فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقانه ای زیبا 😍
تقدیم کن به کسی که عاشقشی❤️
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤️
۲۹ مهر ۱۴۰۰
۲۹ مهر ۱۴۰۰
۲۹ مهر ۱۴۰۰
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود
#رودکی
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤️
۲۹ مهر ۱۴۰۰
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
#شهریار
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤️
۲۹ مهر ۱۴۰۰
۲۹ مهر ۱۴۰۰
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
الهی به امید تو💚
السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام......
🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
۳۰ مهر ۱۴۰۰
آقا جان
تمام این سالها که درس خواندیم
دبیر عربی به ما یاد داد که مهـــدی اسم خاصی است که تنوین پذیر است! اما…
نگفت که مهـــدی خاصترین اسم خــــاص است
که تمام غربتــــ و تـنـــهایـی را پذیـرا شده است…
فـــــدای غربتت یابن الحسن
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤️
۳۰ مهر ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتون بخیر 🌹🌹🌹
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤️
۳۰ مهر ۱۴۰۰
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت298
مادر محتویات لیوان را به خوردم داد. به چند دقیقه نکشید که عرق کردم و گرمم شد. پتوها را کنار زدم. احساس بهتری داشتم.
با نوازشهای مادر دوباره خوابم گرفت.
در عالم خواب صدای خاله را شنیدم که به سعیده می توپید.
–تومثلا امدی اینجا حال این رو خوب کنی؟ حال اینو که خوب نکردی هیچ، حال خودتم بهتر از این نیست که...دلم برای سعیده سوخت. دست خاله روی موهایم کشیده شد.
–الهی خالت بمیره. چشمهاش گود افتاده، نه اسرا؟صدای اسرا نیامد و خاله ادامه داد:
–وا تو چرا غمباد گرفتی خاله؟
چشمهایم را باز کردم و با لبخند سلام کردم و تا خواستم بلند شوم خاله اجازه نداد و صورتم را بوسید.
–بخواب عزیزم، راحت باش. حالت بهتره ؟
– خوبم خاله.
–الهی خالت بمیره و این روزای تو رو نبینه.
–ای بابا، چیزی نشده که خاله، مگه مردم که بغض میکنید؟
خاله بغضش را فرو داد.
–این حرفها چیه میزنی، خدانکنه، دشمنات بمیرن قربونت برم. یه مو از سر تو کم بشه خالت می میره، انشاالله همیشه تنت سالم باشه. لبخند زدم و گفتم:
–الان شما مویی توی سرم می بینید که می ترسید کم بشه؟
–عه، راحیل، نگو، موهات مگه چشه به این قشنگی، فقط یه کم کوتاه ترشده...
سعیده که خیالش از حال من کمی راحت شده بود. جلوتر آمد و گفت:
–یه کم؟
خاله لبش را گزید و گفت:
–خب حالا، اتفافا خوب کاری کرده، اصلا موهاش بیجون شده بود، اینجوری تقویتم میشه.
اسرا بیرون رفت و با یک لیوان شربت عسل برگشت.
–پاشو این رو بخور راحیل. امشب من شدم مسئول خورد و خوراک تو. این سعیده که خیرش به ما نمیرسه، همش دردسره.
سعیده پشت چشمی نازک کرد و گفت:
–تا تو باشی دیگه با من درست صحبت کنی. لیوان را گرفتم و روی میز کنار تختم گذاشتم.
خاله که روی تختم نشسته بود بلندشد که برود. چشمش به کاغذهای ریز ریز شده ایی که شاهکار سعیده بود افتاد.
–اسرا، سعیده، حالا یه روز راحیل مریضهها وضع اتاق باید این باشه؟ پاشید پاشید با هم اینجا رو تمیز کنید.
این روزها سعیده و اسرا تمیز کاری اتاق را انجام میدادند. حالا این شماتتهای خاله باعث خندهام شده بود.سعیده لیوان را نزدیک لبهایم آورد و آرام گفت:
–بخور دیگه، الان خالهام میاد بیچاره اسرا رو میکوبه که چرا این رو به خوردت نداده. ما دو تا که شانس نداریم. چشمکی زدم.
–خوبه الان بهش بگم تو این مدت اولین باره که یه کارمثبت کردی و یه لیوان شربت دادی دستم؟
–هیس، بزار مامانم بره، من و اسرا حسابت رو میرسیم.
–فعلا که اسرا طرفه منه و با تو شکر آبه، –نه بابا، اگه خاله حرفش رو نمیشنید که مشکلی نبود. تقصیر من چیه خاله خیلی دوسم داره.
لبخند زدم.
–آهان، واسه همین تو اتاق سرت داد میزد.
–اون دادا لازمه، چوبه خاله گُلِ، هر کی نخوره خُله، ببین تو نخوردی یه کم پنج میزنی.
بلند خندیدم.
اسرا جارو به دست وارد اتاق شد و گفت:
–بد نگذره، واقعا من چه گناهی کردم دختر کوچیکه این خونه شدم.
سعیده فوری جارو را از دست اسرا گرفت و گفت:
–بده خودم جارو میکنم. امشب آخرین شبه که اینجام، میخوام خاطره خوش براتون باقی بزارم.
اسرا با ناراحتی گفت:
–نه سعیده نرو.
–ندیدی مامانم چی گفت، این مریضی راحیل همه چیز رو خراب کرد. فردا دوباره میام دیگه. بعد از چند دقیقه از جایم بلند شدم.
–اسرا چادرم رو میاری، میخوام برم سالن پیش بقیه.سعیده گفت:
مردا نیومدن، گفتن تو مریضی یه وقت سختت میشه، موندن خونه.
اسرا با خنده گفت:
–پس نمیبینی یه ساعته واسه خودم راحت میرم میام.
–راست میگیا حواسم نبود.
سعیده خندید:
–راحیل گفتم پنج میزنیا.
میبینی اسرا، حالا که خیالش راحت شد همهی کارا داره انجام میشه، به طور ناگهانی حالش خوب شد.
اسرا با دلسوزی گفت:
–ول کن سعیده، من حاضرم همهی کارها رو انجام بدم، ولی راحیل حالش خوب باشه.
با بی حالی گفتم:
–یاد بگیر سعیده، نصف توئه
کنار مادر و خاله نشستم.
خاله بامزه گفت:
–همچین اسرا و سعیده رو به کارکشیدم که نیم ساعت دیگه بری توی اتاقت شده دستهی گل.
سرم را به بازوی خاله چسباندم.
–خاله هر وقت میای، خونه انرژی می گیره، زود زود بیا دیگه.
–مثلا نماینده خودم رو فرستادم، امده اینجا اونقدر خورده خوابیده اضافه وزن پیداکرده.
خندیدم.
–همیشه همینجوره خاله، باید بالا سر نمایندهها بود وگرنه خدا رو بنده نیستن که...خاله خندید.
رو به مادر گفتم:
–مامان یه چیز مقوی بده بخورم، جون بگیرم. آخرشب میخوام درس بخونم.
–مگه میخوای بری امتحان بدی؟
–آره، امتحان فردام زیاد سخت نیست.
–آخه من به آقا کمیل زنگ زدم گفتم فردا نمیتونی بری دانشگاه.
–عه، خب الان یه پیام بهش میدم، میگم بیاد.
–میخوای فردا رو حالا با آژانس برو،
–نه مامان، حوصله عصبانیتش رو ندارم. اون به هیچ کس اعتماد نداره. حتی میخوام با سعیده برم، کلی سفارش میکنه و زنگ میزنه. نمیدونم اونفریدون چی بهش گفته که اینقدر نگرانه.
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤
۳۰ مهر ۱۴۰۰
『♥️』
بايد مرد باشی
تا ميان چند ميليارد آدم
يكی را دوست داشته باشي و پايش بمانی،
حتی اگر نباشد...
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤️
۳۰ مهر ۱۴۰۰
[از نگاه خودم،
تو عاشقم بودی
برام حرفها داشتی
دستات يه طور خاصی شده بود،
اما
از نگاه تو
تو با من،
فقط كمی
گرم گرفته بودی...
همين ...]
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤️
۳۰ مهر ۱۴۰۰
💖🌹🦋
باور کن هیچ کس نمی تواند چیزی که مال توست را از تو بگیرد
و تمام دنیا نمی توانند چیزی که مال تو نیست را برایت حفظ کنند
همه چیز ساده است
زندگی، عشق، دوست داشتن، عادت کردن، رفتن ، آمدن
اما چیزی که ساده نیست باور این ساده بودن هاست
در حسرت گذشت ماندن، چیزی جز از دست دادن امروز نیست
💖🌹🦋
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤️
۳۰ مهر ۱۴۰۰
از عطرِ بھار نارنج هاۍ حیاطمان نویدے از عشق مےرسد!
به گمانم خوشبختے؛اینبار پشتِ درِ خانھۍ ماست😌♥️
#ځـښ_ڂۈــب🔮
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤️
۳۰ مهر ۱۴۰۰
-براے من کہ پرم از فراق
قصه نگو . . .
اگر ڪتاب تو باشی؛
کتابخانھ منم˘˘📚!
سید تقی سیدی☕🌱
#ٻـڕۈفٱىڸ💖
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤️
۳۰ مهر ۱۴۰۰
_
_ گفتیڪہمَراعـٰاشقوغمخوارتوبـٰاشـی
ایبرپدرآدمبدقـولسہنقطــــہ...!(:
#ٻڒۅڢاېـل_فانـٹزـے🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤️
۳۰ مهر ۱۴۰۰
فقط یک روز مانده تا بی مهر شویم.....
اما اگر مهر را بر سر آبان بگذاریم میشود مهربان......
پس مهربان باشیم تا پائیزمان بهار شود....
💖🌹🦋🍂🍁🍀
@hedye110
۳۰ مهر ۱۴۰۰
۳۰ مهر ۱۴۰۰
۳۰ مهر ۱۴۰۰
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام عصرتون بخیر..........
میشه برای یه خانمی که وارث نداره نماز لیله الدفن بخونید؟؟ خدا خیرتون بده.....
به نام خدیجه فرزند حسین🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋🦋
۳۰ مهر ۱۴۰۰
۳۰ مهر ۱۴۰۰
۳۰ مهر ۱۴۰۰
بعضی روزها
خودت را به رویا
خودت را به باد
خودت را به حال خوش
یک پرنده بودن...
بعضی روزها خودت را
به رهایی بسپار♥️🥀🍂🍁
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
❤️🌷❤️
۳۰ مهر ۱۴۰۰
۳۰ مهر ۱۴۰۰
۳۰ مهر ۱۴۰۰