eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اكنون غروب روز سه شنبه، بيست و دوم ذى الحجّه است و كاروان حسينى در منزلگاه "ثَعْلبيّه" منزل كرده است. اين جا بيابانى خشك است و فقط يك چاه آب براى مسافران وجود دارد.112 با تاريك شدن هوا همه به خيمه هاى خود مى روند، مگر جوانانى كه مسئول نگهبانى هستند. آنجا را نگاه كن! دو اسب سوار به اين طرف مى آيند. به راستى، آنها كيستند كه چنين شتابان مى تازند؟ گويا از مكّه مى آيند. آنها فرسنگ ها راه را به عشق پيوستن به اين كاروان طى كرده اند. نام آنها عبدالله و مُنذر است. آنها وارد خيمه امام مى شوند. خدمت امام مى رسند و دست آن حضرت را مى بوسند. ببين! آنها چقدر خوشحال اند كه به آرزوى خود رسيده اند. خدايا! شكر. خداى من! اين دو آرام آرام اشك مى ريزند. من گمان مى كنم كه اينها از شدت خوشحالى گريه مى كنند، امّا نه، اين اشك شوق نيست. اين اشك غم است. به يكى از آنها رو مى كنى و مى گويى: "چه شده است؟ آخر حرفى بزنيد". همه نگاه ها متوجّه مُنذر و عبد الله است. گويا آنها مى خواهند خصوصى با امام سخن بگويند و منتظرند تا دور امام خلوت شود. امام نگاهى به ياران خود مى كند و مى فرمايد: ــ من هيچ چيز را از ياران خود پنهان نمى كنم. هر خبرى داريد در حضور همه بگوييد. ــ آيا شما آن اسب سوارى را كه ديروز از كوفه مى آمد ديديد؟ ــ آرى. ــ آيا از او سؤالى پرسيديد؟ ــ ما مى خواستيم از او در مورد كوفه خبر بگيريم. ولى او مسير خود را تغيير داد و به سرعت از ما دور شد. ــ وقتى ما با او روبرو شديم از او در مورد كوفه سؤال كرديم. ما آن اسب سوار را مى شناختيم. او از قبيله ما و مردى راستگوست. او به ما خبر داد كه مسلم بن عقيل... بغض در گلو، اشك در چشم... همه نفس ها در سينه حبس شده است! آنها چنين ادامه مى دهند: "مسلم بن عقيل در كوفه غريبانه كشته شده است. آن اسب سوار ديده است كه پيكر بى جان او را در كوچه هاى كوفه به زمين مى كشيدند". نگاه ها متوجّه امام است. همه مبهوت مى شوند. آيا اين خبر راست است؟ امام سر خود را پايين مى اندازد و سه بار مى گويد: " إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون. خدا مسلم و هانى را رحمت كند". قطرات اشك به آرامى بر گونه هاى امام سرازير مى شود. صداى گريه امام به گوش همه مى رسد. بغض همه مى تركد و صداى گريه همه بلند مى شود. امام، برادرانِ مسلم را به حضور طلبيده و به آنان مى فرمايد: ــ اكنون كه مسلم شهيد شده است، نظر شما چيست؟ ــ به خدا قسم ما از اين راه باز نمى گرديم. ما به سوى كوفه مى رويم تا انتقام خون برادرمان را بگيريم و يا اينكه به فيض شهادت برسيم. آرى! شهادت مظلومانه و غريبانه مسلم دل همه را به درد آورده است. ياران امام، مصمّم تر از قبل به ادامه راه مى انديشند. مگر مسلم چه گناهى كرده بود كه بايد او را چنين غريبانه و مظلومانه به شهادت برسانند. جانم به فدايت، اى مسلم! بعد از تو زندگى دنيا را چه سود. ما مى آييم تا راه تو بى رهرو نماند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
                🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ▪️یه سلام فاصله‌است فقط 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🏴 در آستانه فرارسیدن اربعین حسینی                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌴☀️سلام روزتون بخیر و شادی 🍃🏕☀️الهی دریای زندگیتون پراز امواج زیبای سلامتی 🍃🏕☀️آسمون دلتون خالی از ابرای غم و ناراحتی 🍃🏕☀️و ساحل عمرتون پراز ماسه های برکت باشه 🍃🏕☀️امیدواریم امروز غم غصه ها وناراحتی هاتون از زندگیتون پربکشن ودور بشن 🍃🏕☀️ الهی دلتون خوش و زندگیتون آباد باشه    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ روزگارتان از رحمت  «الرَّحْمَنُ الرَّحِیم» لبریز سفرهٔ تان از نعمت   «رَبُّ الْعَالَمِين» سرشار روزتون پراز لطف وعنایت خداوند ‌ سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌹💖🦋🇮🇷🇮🇷🏴
عاقبت یک روز مغرب محومشرق می شود عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود شرط می بندم زمانی که نه زود ونه دیر مهربانی حاکم کل مناطق می شود                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
گریه هایم که تمام شد همانجا نشستم و به روبرویم زل زدم. باصدای اذان گوشی‌ام دل از مزار شهدا کَندم و بلند شدم. سعیده نبود، چشم چرخاندم دیدم، خیلی دورتر نزدیک دره‌ایی که درانتهای آن محوطه بود ایستاده وچشم به روبرو دوخته. نزدیکش رفتم وصدایش کردم، وقتی برگشت دیدم که چشم هایش پرآب است. –سعیده اذانه. –سرش را تکان داد و به طرف سرویس بهداشتی راه افتادیم. نمازمان را در حسینه‌ایی که در آنجا ساخته شده بود خواندیم، دوباره به محوطه آمدیم. از آن بالا برای چند دقیقه چشم به شهر که مثل هیولایی آدم ها را درکام خودش کشیده بود دوختیم. سوارماشین شدیم. –کجا بریم راحیل؟ –خونه دیگه. –میگم بریم یه ساندویچی چیزی بخوریم بعد بریم خونه. مهمون من. نگاهش کردم. –به نظرت ازگلوم پایین میره؟ –باید بره راحیل. غصه نخور، اگه آرش تو رو بخواد مادرش ومژگان رو با اون بچه ی بد قدم رومیزاره کنار رو میاد سراغت، اگرم این کارو نکردکه لیاقت تو رو نداشته، پس بی خیال. مشکل آرش اینه که همه رو یه جا میخواد که اگه این طور بود تو نباید قبول کنی... – اون بچه که گناهی نداره، بد قدم چیه. شاید آرشم حق داره، خب مادرشه، بعد سرم را پایین انداختم و گفتم: –اون به خواست من، قسم خورده که هیچ وقت دل مادرش رو نشکنه. سعیده من فکرهام رو کردم، ببین اگه من کنار بکشم، کلا اتفاقهای خوبی برای اون خانواده میوفته، مادر آرش راغب نیست به این ازدواج، البته از اولشم همچین راضی نبود. به خاطر آرش حرفی نزد. دلش میخواد آرش با مژگان ازدواج کنه و خیالش از بابت نوه و عروسشون راحت باشه. شاید اونم حق داشته باشه، کارش عاقلانس، مژگانم که می دونم از خداشه، امروز فقط به زبون نگفت ولی چشم هاش دادمیزدند برای گفتن این حرفها. سعیده بابغض نگاهم کرد. – ولی این بی‌انصافیه، پس تو چی؟ –خدای منم بزرگه... اشکهایم خودشان را ازچشم هایم به بیرون پرت کردند و مجال ندادند حرف دیگری بزنم. –راحیل، من بابت اون روز معذرت میخوام. درسته بهت گفتم آرش رو ولش کن. ولی حالا که عذاب تو رو می‌بینم دلم نمیاد بهت ... حرفش را بریدم و گفتم: –سعیده بس کن. باید کاری انجام بشه که به نفع همه باشه. دل رو ول کن. سعیده جلوی یک فلافلی نگه داشت. –میرم می گیرم، میام. باصدای زنگ گوشی‌ام از کیفم بیرون آوردمش، آرش بود. –الو. –راحیل توکجارفتی؟ فاطمه می‌گفت نیومده گذاشتی رفتی. کمی سکوت کردم وبعد گفتم: –بیشتر نتونستم بمونم. نگران پرسید: –صدات چراگرفته؟ وقتی سکوتم را دید پرسید: –کسی اونجا چیزی بهت گفته ناراحت شدی؟ بی تفاوت به حرفش پرسیدم: –مراسم تموم شد؟ –آره. امدم دنبالت دیدم نیستی. الان کجایی؟ –با سعیده بیرونم. –آدرس بده میام دنبالت. –نه آرش، امروز نه، فردا قرارمی زاریم تاباهم حرف بزنیم. –پس حداقل بگوچرا ناراحتی؟ –فردا میگم. –تافردا که من هزار تا فکر و خیال می کنم. –چیز مهمی نیست، نگران نباش. نفس عمیقی کشید. –فرداصبح زودمیام دم درخونتون دنبالت. زودقطع کرد و دیگر نگذاشت حرفی بزنم. سعیده امد و به زور ساندویچ را به خوردم داد و بعد به سمت خانه راه افتادیم. همین که به خانه رسیدیم سعیده به مادر گفت: –خاله کاش نمی‌رفتیم. مامانم گفت نریدها، درست می‌گفت. بعد همه چیز را برای مادر تعریف کرد. مادر با ناراحتی نگاهم کرد و گفت: –اگر خواستم برید، برای این که خواستم راحیل خودش با گوشهاش بشنوه و با چشم‌هاش ببینه، دهن مردم رو که نمیشه بست. باید خودش میدید که مادر آرش دیگه راضی به این ازدواج نیست. حتی اگه به زبون هم نگه. –ولی خاله، اگه راحیل واقعا بخواد مادر شوهرش کاری نمیتونه بکنه. راحیل خیلی راحت میتونه با آرش... جدی گفتم: –ولی من نمیخوام. بعد همانطور که از کنار سعیده بلند میشدم گفتم: –پا روی دلم میزارم، ولی نمیخوام یه خانواده رو به هم بریزم. فردا پس فردا مادرش بیفته سکته کنه با اون قلبش بگن، تو از بس حرصش دادی اینطوری شد. سعیده حرصی گفت: –ولی اونا دارن بهت ظلم میکنن. تو نباید کوتا بیای. شانه‌ایی بالا انداختم و به طرف اتاق راه افتادم: –دیگه خودشون میدونن و خداشون. نکنه انتظار داری با یه پیر زن مردنی مبارزه کنم؟ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
                🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
دقیقا...                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺📹 🎼 آوایی بسیار زیبا بزبان ترکی و نماهایی چشم نواز از دیدنیهای طبیعتِ استان آذربایجانغربی؛ شهرارومیه ؛ دریاچه ارومیه و... 🍃🌷☀️بورا ایران دی😍... 🍃🌻کاری از احمد تابع خیام                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پنجشنبہ 🍁و اولین روز 🌸مـهر ماهتون زیبـا 🍁اميدوارم كہ 🌸اولین روز مهر ماه 🍁براتون سرشـار 🌸از آرامـش باشہ 🍁و مـاه مـهر براتون 🌸پـر از موفقيت در كار 🍁و بارش رحـمت الـــهــی 🌸هميشہ در زندگيتون جارى باشہ شادی روح اونایی که در بین ما بودند الان اسیر خاک هستند صلوات و فاتحه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
『♥️』 وقتی كسی می‌ره، یعنی می‌خواد برای خودش خاطره‌های جدید بسازه اما وقتی می‌مونی یعنی داری زیر سالها خاطره گم می‌شی واقعیت اینه که باید یک‌بار برای همیشه جلوی آینه بایستی، به چشمات خیره بشی اشکاشون رو پاک کنی و بهشون بگی «تقصیر شما نيست که نموند می‌دونم سعی کردین...ولی خب نشد» تلخه اما! کسی که می‌ره هیچوقت دلش واسه اونی که مونده تنگ نمی‌شه                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
بارالها ! یاریمان دہ که چون آنان باشیم آنانکه خوب بودند، نه برای یک هفته بلکه برای یک تاریخ .... 🕊مردان بی ادعا هفته دفاع مقدس 🌹💐🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀🥀 دَر حَسْرَتِ زیٰارَتِ اَربَعینِ اِمْسٰالْ . . . «نگارا از عجم مهمان نمیخواهی . . . ؟» دلی آشفته و حیران نمیخواهی . . . ؟ خدا را شکر.. نوکر کم نداری، لیک . . . غلام و نوکر‌ از ایران نمیخواهی . . . ؟ 🥀🥀🥀 💔 💐🌹🍃
کربلا رفتن خود را به رخ ما نکشید....                    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
『♥️』 کوتاه ترین دعا برای بزرگترین آرزو اللهم عجل لولیک الفرج💚🍃 شبتون مهدوی 💫⭐️🌟✨💫
مادری نیازمند تازه از اتاق عمل بیرون آمده😔 مجاور بی بی فاطمه معصومه س❤️ مادری اهل قم و پرستار پدر پیر و فرزندش چند روز قبل در تهران عمل میکند و حدود۲تومن قرض عمل مانده دارد و از طرفی هم باید بسیار تقویت شود باتوجه به خونی که در عمل از دست داده ایشان بسیار مومن متدین و برای شما نیکوکار حرم حضرت معصومه س حتما دعاگو خواهند بود. درآمدی ندارند و با کمک های خیرین امورات بسر می‌برند. و ان شالله میخواهیم ۳تومان کمکش کنیم و سبد غذایی هم تحویلشان دهیم🙏 مرکز نیکوکاری سردار دلها❤️تهران ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ شماره کارت خیریه جهت کمک و واریز ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۲۶۹۰۵۱ بنام مرکز نیکوکاری سردار دلها تهران شماره کارت حساب مرکز نیکوکاری را جهت کمک ب نیازمندان و ایتام و امور نیکوکاری ب دیگران معرفی نمایید. شماره تماس مرکز نیکوکاری : ۰۹۳۵۸۳۱۹۵۰۶ پیامک تماس ایتا واتساپ ۰۹۱۲۰۸۴۸۷۱۳ تماس و پیامک 💐
[°••💛🌿••°] رهبرجان:🌱❤️ دفاع‌مقدس‌یکۍاز عقلانےترین‌حوادث‌ملت‌ایران‌‌بود. " هفتہ‌دفاع‌مقدس‌گرامےباد." • 💛✨ 💚🌿 • .                    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴