اونیکه دوسش داری همیشه کنارخودت داشته باش،مراقبش باش
@aksneveshtehEitaa
مردان واقعی وفادارند
اونها وقت ندارند دنبال زنهای دیگه بگردند
چون مشغول پیدا کردن راه های جدیدی
برای دوست داشتن شریک زندگی خودشون هستند
@aksneveshtehEitaa
خوش به حال اونای که با کسی که دوسش دارن هستن
اینو با دنیا هم نمیشه عوض کرد
@aksneveshtehEitaa
مـا دخترا
یه کسایی رو اذیت میکنیم
کـه یه لحظه هم
طاقت دوریشونو نداریم
@aksneveshtehEitaa
IRANEZIBAasapoorBALAL.mp3
3.2M
🍃💙🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷💙🍃
🍃🌸🎼آوای زیبای محلی بختیاری بلال
@aksneveshtehEitaa
IRANEZIBA.mp3
3.22M
🍃💙🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷💙🍃
🍃🌸🎼آوای زیبای محلی بی بی مریم
بختیاری.
کاری از هنرمند خوزستانی؛ اقای اسدپور
@aksneveshtehEitaa
گاهی از دستانم
برف می بارد
سنگین میشود
تمام قطرات چشمم
وقتی ک تو نباشی
و اذا زلزلت الارض زالزالها میشود
❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃
@aksneveshtehEitaa
Hamid Askari - Baraye Akharin Bar.mp3
6.64M
💖
آهنگ شنیدنی و بسیار زیبا از حمید عسکری
🎵 برای آخرین بار
❤️❤️❤️
@aksneveshtehEitaa
•┈••❀࿐❁💖❁࿐❀••┈•
اجازه نده . . .
کسی باهات بد رفتاری کنه
فقط بخاطر اینکه ،
میترسی از دستش بدی ...
@aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈••❀࿐❁💖❁࿐❀••┈•
❣️ مهدی احمدوند❣️
😍 به هر دری زدم 🥀 👑 ❣️
@aksneveshtehEitaa
چقدر خوب است یک نفر باشد
آدم را همانطوری که هست دوست بدارد
قدش را،
وزنش را،
کارش را،
حتی دیوانه بازیهایش را...🍃
❤️❤️❤️🍃🍃🍃
@aksneveshtehEitaa
به حوالی عشق که رسیدی
دل دل نکن
بگو دوستت دارم
این قشنگترین بلاییست
که به سرت خواهد آمد ♥
@aksneveshtehEitaa
عشــق جانَــم...
"دوسـ ـت داشـتنت"
بدجور به دلـــم میچسبد
تُ..♡ يک اتفاق فوق العـــاده اى
كه بـــودنت تا
بى نهایت اوج "عاشـ ـقيست"♥️✨
@aksneveshtehEitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_بیست_نهم
آرمان از صدای کشیده شدن لاستیک های ماشین به شوق آمده و مرتب می خندید و ذوق می کرد....
حتی صدای آرمان هم باعث نشد که سرم را برگردانم و نگاهی به آینه بیندازم.....
سکوت سنگینی فضای داخل ماشین را پرکرده بود.....
اعصابم از این همه سکوت در هم ریخته بود....
برای فرار از سکوت و برای اینکه نشان دهم بی تفاوت هستم ،دستم به سمت سی دی داخل پخش نشانه رفت....
صدای موزیک ملایمی فضای داخل ماشین را پرکرد.....
غم خاصی توی صدای خواننده بود که ذهنم را بیشتر درگیر خودش می کرد و باعث می شد حالم بیش از پیش گرفته شود....
آهنگ را عوض کردم و به جاش آهنگ شاد دیگری گذاشتم و صدایش زا زیاد کردم.....
آرمان به محض پخش شدن صدای موزیک روی صندلی عقب شروع به دست زدن و شادی کرد...
دلم ضعف می رفت برای خنده های شیرینش....
همیشه با صدای خنده های پسرم شارژ می شدم، لبخند عمیقی زدم و با سرانگشتانم روی فرمان ماشین ضرب گرفتم.....
می خواستم به این وسیله نشان دهم که تا چه اندازه بی تفاوت هستم.....
جلوی در بزرگ باغ لحظه ای مکث کردم و بعد دستم را روی بوق گذاشتم.....
با باز شدن در ،دستم را از روی بوق برداشتم و ماشین را به حرکت در آوردم....
ماشین های زیادی داخل فضای باغ پارک شده بودند....
جلوی ساختمان باغ نگه داشتم ...بدون اینکه به عقب نگاهی بیندازم دست دراز کردم و کتم را از صندلی عقب برداشتم....
از ماشین پیاده شدم.... نگاه پرحسرتم دور تا دور باع می چرخید....
این باغ و درختان سربه فلک کشیده اش من را می برد به خاطرات ایامی دور......
ایامی که من بودم و ماهان ....
یادم می یاد همیشه وقتی بابا می گفت می خواد به دیدن عمو منصور بیاد دیگه سر از پا نمی شناختم و از ذوفم جلوتر از بابا و مامان حاضر و آماده توی ماشین بودم....
چشمانم بین درختان پیر و کهن به گردش در آمد ...چقدر از آن زمان ها می گذشت...اونموقع حتی این درختا هم جوون و سرزنده بودند اما حالا چی....
همه شان قد خم کرده و کهنه شده بودند....
درست از زمانی که عمو منصور رفته بود باغ هم صفای خودش را از دست داده بوده.....
حتی یاد آن روزگاران هم دلم را به درد می آورد....
اگر فقط یک لحظه بی توجهی بابا و اون تصادف لعنتی پیش نمی اومد اینطور نمی شد و الان عموی عزیزم زنده بود.....
اما افسوس که گردش روزگار مثل گردبادی تند اعضای این خونه بخصوص عمو منصور را بیرحمانه در خود بلعید و برد....
کاش عمو زنده بود اون وقت شاید وضع ماهان فرق می کرد....
اگر فقط خودش بالاسر ماهان بود دیگر این چیزها پیش نمی اومد.....
صدای نگهبان را شنیدم که گفت: آقای آریا شما تشریف نمی برید داخل....؟
با گیجی سرتکان دادم و گفتم: چرا ...چرا ...الان می رم.....
سوییچ ماشین را به دستش دادم و گفتم: یوسف آقا زحمت می کشی ماشین رو برام جابجا کنی؟
دستی به شکم گنده اش کشید و گفت:بله آقا البته ...شما بفرمایید داخل من درستش می کنم....
نگاهم را به عقب ماشین انداختم ....اثری از پریماه و آرمان نبود.....
گرهی بین ابروانم نشست.... سنگی که جلوی پام بود را با حرص شوت کردم و زیر لب بر خودم لعنت فرستادم.....
انقدر غرق در خاطرات گذشته شده بودم که حتی حضور پریماه و آرمان را فراموش کرده بودم
دستم را درون جیب شلوارم فرو بردم و از پله ها بالارفتم....
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa