فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ياد خـدا
🍂🌸آرام بخش دلهاست...
✨روزت را متبرک كن
🍂🌸 با نام و ياد خدا
✨خـدا صداى
🍂🌸بندهايش را دوست دارد
🌼 بسم الله الرحمن الرحیم 🌼
🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز در وزن صبح
شعری باید گفت پر از آفتاب
قصه ای باید نوشت پر از آغاز
و ترانه ای باید خواند پر از شبنم
سلام صبحتون بخیر
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
❤️برای لمسِ خیالت
وضو میگیرم
چشمانم لبریز باران میشود!
❤️سلام؛مولای من!
چقدر لطیف است
جنسِ دوست داشتنت...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
از خاک در آمدیمُ
بر باد شدیم
#صائب_تبریزی
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
درد من دورے از توست بغل وا ڪن تا
ڪہ بگویم بہ ، همہ قرص و دوایم تو شدے
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتهفتادپنجم
راستی این دختره اسمش چی بود ورگل....فرگل.... متعجب نگاهم کرد و گفت:منظورتون ترگله آقا؟با شنیدن اسم دختر دندان هام را عصبی روی هم ساییدم و گفتم:آره همون..... ظهرا معلوم هست کدوم گوری می ره؟ اشاره به ساعت روی دیوار کردم و گفتم: مگه قرارمون نبود هرقبرستونی هست تا ساعت دو خودش رو برسونه خونه؟ الان ساعت از دو هم گذشته ..... ولی خانم معلوم نیست کجا مشغولن که یادشون رفته توی این خونه هم وظایفی دارن...... اخترخانم لبش را گزید و گفت :تروخدا اینطوری نگین آقا گناه داره..... فقط پنج دقیقه از دو گذشته....هرجا باشه الانا دیگه پیداش می شه..... عصبی نگاهش کردم و تقریبا با فریاد گفتم: من کار ندارم کدوم گورستونی رفته و الان چه غلطی داره می کنه..... ولی اگه فقط تا پنج دقیقه دیگه پیداش نشه...... باید فاتحه ی این خونه و زندگی رو بخونه و از امشب یه جای دیگه برای خوابش دست و پا کنه..... اونموقع دیگه به التماس های تو و مشتی قربونم کاری ندارم..... تمام اثاثاش صاف تو کوچه س..... شیرفهم شد؟ اخترخانم با ترس سرش را تکان داد و گفت :ب....بله آقا چشم...... سرم را تکان دادم و گفتم :خوبه.....من دارم می رم توی اتاقم ..... وقتی اومد بهش بگید بیاد اتاقم کارش دارم...... وای به حالش اگه تا چند دقیقه دیگه نیاد اونوقت دیگه باید اشهدش رو بخونه..... مطیعانه سرش را تکان داد و با ناراحتی گفت :بله .....چشم آقا می گم بیاد خدمتتون.... نگاه عصبیم را از ساعت روی دیوار گرفتم و به سمت اتاقم رفتم...... واقعا که گاهی اوقات این دختر واقعا روی اعصاب بود.....خیلی دوست داشتم سر از کارش در بیارم و ببینم دوساعتی که ظهر ازم وقت می گیره و می ره بیرون کجا می ره و چیکار می کنه..... واقعا که چقدر احمق بودم که کی که هیچ شناختی از خودش و کار و زندگیش نداشتم توی خونه نگه داشته بودم..... از کجا معلوم که دزد نباشه و روزگارم رو سیاه نکنه..... باید یه بار که مشتی قربون اومد بهش بگم این دختره رو تعقیب کنه شاید یه چیزایی دستگیرم شد..... هنوز دستم به دستگیره ی در نرسیده بود که صدای دختر را از آشپزخانه شنیدم...... عصبی به سمت عقب برگشتم و نگاهشان کردم...... نمی دونم در گوش اخترخانم چه چیزی می گفت که اخترخانم گل از گلش شکفت و با لبخند گفت: خب خدا روشکر مادر.....انشالله همیشه همنطور برات پربرکت باشه...... صدای پچ پچشان در حدی نبود که چیزی نشنوم اما با اینحال نزدیک آشپزخانه شدم ..... از پشت ستون به حرکاتشان چشم دوختم..... اخترخانم به سمت گاز رفت و همانطور که در قابلمه را برمی داشت گفت: راستی چرا انقدر دیر کردی مادر......کجا بودی؟ آقا چند دقیقه ی پیش توی آشپزخونه بود سراغتو می گرفت..... دختر صندلی را پیش کشید ..... با خستگی خودش را روی صندلی رها کرد و گفت: جایی کار داشتم اخترخانم تو ترافیک موندم یکم دیر شد..... حالا مگه چی شده .....چیزی گفت؟ اخترخانم سرش را تکان داد و با ناراحتی گفت:چی بگم مادر ..... ولی آقا الان پیش پای تو اینجا بود...... سراغت رو گرفت و وقتی فهمید نیومدی کلی عصبانی شد و گفت وقتی اومدی بهت بگم بری تو اتاقش کارت داره....... دختر اخم هایش را در هم کشید
تکیه اش را از صندلی برداشت و گفت: خب چیکار کنم اخترخانم....کار پیش می یاد یدفعه زمانش که معلوم نمی کنه..... بعدشم من که ماشین نیستم تمام فرمایشات آقا رو مو به مو انجام بدم..... منم آدمم دل دارم...... واقعا که چقدر این مرد تنبل و تن پروره.......خرس قطبی..... شیطونه می گه که.... اخترخانم لبش را گزید ..... با ترس اشاره به در اتاقم کرد و گفت:زشته مادر .....یکم آروم تر تروخدا.... یه وقت آقا صدامون رو می شنوه.....اونوقت هم برای خودت بد می شه هم برای من...... حالا هم بیا تا دیر نشده این سینی غذای آقا رو ببر توی اتاقش تا بیشتر از این عصبانی نشده...... دیگر متوجه ادامه حرفایشان نشدم چون به سرعت به سمت اتاقم رفتم..... در را محکم پشت سرم بستم .....
🌻🌻🌻🌻💖🌻🌻🌻🌻
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
مداحی آنلاین - ای ز بزم حق همیشه - مهدی سلحشور.mp3
3.84M
#انتقام_سخت 👊
به اهریمن بگو کشور من خالی از امثال فخری زاده نیست...
#شهید_محسن_فخری_زاده #ترور
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
برای هر کس
که ادعای رفاقت میکند
درب را باز نکن
خیلی ها
مثل بچه ها درب را میزنند
و فرار می کنند!
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
4_5814305594638599569.mp3
1.75M
🚩ما ملت شهادتیم ...
#ترور #محسن_فخری_زاده
#شهید_محسن_فخری_زاده
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
و إنّيأحبڪأڪثراتِّساعاًمنالسَماء
و وسیعتَرازآسمان،دوستٺ دارم
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶🎥بفرست برای عشقت😍
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ استاد #رائفی_پور
📝 «اسرائیل با دانش و پیشرفت کشورها مشکل داره»
⭕️ شهید فخریزاده برای زن و بچه من و تو درحال ساخت واکسن کرونا بود.
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
دلخوشم با نفسی
حبه قندی
چایی
صحبت اهل دلی
سلام صبحتون بخیر
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
❣#سلام_امام_زمانم❣
دلم تنگ است آقاجان برای دیدنت هردم حلالم کن اگر یکدم تو را آزرده ات کردم
دراین دنیا که #گردیده پر از نیرنگ و #نامردی دعایت میکنم هرشب که فردایش تو برگردم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
بـه جان آمد دل از ناز نگاهت
مثل نفس شدي برایم
کشیدنت الزامیست.
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
آنان که به بندگی نمی ارزیدند
امروز کنیزان و غلامان دارند
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتهفتادششم
روی تخـ ـت افتادم و خودم را الکی به خواب زدم صدای خش خش دمپایی های دختر و بسته شدن در باعث شد چشمام رو محکم تر ببندم.... متوجه شدم که سینی را روی میز گذاشت..... حس کردم کمی روی صورتم خم شد..... نفس های آرومش به پوست صورتم برخورد می کرد و حالم را دگرگون می کرد..... صدای تپش های قلـ ـبم را به وضوح می شنیدم..... نمی دونم چه مرگم شده بود اما هرچه بود دلم می خواست زمان از حرکت بایسته و توی همان حالت باقی بمونه..... اما خیلی زود به حالت قبلیش برگشت و ازم فاصله گرفت..... شنیدم که گفت: هه آقا رو باش....دوساعت ما رو کشونده اینجا بعد خودش کپه مرگشو گذاشته خوابیده.....الحق که به خرس قطبی گفته زکی.... شیطونه می گه که همچین با این سینی بزنم تو سرش که ده متر از جا بپره..... اخمی روی صورتم نشست و گفتم: زیاد حرف می زنی .....مثل اینکه دلت برای کوچه نشینی تنگ شده خانم مادمازل..... چشمام رو باز کردم و روی تخـ ـت نشستم..... به محضی که چشمام رو باز کردم دختر را بالای سرم دیدم که مثل مات زده ها نگاهم می کرد..... با دهانی باز نگاهم کرد و گفت :تو.....تو...بیداری؟ با چشمانی به خون نشسته نگاهش کردم و گفتم: پس می خواستی خواب باشم؟ نکنه انتظار داری مثل خرس قطبی بخوابم؟ البته برای تو زیاد هم بد نمی شد اما متاسفانه من خوابم اونقدرا هم سنگین نیست که متوجه اتفاقات توی خونه م نشم..... اینجا کسی قدم از قدم برداره اولین نفر من می فهمم..... متوجه طعنه ام شد برای همین متعجبانه نگاهم کرد..... ترس رو به راحتی می تونستم توی چشماش بخونم اما با این حال باز هم خودش را نباخت..... با جسارت تمام توی چشمانم زول زد و گفت :حالا مگه چی شده خب.....من که کاری نکردم.... خیره نگاهش کردم..... اشاره به ساعت روی دیوار کردم و گفتم :که کاری نکردی آره؟ مگه قرارمون نبود که هرقبرستونی می ری راس ساعت دو خونه باشی؟ آب دهانش را قورت داد... لبش را بازبانش تر کرد و گفت: خب حالام که طوری نشده ...فقط پنج دقیقه از دو گذشته..... در ضمن من که بیکار نبودم جایی رفته بودم کار داشتم موقع برگشتنی تاکسی گیرم نیومد یکم دیر شد...خب حالا مگه چی شده؟ این حرف رو که زد حسابی جوش آوردم..... فریادی زدم و گفتم :من کاری ندارم که کدوم گورستونی بودی و با چی می خوای برگردی ..... یه نگاه به ساعت بکن ....الان وقت برگشتن به خونه است؟ فکر نمی کنی توی این خونه وظایفی هم داری؟ پس هنوز نفهمیدی..... این دفعه رو شانس آوردی ولی فقط اگر یکدفعه ی دیگه فقط یک بار دیگه مثل امروز دیر کنی حتی یک ثانیه هم عقربه ها اینورتر رفته باشن دیگه هیچ بخششی در کار نیست
.... وای بحالت باز هم یه همچین اتفاقی بیفته ...اونموقع دیگه چشمامو می بندم و کاری که باید رو انجام می دم..... به التماس های مشتی قربون و خانمش هم کاری ندارم .....اثاثت صاف تو کوچه س.... شیرفهم شد.....؟
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd