eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق چیزی است که من هر روز در لبخند تو می بینم @Aksneveshteheitaa
عصبی گفتم: خانم کجاست؟ سرش را به معنی ندانستن تکان داد و گفت: والا نمی دونم آقا فکر کنم توي ...اتاق آقا آرمان هستند ....با شنیدن اسم آرمان مثل برق گرفته ها از جا پریدم دندان هایم از خشم روي هم کلید شد و با فریاد گفتم: خداي من.... .....لعنتی مشتی قربون با تعجب نگاهم کرد و گفت: چی شده آقا...اتفاقی افتاده؟ .... کف دستم را به پیشونیم کوبیدم و گفتم:آرمان....پسرم ... خداي من ....مشتی قربون با نگرانی گفت:براي آقا آرمان اتفاقی افتاده آقا .... با گیجی سرتکان دادم .....عصبی به سمت کمد لباس هام و کشوي میز توالت هجوم بردم همه جا رو در هم ریختم .... کلی خرت و پرت و وسایل کف اتاق ریخته ....بودم ....داشتم دیوونه می شدم.... حداي من این کلید لعنتی گذاشت ....عصبی چنگی به موهام زدم و نفسم را با حرص بیرون دادم مشتی قربون که تمام این مدت حرکاتم را با تعجب و نگرانی نظاره می کرد،گفت: دنبال چیزي می گردید آقا...؟ پوفی کردم و گفتم: کلید... کلیدم نمی دونی کجاست؟ مشتی قربون با چشمانی گرد شده از تعجب نگاهم کرد و گفت: والا نه آقا... می خواستین برین مهمونی خودتون اومدین ازم گرفتین و دیگه بهم ندادید... فکر کنم پیش خودتونه...قشنگ با دقت نگاه کنید شاید جایی گذاشتید یادتون ....نیست ....نگاه کتم که روي تخت افتاده بود کردم دستم را توي جیبش فرو بردم.... با احساس زبري دندانه هاي کلید زیر .... انگشتانم نفسی از سرآسودگی کشیدم به یقه ي کت چنگ زدم.... کتم را نامنظم روي شانه هام انداختم و از اتاق ....بیرون اومدم ❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
مَعاشِرَالنّاسِ، هذا عَلِي أخي وَ وَصيي وَ واعي عِلْمي، وَ خَليفَتي في اُمَّتي عَلي مَنْ آمَنَ بي وَعَلي تَفْسيرِ كِتابِ الله عَزَّوَجَلَّ وَالدّاعي إِلَيْهِ وَالْعامِلُ بِمايَرْضاهُ وَاَلْمُحارِبُ لِاَعْدائهِ. هان مردمان! اين علي است برادر و وصي و نگاهبان دانش من. و هموست جانشين من در ميان امّت و بر گروندگان به من و بر تفسير كتاب خدا كه مردمان را به سوي او بخواند و به آن چه موجب خشنودي اوست عمل كند و با دشمنانش ستيز نمايد. منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 ثم قال: «ايهاالنَّاسُ، مَنْ اَوْلي بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ؟ قالوا: الله و رَسُولُهُ. فَقالَ: اَلا من كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلي مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْمَنْ نَصَرَهُ واخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. سپس فرمود: مردمان! كيست سزاوارتر از شما به شما؟ گفتند خداوند و پيامبر او! سپس فرمود آگاه باشيد! آن كه من سرپرست اويم، پس اين علي سرپرست اوست! خداوندا دوست بدار آن را كه سرپرستي او را بپذيرد و دشمن بدار هر آن كه او را دشمن دارد و ياري كن يار او را، و تنها گذار آن را كه او را تنها بگذارد. منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 🌸🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🎁 🎁🎁🎁🎁 @hedye110
صداي نگران مشتی قربون را از پشت سرم شنیدم که گفت: آقا حالا کجا دارید ....نشریف می برید با این حالتون...اجازه بدید منم بیام به سمت عقب برگشتم و گفتم: احتیاجی نیست... خودم می رم و زود می یام ....فقط اگر کسی ازت سوال کرد بگو نمی دونی من کجام ....با تعجب سرش را به نشانه ي موافقت تکان داد و گفت: چشم آقا ولی آخه ....میان حرفش اومدم و گفتم: گفتم که حالم خوبه مشتی قربون....من رفتم ....صدایش را شنیدم که گفت: خدا به همراهتون آقا ....پله ها را دو تا یکی کردم و از در بیرون زدم سوز سرماي شدیدي توي هوا پیچیده بود و سرماي هوا درد دستم را تشدید ....کرده بود ...اما برام دیگه درد دستم هم مهم نبود ....درد قلبم از همه این ها بدتر بود ....با اخم هاي در هم رفته به دستگیره در چنگ زدم و سوار ماشین شدم سوییچ را چرخاندم...ماشین با صداي بدي استارت خورد.... پام را روي پدال ....گاز فشردم و از در خانه بیرون زدم ....حال خودم رو نمی فهمیدم خداي من آخه چطور من انقدر بی حواس شده بودم که پسر عزیزم رو یادم ....رفته بود چطور امشب تمام این اتفاقات در عرض چند ثانیه افتاد...اون از پریماه و این ....هم از الان ...اسم پریماه ناخودآگاه اخم را به صورتم نشاند دندان هایم را عصبی برروي هم ساییدم و پام را با قدرت بیشتري برروي پدال ...گاز فشردم ...ماشین با شتاب بیشتري به حرکت درآمد ...دیگه حتی اختیار ماشین هم دستم نبود ....انقدر حرکاتش سرعت گرفته بود که چند جا نزدیک بود تصادف کنم 🌸🌸🌸🍃🍃🍃 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
جلوي در بزرگ سفید رنگ باغ چند تا بوق زدم....بلافاصله در باز شد و وارد ....شدم ....آقا یوسف به نشانه ي احترام تعظیمی کرد و در را پشت سرم بست ...جلوي ساختمان بزرگ باغ ترمز شدیدي گرفتم ...صداي جیغ لاستیک هاي ماشین کل فضاي بزرگ باغ را پرکرد ....از ماشین پیاده شدم و در را محکم به هم کوبیدم ....با دست هل محکمی به در دادم.... در با شدت تمام باز شد ماهان با چند تا از خانم و آقا که فکر کنم اقوام پرهامی بودند مشغول صحبت ....بود ....با دیدن من خنده روي لبش ماسید ...متوجه شدم که از آن ها عذرخواهی کوتاهی کرد و به سمتم آمد ....به یک قدمیم که رسید دست به سینه ایستاد اندامش توي اون کت و شلوار دامادي کشیده تر نشان می داد لبخند کجی روي صورتش نشست و گفت:به به آقاي آریا چی شد که منصرف شدید و برگشتید...نکنه هوس کردي که امشب مجردي توي مجلس باشی و ...حالشو ببري وقتی جوابی ازم نشنید،با ابروهاي بالا رفته نگاهم کرد و گفت: هوم؟ نگفتی ؟ می خواي مجردي و بدون سرخر تو جمع باشی؟ عصبی دندان هایم را برهم فشردم و گفتم: خیلی وقیحی ماهان....اگر بخاطر .....عمو منصور نبود هیچ وقت پامو توي این خراب شده نمی ذاشتم پوزخندي زد و گفت: خوبه خیلی خوبه می بینم که آب و هواي شرکت ...حسابی بهت ساخته و جسورتر شدي ...خون خونمو داشت می خورد دل توي دلم نبود که زودتر از حال پسر عزیزم با خبر بشم...حتما تا الان توي ....این جاي غریب با این آدم ها خیلی ترسیده بود ....ماهان را با دست کناز زدم و از پله ها بالا رفتم 🌺🌺🌺🌺🍀🍀🍀 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa