمی یک خیاط میخواد
اونم چه خیاطی!!!! 😍😍😍
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
هرچی کانال داری پاک کن😨
فقط بیااین کانال😁😍
کانالی پرازمانتوهای خوشکل😱
پالتوهای زیبا 😚
خریدازخود تولیدی😍
باکیفیت تضمینی وعالی✅👍
مناسب هرسلیقه ای❤️
بفرمایداینم کانالش👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2006777869Cb8ee0962e8
دوخت مانتو مزونی حجاب
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_بیست_سوم
دیگه منتظر نشدم که ببینم چه جوابی می دهد،گوشی را که قطع کردم،مشتی قربون را صدا زدم.
با شنیدن صدایم دست از کارش کشید و همانطور که با پشت دست قطرات ریز و درشت عرق روی پیشانیش را پاک می کرد،گفت:بله آقا...امری با من داشتید؟
چند قدمی به سمت جلو برداشتم و گفتم:آره مشتی قربون بی زحمت کارت رو زودتر تموم کن امروز زودتر تعطیل کردم می خوام برم خونه.
سری به معنای تایید حرفم تکان داد و گفت:چشم آقا...تا شما تشریف ببرید پایین منم اماده می شم و می یام.
خم شد و با دست مشغول باز کردن پاچه های شلوارش شد.
ار در بیرون آمدم ،جلوی آسانسور ایستادم و دکمه ی پی را زدم.
چند نفر دیگر هم به جز من داخل آسانسور از همکاران شرکت بالایی بودند که با آن ها سلام و علیک داشتم.
هنگامی که آسانسور روی دکمه ی پی نگه داشت از آن ها جدا شدم و به سمت ماشینم رفتم.
تکیه ام را به ماشین زدم و منتظر ایستادم.
چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید که مشتی قربون هم آمد.
از همان دور با ریموت در را برایم باز کرد و سوار شدم،خودش هم از آن طرف سوار ماشین شد و حرکت کرد.
طبق عادت همیشگی دست دراز کردم و دکمه ی پخش را فشردم....
چشمانم را بستم و در آرامش به صدای خوش خواننده گوش سپردم و گهگاهی همراه با خواننده شعر را زیر لب زمزمه می کردم.
با توقف ماشین چشمانم را باز کردم ....آنقدر غرق در آهنگ بودم که حتی متوجه نشده بودم کی رسیدیم.
مشتی قربون پیاده شد و به سمت خانه رفت.
پریماه را دیدم که آرمان را در آغـ ـوش گرفته و جلوی خانه ایستاده بود.
چهره اش هنوز کمی دلخور نشان می داد اما مهم نبود به خودم قول داده بودم که امروز انقدر بهشون خوش بگذره که خاطره ی امروز رو هیچ وقت فراموش نکنند و همیشه با به یاد اوردن خاطره ی امروز تصویر خوبی توی ذهنشون بیاد .
از ماشین پیاده شدم و به سمت پریماه رفتم.
نگاهش کردم،گونه هایش از شدت سرما گل انداخته بود و چهره ی با مزه ای پیدا کرده بود.
لبخندی زدم، دستم را جلو بردم .... نوک بینیش را با انگشتان شست و سبابه فشار دادم و گفتم:گل قرمزی من چطوره؟ امروز حسابی اخمالو شده ماه کوچولوی من....
چهره اش از هم باز شد،دستم را پس زد و با خنده گفت: ا لوس نشو بهراد.....حوصله ندارم به جای این کارا بیا آرمان رو بگیر دستم افتاد فکر کنم خوابش برده اخه خیلی سنگین شده...
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
هر کسی برای خودش خیابانی دارد، کوچه ای، کافی شاپی و شاید عطری
که بعد از سال ها خاطراتش گلویش را چنگ می زند . . .
@aksneveshteheitaa
یه وقتایی لازمه یکی کنارت باشه . . .
کاری نکنه و حرفی نزنه ها !
فقط باشه . . .
به دوست داشتَنت مشغولم . . .
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترا هم که کلا خودشیرینن😂😂😂
من فرار🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما پسرا اینجوری خودنمائی میکنیم جلو دخترا😂😂😂😂
@aksneveshteheitaa
یه زمانی نمک میخوردن
نمکدونو میشکستن ،
الان نمک می خورن بعد
می پاشن رو زخمت 🏴👍
#دپ
#تکست_غمگین
#ghamgin
#dep
#text_nab
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
جدیدا خیییییلی خوش پوش شدم😜
تو مهمونیها همه مات لباسام میشن😌
همه رو از این کانال سفارش میدم
قیمتاش خیلی #منصفانه ست😍
👌تازه ارسالشم رایگانه👌
از دستش ندید ، تنوع کاراش زیاده
🔻🔻🔻🔻 اینم لینکش 🔻🔻🔻🔻
http://eitaa.com/joinchat/2432499721Cdd69915c5a
🔴🔴🔴 #ارسال_رایگان🔴🔴🔴
➕ کانال رضایت مشتری