انا عِندَالقُلوبُ المُنکَسِره...
آنکه دلش شکسته،
نزد خداوند خریدنی تر است
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
از رسیدن میترسم...!
میترسم کسی منتظرم نباشد...
#معین_دهاز
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
💖🌻🦋
چمدان دست گرفتم که بگویی نروم
تو چرا سنگ شدی و راه نشانم دادی؟ :)
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷🌙شبتون بخیر
🌹💖🌟🌙✨💖🌹
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
↘️💖🌻🌷
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خدایی که نزدیک است
خدایی که
وجودش عشق است
و با ذکر
نامش آرامش را در
خانه دل
جا می دهیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💖🌹
💖🌹🌷🌻🦋❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_مهربانم💚
قحطی به دینمان زده یا ایها العزیز
دارد ظهورتان به خدا دیر می شود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت181
در مسیر برگشت سارا کنارم در قطار نشسته بود.
–راحیل جان من چندتا ایستگاه دیگه باید خط عوض کنم، کم کم برم جلوی در وایسم ، شلوغه می ترسم جا بمونم. تو کجا میری؟
ــ به سلامت عزیزم منم میرم خونه.
ــ چطور آرش نیومد دنبالت؟
با شنیدن اسم آرش از دهانش انگار با پتک به سرم زدند. کمی مکث کردم و گفتم:
ــ وقتی تو با منی لزومی نداره بیاد.
بی قید گفت:
–نه بابا من با آرش راحتم، خودت رو اذیت نکن.
پوزخندی زدم.
ــ بله می دونم. شما که کلا راحتید. میشه یه توصیه ی دوستانه بهت بکنم؟
صورتش را مچاله کردو گفت:
ــ ول کن راحیل بابا حوصله داریا...من گفتم یعنی اگه آرش امد منم به سعید می گفتم میومد باهم می رفتیم بیرون، خوش می گذروندیم.
ــ سعید رو دوست داری؟
باتعجب نگاهم کرد و گفت:
ــ ای بابا، مگه آدم با هرکس حرف میزنه دوسش داره؟
شانه ایی بالا انداختم.
–نه، خب، ولی تو باهاش فقط حرف نمیزنی، همش تو گشت وگذارید که...
ــ وا، راحیل؟ خب دوستیم دیگه. هر کسی نیاز داره به تفریح.
بی مقدمه گفتم:
ــ سارا باهاش ازدواج کن، یا باهرکس دیگه ایی که فکر میکنی...
حرفم را برید.
– میخوای برم التماسش کنم بیاد من رو بگیره؟
من و منی کردم و گفتم:
ــ توام جای اون بودی پیشقدم نمیشدی.
ــ اونوقت چرا؟
ــ ناراحت نشیا سارا... از بس که توی دسترسی...مردها از این که بیش از حد بهشون توجه بشه در باطن خوششون نمیاد.
اعتراض آمیزگفت:
– توجه چیه؟ من فقط اوقات بیکاریم رو بااون یا بچه های دیگه میریم بیرون.
ــ اوقات بیکاریت رو هزارتا کار دیگه ام می تونی انجام بدی، مگه بقیه اوقات بیکاری ندارند؟ من توی دانشکاهم می دیدم تو همیشه سر دسته ی هماهنگی گروه دوستهات بودی. چرا تو اینقدر واسشون وقت میزاری؟ پس خانوادت چی؟ خودت چی؟ آدم ها گاهی به تنهایی هم احتیاج دارند.
نمی خوام بگم نباش یا نرو چون به خودت مربوطه.
ولی اگه ازدواج کنی این هیجاناتت رو برای شوهرت میزاری و لذت بیشتری می بری.
سارا این قانونه، هر چیزی که کمیاب و کمه برای انسا نها باارزش تره و برای بدست آوردنش تلاش بیشتری می کنند و گاهی حاضرند به خاطرش خودشون رو به هر سختی بندازند. کم باش سارا جان.
آهی کشیدوگفت:
ــ راحیل، پسرهای الان اینطوری نیستند، تو باهاشون نبودی نمی دونی. کم باشی میرن دنبال یکی دیگه.
ــ خب برن، اونی که بخواد بره اول، آخر میره، پس به زور نگهش ندار، چون اگه آخر بره بیشتر صدمه می بینی بزار اول بره. تو کاری رو که درسته انجام بده، مسئول رفتن موندن آدمها نباش.
بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
– من دیگه میرم. به حرفهات فکر می کنم.
بلند شد که برود، قطار ترمز بدی کرد و سارا خورد به دختر بچه ایی که وسط قطار بود. دختر بچه خورد به خانمی که کنارش ایستاده بودو گریه کرد.
خانم که انگار مادرش بود بااخم غلیظی برگشت به سارا گفت:
– مگه کوری، حواست کجاست؟ سارا می خواست عذر خواهی کند ولی وقتی برخورد زن را دید با فریاد گفت:
–قطار بد ترمز کرد به من چه؟ تو اصلا لیاقت عذر خواهی نداری و فوری با باز شدن در قطارپیاده شد.
زن غرغر کنان دخترش را بغل کرد و نوازشش کرد. از جایم بلند شدم و از او خواستم تا جای من بنشیند، بعد از تعارف نشست و گفت:
–دختره اصلا شعور نداشت دیدی چیکارکرد؟
موهای دختر بچه را ناز کردم. بعد برای مادرش توضیح دادم که سارا دوستم بودومی خواسته عذر خواهی کند. ولی بخاطر عصبانی بودنش سارا هم ناراحت شده و صدایش را بلند کرده است.
خانومه با پشیمانی شروع کرد به تعریف که; بچه دار نمیشده و دخترش رو خدا بعداز ده سال رازو نیازو دواو درمان بهشان داده، همین موضوع باعث حساسیتش نسبت به دخترش شده است.
حرفهایش من را به فکر برد، پس آدم ها روی چیزهایی که سخت بدست میآورند حساس هستند.
دوباره به دخترک نگاه کردم، آرام شده بودو خودش را به مادرش چسبانده بود.
این مدل چسبیدن به مادرش مرا یاد ریحانه انداخت. چقدر دلم برایش تنگ شده بود. خیلی دلم می خواست بروم ببینمش، دیگر طاقت نداشتم.
توی ایستگاه روی صندلی نشستم و شماره کمیل را گرفتم...
💖🌻🦋💖🌻🦋💖🌻🦋
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موزیک_استوری
#دریا
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
لبخند بزن مشتی
روزگاره، میگذره ورق میخوره... :)
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهسیدوم
#هفتمینمسابقه
به این ترتیب گرفتاریهای امین، در آغاز به عیاشی و هوسبازی و سپس به جنگ و درگیری، باعث شد که او به حضرت رضا(ع) آسیب نرسانید، و آن حضرت در این عصر (حدود پنج سال در مدینه) از آزادی نسبی برخوردار بود.
امام از این آزادی، کمال استفاده را در جهت تربیت شاگرد، و رسیدگی به امور شیعیان و تبیین اصول تشیّع، و تهذیب و تکمیل احادیث خاندان نبوّت، و مناظره و مباحثه با غیرمسلمانان نمود، و قدمهای استوار و ماندگار در تعمیق و تحکیم و گسترش تشیّع برداشت، در عین آنکه بر مشکلات و نیازهای شیعیان توجه و عنایت خاصی داشت، و در رفع و دفع مشکلات زندگی آنها میکوشید، سخن در این راستا بسیار است، ما به عنوان مشت نمونه خروار، نظر شما را به چند حادثهای که از آن حضرت در رابطه با حفظ عقاید و مشکلات مادی شیعیان بوده و در مدینه رخ داده است جلب میکنم:
1. نهی حضرت رضا(ع) از همنشینی با شخص منحرف
حضرت رضا(ع) که عنایات مخصوصی به فرهنگ تشیّع، و نگهبانی شیعیان از انحراف فکری و عقیدتی داشت، روزی به یکی از شاگردانش به نام داودبن قاسم، معروف به ابوهاشم جعفری فرمود:
«چرا تو را میبینم که با عبدالرّحمن بن یعقوب همنشینی میکنی؟»
ابوهاشم: «عبدالرّحمن دایی من است.»
امام رضا: او دربارهی ذات پاک خدا مطالبی میگوید که ساحت پاک خدا از آن منزّه است.
«فَاِمّا جَلَستَ مَعَهُ وَتَرَکتَنا، وَ اِمّا جَلَستَ مَعَنا وَ تَرَکتَهُ:
یا با او همنشین باش و ما را ترک کن، و یا با ما همنشین باش و از او دوری کن.»
ابوهاشم: او هر عقیدهای دارد و هر چه میگوید، بر من چه آسیبی دارد با اینکه من بر عقیدهی حق خود استوار هستم، و از عقیده او دوری میکنم.
امام رضا: آیا نمیترسی که بلایی به او برسد و تو نیز به بلای او بسوزی؟ آیا به این داستان آگاهی نداری که: شخصی از یاران حضرت موسی(ع) بود، ولی پدرش از یاران فرعون بود، هنگامیکه سپاه فرعون به سپاه موسی(ع) رسید، او نزد پدر رفت تا او را موعظه کن و به سپاه موسی(ع) ملحق سازد، ولی پدر سخن او را رد می کرد، و همچنان با هم ستیز میکردند که ناگاه بلای غرق شدن فرعونیان فرا رسید، و آن پسر نیز همراه پدر غرق شد، وقتی که این خبر به موسی(ع) رسید، موسی(ع) فرمود:
«هُوَ فِی رَحمِهِ اللهِ، وَلکِنّ النَّقمَهَ اِذا نَزَلَت لَم یَکُن لَها عَمَّن قارَبَ المُذنِبَ دِفاعٌ:
او در رحمت خدا است، ولی چون عذاب فرود آید، از آن کس که نزدیک گنهکار است، دفاعی نشود.»
ادامه دارد
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#انتخابات
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🎈ضعیف باش
🎈کوچک باش
🎈کمرنگ باش
👈🏻اما خودت باش
✔️اصل باش
🎈کپی ۵۰۰ تومن بیشتر نیست
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
.
نیازی به پرواز نیست، همین پایین بالاتر از خیلیام ...!
#دل_نوشت 💥
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖