#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_چهل_سوم
صداي نگران مشتی قربون را از پشت سرم شنیدم که گفت: آقا حالا کجا دارید
....نشریف می برید با این حالتون...اجازه بدید منم بیام
به سمت عقب برگشتم و گفتم: احتیاجی نیست... خودم می رم و زود می یام
....فقط اگر کسی ازت سوال کرد بگو نمی دونی من کجام
....با تعجب سرش را به نشانه ي موافقت تکان داد و گفت: چشم آقا ولی آخه
....میان حرفش اومدم و گفتم: گفتم که حالم خوبه مشتی قربون....من رفتم
....صدایش را شنیدم که گفت: خدا به همراهتون آقا
....پله ها را دو تا یکی کردم و از در بیرون زدم
سوز سرماي شدیدي توي هوا پیچیده بود و سرماي هوا درد دستم را تشدید
....کرده بود
...اما برام دیگه درد دستم هم مهم نبود ....درد قلبم از همه این ها بدتر بود
....با اخم هاي در هم رفته به دستگیره در چنگ زدم و سوار ماشین شدم
سوییچ را چرخاندم...ماشین با صداي بدي استارت خورد.... پام را روي پدال
....گاز فشردم و از در خانه بیرون زدم
....حال خودم رو نمی فهمیدم
خداي من آخه چطور من انقدر بی حواس شده بودم که پسر عزیزم رو یادم
....رفته بود
چطور امشب تمام این اتفاقات در عرض چند ثانیه افتاد...اون از پریماه و این
....هم از الان
...اسم پریماه ناخودآگاه اخم را به صورتم نشاند
دندان هایم را عصبی برروي هم ساییدم و پام را با قدرت بیشتري برروي پدال
...گاز فشردم
...ماشین با شتاب بیشتري به حرکت درآمد
...دیگه حتی اختیار ماشین هم دستم نبود
....انقدر حرکاتش سرعت گرفته بود که چند جا نزدیک بود تصادف کنم
🌸🌸🌸🍃🍃🍃
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa