یه زمانی نمک میخوردن
نمکدونو میشکستن ،
الان نمک می خورن بعد
می پاشن رو زخمت 🏴👍
#دپ
#تکست_غمگین
#ghamgin
#dep
#text_nab
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
جدیدا خیییییلی خوش پوش شدم😜
تو مهمونیها همه مات لباسام میشن😌
همه رو از این کانال سفارش میدم
قیمتاش خیلی #منصفانه ست😍
👌تازه ارسالشم رایگانه👌
از دستش ندید ، تنوع کاراش زیاده
🔻🔻🔻🔻 اینم لینکش 🔻🔻🔻🔻
http://eitaa.com/joinchat/2432499721Cdd69915c5a
🔴🔴🔴 #ارسال_رایگان🔴🔴🔴
➕ کانال رضایت مشتری
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
👚👗لباسهای مغازمون و تو این کانال چیدم
💰 #ارزانسرای واقعی اینجاست 👇👇
حداقل سود ⬅️ حداکثر فروش
⭕️ لگ از ۱۹/۰۰۰ تومان😳
⭕️ تیشرت از ۲۰/۰۰۰ تومان 😐
⭕️ شومیز و تونیک از ۵۰/۰۰۰ تومان 😱
✳️ ارسال به سراسر ڪـشور🚀
https://eitaa.com/joinchat/3954901039C5f50384a29
🛍🛍 خرید #حضوری : غرب تهران 😃
نمي دانــم
چــرا بيــن ايــن همــه ادم
پــيــله کــرده امــ
بــه تــو
شــايد فــقط با تــو
پــروانــه مي شـــوم
ســنـگـيــنــي گـفــتــه هــايــم
بــه سـنــگـيــنـي گــوش هــايـتــ دَر . . .!
🌹🌹🌹🍃🍃🍃
@aksneveshteheitaa
تازه داشتیم از دست #وزرات_بهداشت خلاص میشدیم که #وزرات_فرهنگ_وارشاد_جوانان هم اضافه شد😂😂😂
#خنده
#شادی
#طنز
#khandeh
#shadi
#tanz
@aksneveshteheitaa
خیلی کمیابن آدمهای که وقتی میفهمن دوسشون داری
بازم آدم میمون
@aksneveshtehEitaa
یاد بادا که دلم مشتاق دیدار تو بود
روز و شب در طلب و هر لحظه بیدار تو بود
دیدگانم را چه دانی که دگر سوئی نیست
به فدایت ، که آن هم گرفتار تو بود . . .
@aksneveshtehEitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_بیست_چهارم
مظلومانه به چشمانم زول زد که بلند خندیدم و گفتم:اونجوری نگام نکن پیشی کوچولوی من یهو دیدی بهرادت همینجا غش کرد....اونوقت امروز تفریح و بیرون تعطیل می شه.....
حنده ی مـ ـستانه ای کرد و گفت:خیلی خب بسه دیگه بهراد لطفا آرمان رو بگیر بخدا خسته شدم....
دستم را آرام روی چشمانم و گذاشتم و گفتم:چشم شما امر بفرما بانوی من کیه که انجامش نده.....بده بیاد ببینم دلاور بابا رو....
بچه را از دستش گرفتم و با حالت نمایشی گفتم:اوه...اوه...چقدر سنگین شده پسرم ماشالله مردی شده برای خودش....
با حالت نگرانی نگاهم کرد و گفت:وایــــــــــی بهراد ....می خوای بیدارش کن بذارش پایین کمـ ـرت نگیره.
خواستم یکم سربه سرش بذارم و خودم را به موش مردگی بزنم اما وقتی چهره ی نگرانش را دیدم از کارم منصرف شدم و با خنده گفتم:شوخی می کنم عزیزم مگه این بچه چقدر وزن داره که نتونم بغـ ـلش کنم...
با شیطنت بیشتری نگاهش کردم و گفتم:تازه این بچه که سهله من حتی تو رو هم می تونم بلند کنم خانمم و تا دم در ماشین غلام حـ ـلقه به گوشتون باشم ،اصلا اگه حرفمو باور نداری چطوره امتحان کنیم؟هوم...موافقی؟
دستم را به سمتش دراز و به مانتویش چنگ زدم که جیغ خفیفی کشید،با وحشت نگاهم کرد و گفت:دیوونه شدی بهراد....قلـ ـبم داره از جا کنده می شه ...اذیت نکن...خودم می یام...
با شیطنت ابروهایم را بالا انداختم و گفتم:ا چرا....این که خیلی خوب بود خانمم....چیه به من نمی یاد غلام باشم؟
با اخمی ساختگی گفت: لوس نشو بهراد...بیا بریم خواهشا داره دیر می شه....
لبخندی زدم و گفتم: چشم اطاعت می شه خانمی من....
با دست ماشین را نشان دادم:از اینطرف خواهش می کنم....
دستی روی شانه ام قرار گرفت،اشک هایم را از روی صورتم پاک کردم و صاف نشستم.
صدای مهران را شنیدم که گفت:ای بابا پسر ...بازم یاد گذشته ها کردی؟
آخه این گذشته چی داره که تو ول کنش هم نیستی....انقدر فکر نکن رفیق ...اونوقت یهو می بینی دیوونه می شی و سر از تیمارستان ها در می یاری..
اونوقت به جای بهی دربه در همه بهت می گن بهی دیوونه....
و قهقهه ی بلندی سرداد.
نگاه غمزده ام را به چشمانش دوختم....حـ ـلقه ی اشک درون چشمانم نشست..
متوجه غم درون چشمانم شد،لبخندی زد و همانطور که دستش را به شانه ام می فشرد گفت: ای بابا رفیق...گریه نکن دیگه....خوبه منم اینجا بشینم و پابه پات زار بزنم تا خیالت راحت بشه؟
نگاهم را از چشمانش گرفتم و به رو به رو دوختم....
نفس عمیقی کشیدم و بغض خفه ام را فرو دادم....
پاهایم را جمع کردم و زانوهایم را در آغـ ـوش گرفتم ...
سینی غذایی را جلویم گرفت...صدایش را شنیدم که گفت: بگیر رفیق...برای تو آوردم ..بشین غذات رو بخور به هیچی هم فکر نکن خدا خودش درست می کنه...بخدا اینجوری خودت رو از بین می بری ها ببین کی بهت گفتم...
بی آنکه تغییری توی وضعیتم پیش بیاد سرم را به دیوار پشت سر تکیه زدم...
بوی گوشت کبابی داخل ظرف حالم را بد کرد...
گارسون ظرف ها را به دقت روی میز می گذاشت و در آخر که کارش تمام شد،ادای احترام کرد و گفت: چیز دیگه ای لازم ندارین قربان؟
سری تکان دادم و گفتم:نه ممنون آقا.......
گارسون تنهایمان گذاشت....روی صندلیم صاف نشستم و نگاهش کردم....
بی هیچ حرفی نگاهش را به آرمان دوخته بود و حرکاتش را نگاه می کرد.
از این همه سکوت بینمان کلافه شده بودم....
برای شکستن سکوت موجود ،ظرف ها را برداشتم و اول جلوی پریماه و بعد آرمان گذاشتم.
آرمان قاشقش را از توی ظرف برداشت و شروع به کوبیدن داخل ظرف کرد ...
به این وسیله می خواست اعلام گرسنگی کنه اما پریماه همچنان نگاهش به آرمان و کارهایش بود و هیچ حرکتی نمی کرد.
چهره ام در هم رفت....از این همه بی توجهیش دلم گرفته بود...
شاید توقع داشتم که تمام حواسش به من باشه اما برعکس من از همون اول که اومده بودیم همه ی توجهش معطوف آرمان بود...
❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
📿📿📿
📿📿
📿
ماجرای خواندنی #شهیدی که #امام_زمان(عج) او را کفن کرد....❤️❤️❤️❤️❤️
این ماجرا رو از دست نده💖💖💖تو این کانال سنجاق شده
و
پرازمطالب انرژی زا😍
-یه عالمه حدیث قشنگ✨
-تکست وپروفایل نآب👌🏻✨
-همه جور پستی داره +مذهبی +سیاسی +خودمونی
و
هرچی ک بخآی هست فقط کافیه خیلی آروم لینک زیرو لمس کنی☺️🌱👇🏻👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🕊
http://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🕊
🕊
💥مردی که به خاطر غیرت ناموسی قید زیارت امام حسین (ع) را زد🕌🕌🕌
تو این کانال سنجاق شده 👇👇👇
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
پدرم می گفت:
پدر بزرگت دوستت دارم را يک بار هم به زبان نياورد،
مادر بزرگت اما يک قرن با او عاشقی كرد ...
@aksneveshteheitaa
🌴🍀❤️🍀🌴