#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتهفتادهشتم
با این که یک ماه گذشته بود اما از کابـ ـوس های شبانه ام در امان نبود..... عجیب بود که همه شان هم مثل هم بود و توی همه ی خواب ها آرمان با مظلومیت گریه می کرد و ازم کمک می خواست...... دیگه داشتم دیوانه می شدم.... به هرجا که می شد سرزده و به مشتی قربون هم سپرده بودم هرجا که فکر می کنه ردی از پریماه و خانواده اش هست سرکشی کند.... اما بی فایده بود هرچه قدر می گشتیم به کمتر نتیجه ای می رسیدیم..... یک بار که مشتی قربون به محله ی قذیمی پریماه رفته بود از همسایه ها شنیده بود که خانواده اش از آنجا رفته اند..... هیچ کس هم از محله جدیدشان خبر ندارد..... اما با اینحال مشتی قربون هم دست از تلاش برنداشته و به هرجا که فکر می کرد می تواند اثری از آن خانواده باشد سرکشی می کرد.....
در این بین تنها کسی که داشت ضربه می دید من بودم..... از اینکه از پسرعزیزم بی خبر بودم داشتم دیوانه می شدم.... به خصوص که کابـ ـوس ها هم مزید بر علت شده و روز به روز داشتم داغون تر می شدم..... اگر کسی الان مرا می دید باورش نمی شد که من همون بهراد چند سال قبل مدیر شرکت بازرگانی آریا هستم..... به قدری شکسته شده بودم که خودم هم از دیدن قیافه ام در آینه وحشت داشتم چه برسه به دیگران..... توی این مدت بارها اختر خانم ومشتی قربون با زبان بی زبانی و به طور غیر مـ ـستقیم ازم می خواستند سرو سامونی به زندگیم بدم...... اما هربار که صحبت ازدواج را پیش می کشیدند باهاشون به شدت برخورد می کردم و روزگار را به همه تلخ می کردم..... به طوری که دیگه از هیچ کس صدایی در نمی اومد..... دلم نمی خواست دیگه هیچ موجودی به اسم زن پاش رو توی زندگیم بذاره..... یه بار از یکیشون کشیدم برای هفت پشتم بس بودم...... در همین افکار غوطه ور بودم که ماشینی جلوی پام نگه داشت.... شیشه ماشین را پایین کشید و گفت: داداش جایی می ری برسونمت.....؟ فکر کردم.... جای خاصی مد نظرم نبود اما برای اینکه کمی از ان حال و هوا بیرون بیام تشکر کوتاهی کردم و سوار شدم.... وقتی ماشین به حرکت درآمد راننده از توی آینه جلو نگاهم کرد و گفت: کجا دقیقا می خوای بری داداش؟ بگو سه سوته می رسونمت..... نگاهش کردم.... فکر کردم.... جایی مد نظرم نبود...یکدفعه یاد پیرمرد که توی زندان باهاش آشنا شده بودم افتادم..... بعد از خلاص شدن از اون خراب شده دیگه ازش خبری نداشتم..... شاید بهتر بود حالا که جایی برای رفتن نداشتم و از پیرمرد هم بی خبر بودم بهش سری می زدم..... دست کردم توی جیبم و کاغذ رنگ و رو رفته و مچاله ای که پیرمرد آدرسش را نوشته و بهم داده بود بیرون اوردم...... آدرسش توی یکی از محله های اعیان نشین تهران بود.... آدرس را به راننده گفتم و در سکوت به محیط بیرون چشم دوختم...... از اینکه بعد از مدت ها قرار بود پیرمرد را ببینم احساس عجیبی داشتم..... نمی دونم چرا اما با اینکه دوسه بار بیشتر با پیرمرد برخورد نداشتم حس نزدیکی زیادی باهاش می کردم..... حسم بهم میگفت سرگذشت پیرمرد هم باید مثل زندگی من عجیب و در عین حال شنیدنی باشد..... صدای راننده را شنیدم که گفت: خب فکر کنم همینجاست ....نگاه کن ببین درست اومدیم داداش؟ اگر اشتباس از همینجا دور بزنم برگردیم..... نگاه کردم اسم کوچه به نظرم آشنا آمد..... پلاک را گفتم..... راننده جلوی خانه ی قدیمی که دیوارهاش بیشتر شبیه باغ بود و دری به بزرگی گاراژ داشت نگه داشت و گفت بفرمایید ....اینم از پلاک 58 دست توی جیبم کردم و اسکناس ده تومنی را از جیبم بیرون اوردم و کف دست راننده گذاشتم که از گرفتنش امتناع کرد و گفت :بذا جیبت داداش..... من برای پول سوارت نکردم..... از همون اول ازت خوشم اومد.... چون دیدم با معرفت و بامرامی سوارت کردم..... لبخندی به روش پاشیدم و با تشکر کوتاهی از ماشین پیاده شدم.... صدای راننده را شنیدم که گفت :داداش می خوای همینجا وایسم برگشتنی برسونمت؟ به سمت عقب برگشتم و گفتم: نه مرسی تا همینجا هم لطف کردین من رو رسوندید کارم طول می کشه شما بفرمایید. راننده سری تکان داد و گفت:خیلی خب از ما گفتن بود داداش باز خود دانی.موفق باشی . و با گفتن این حرف دنده عقب گرفت و رفت.
🌻🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻🌻
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
من بر این امر #ظهور صبر میکنم.....
#اماممهدیعجلالله
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
PTT-20201115-WA0180.opus
559.5K
❓❓مهم ترین رسالت شیعه ی عصر غیبت چیست؟
#استاد_آیتی
#وظایف_متتظران
#مهدیاران
#پرسش_مهدوی
#سخنرانی_کوتاه
#جمعه
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
زمانی که به تو می گم دوستت دارم
از روی عادت نیست
این جمله رو می گم که یادآوری کنم
بهترین اتفاق هستی
که تابه حال برای من افتادی...
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
وقتی خدا تو را خلق میکرد
انگار نظر مرا هم پرسیده بود ...
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
ای در دل من ،
میل و تمنا همه تو !❤️
#مولانا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
Hojat Ashrafzade - Deltange Toam (320).mp3
9.71M
🍀یا مهدی ادرکنی
🍃 یا فارس الحجاز ادرکنی
#جمعه
#شهید_محسن_فخری_زاده
#امام_زمان
.╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
اگر کسانى که دوستتون دارند رو دوست ندارید
حداقل به رنجى که «براى رسیدن به شما»
تحمل کردند احترام بگذارید
و با آنها مثل یک موجود ارزشمند رفتار کنید
لطفا کسى را با عشق مسخره نکنید
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
♡ #تـو
هـرجـاے جـهـان باشـے
بـرات از دور مـے مـیـرم ...♡
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
حاج حسین یکتا: برای نفس خودتون نقشه بکشید، وگرنه نفس برای شما نقشه میکشه!
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
دست عشق از دامن دل دور باد
میتوان آیا به دل دستور داد؟
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
تو نمیفهمی چقدر سخته، هی سعی کنی سعی کنی ولی هیچوقت نرسی..
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
CQACAgQAAx0CSzE44wADt1_IuIKI7SU3wjnhBKD-9ci8havVAAKdCAACbCU5UnvtX3ZKGm66HgQ.mp3
8.8M
نروبمون🎵🎶🎶🎶
#درخواستی
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتهفتادنهم
جلوی در بزرگ خانه ایستادم..... نگاهی به دیوارهای بزرگ و سرتاسری خانه که بیشتر شبیه باغ بود انداختم.... با تردید دستم را به سمت زنگ بردم و فشردم..... شاید چند دقیقه ای بیشتر معطل شدم تا اینکه صدای خش خش پایی از پشت در آمد و در باز شد...... چهره ی مهربان پیرمرد در آستانه ی قاب چوبی در ظاهر شد..... اولش با گنگی نگاهم کرد و بعد کم کم چهره اش به لبخندی از هم باز شد..... دلم به حالش سوخت..... به نظر می رسید مریض احوال است ..... چون چهره اش از زمانی که توی زندان دیده بودمش هم تکیده تر شده بود.... در همین احوال بودم که پیرمرد عصازنان به سمتم آمد..... قطره ی اشکی از گوشه ی چشمش پایین چکید..... لب های لرزانش را از هم باز کرد و گفت :ب..ب..بهراد....تویی بابا؟ سرم را با لبخند تکان دادم که برای یه لحظه به سمتم آمد و در آغـ ـوشم کشید...... سرش را روی شانه ام گذاشته بود و چیزی نمی گفت..... اما از لرزش شانه هایش می فهمیدم که داره گریه می کنه..... دلم نمی خواست پیرمرد را بیشتر از این ناراحت کنم..... خواستم از خودم جداش کنم اما باز هم دلم براش سوخت..... گذاشتم تا خودش را حسابی خالی کند....
بعد از چند دقیقه خودش متوجه شد که زیادی سرپا نگهم داشته سریع ازم جدا شد..... صورت نمناکش را با پشت دستش پاک کرد و گفت: ببخشید معطل نگهت داشتم بابا..... یه لحظه از حال خودم خارج شدم و نفهمیدم چی شد...... بیا بریم تو بابا .... خیلی خیلی خوش اومدی پسرم.... در را پشت سرم بستم و وارد خانه اش شدیم..... خانه که چه عرض کنم بیشتر شبیه باغی بزرگ بود که درختان انبوه و بلند سرتاسر آن را پوشانده بود..... به طوری که تا چشم کار می کرد به جای دیوارهای آجری فقط درخت دیده می شد..... صدای خش خش برگ های درختان زیر پایم آرامش عجیبی بهم می داد...... انتهای این درختان به ساختمان آجری قدیمی ختم می شد...... سرتاسر ساختمان را شیشه های قدی بلند پوشانده بود که نمای زیبایی و در کل شیکی به ساختمان می داد...... نگاه پیرمرد که عصا زنان و به زحمت از پله های ساختمان بالا می رفت.... وسطای راه ایستاد.... به نفس نفس افتاده و پاهاش می لرزید..... متوجه شدم که حال و روز درست و حسابی ندارد...... برای همین به سمتش رفتم ..... دستش را گرفتم و چند تا پله ی باقی مانده را کمکش کردم.... لبخند بی جونی زد و گفت :شرمنده بابا..... پیری و هزار و یک دردسر..... دیگه چلاق شدم....آفتاب لب بومم.... همین امروز فرداس که دیگه اجل مهلتم نده ..... الان هم به قول معروف قاچاقی دارم زندگی می کنم.....از من پیرمرد دیگه چیزی نمونده به جز یه ادم علیل..... لبخند گرمی بهش زدم..... دستان چروکیده اش را در میان انگشتانم فشردم و گفتم: خدا نکنه این چه حرفیه می زنید .... انشالله هزار سال زنده باشید و سایه تون بالای سر بچه هاتون باشه......
🌻🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻🌻
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
♥️
ديگر نرود به هيچ مطلوب
خاطر كه گرفت با تو پيوند
#سعدي
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
♥️
#هوشنگ_ابتهاج
این جاست
یار گمشده
گرد جهان مگرد ...
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
4_5998868482605712974.mp3
2.96M
💢آهنگ بسیار زیبای رضا صادقی بنام یچیزی میشه دیگه
🌺ترانه: رضا صادقی
🌸تنظیم: رضا صادقی
#شهید_محسن_فخری_زاده
#ترور
#انتقام_سخت
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط چند ثانیه پیش تو باشم ...
🎧🎤شادمهر
✍هادی نقدی
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
روی هر پلهای که باشی
خدا یک پله از تو بالاتر است
نه به این خاطر که
خداست...
برای اینکه دستت را
بگیرد...🌹
💐💐💐💐🍂
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
ایمان خود را تا قبل از #ظهور تکمیل کنید........
❤️🌸
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸یکنکته از هزاران🌸🍃
🍃❤️آوای شبانه❤️🍃
🍃💖🎼📹 کلیپی بسیار زیبا و امید بخش ...
🍃❤️هرگز نا اُمیدی بدلتون راه ندین...
🍃💖فرموده که این درگه ما درگهِ نومیدی نیست...
🍃💙شبتون شاد
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯