eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
💜 اسامی شرکت کنندگان در نهمین مسابه ۱ حمیدرضا محمدی از تهران ۲ کیوان طهماسبی از قم ۳ شهره زنده دل از خرمشهر ۴ فاطمه هدی نگاخاتوم از همدان ۵ کبری شاهدی از خراسان ۶ محمد مهدی گنجی زاده از شیراز ۷ سمیه خلیلیان از ایلام ۸ خاتون فروتن از نهبندان ۹ زهرا شیری از کاشان ۱۰ زینب شیری از کاشان ۱۱ محمد رضا شاه بیگی از نهبندان ۱۲ مهدی فردتن ۱۳ محمد جوانبخت ۱۴ حسین سراجی از تبریز ۱۵ سیما از آذربایجان ۱۶ فاطمه جوانبخت ۱۷ خاتون جوانبخت ۱۸ زهرا جوانبخت ۱۹ فاطمه صادق پور از تبریز ۲۰ عزیز از تهران ۲۱ نسرین حاجوی از آذربایجان شرقی ۲۲ دیرباز از خوزستان ۲۳ فاطمه فرهادی از بهشهر ۲۴ طیبه ناظوی از مشهد ۲۵ فاطمه پورجلال از خوزستان ۲۶ امیر حسین از شاهین شهر ۲۷ هانیه شوریده از مسجد سلیمان ۲۸ محمد رضا شوریده از مسجد سلیمان ۲۹ زهره آقاجانی از نطنز ۳۰ هانیه مشکین از مشهد ۳۱ ابوالفضل طوسی از مشهد ۳۲ علی از تهران از دوستانی که نامشون از قلم افتاده خواهش میکنم با همان آیدی که جواب هارو فرستادند نامشون رو به آیدی زیر ارسال کنند......👇👇 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم خدمتتون عرض کردم فقط کسانی که نامشون از قلم افتاده با همون آیدی که جواب هارو فرستادند نامشون رو برای ما ارسال کنند...... لطفا توجه کنید.....‌‌‌‌‌ تا الان حداقل بیست نفر پیام دادند که اصلا در مسابقه شرکت نکردند🌹🌹 حق الناسه وقت مارو نگیرید لطفا😒
السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام....... شبتون بخیر 💖🌹🌟✨🌙🌹💖
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام و با توکل به اسم اعظمت میگشاییم دفتر امروزمان را ان شاالله در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت دفترمان باشد 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبحتون بخیر......                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
بر چهره پر ز نور مهدی صلوات / بر جان و دل صبور مهدی صلوات تا امر فرج شود مهیا بفرست  /  بهر فرج و ظهور مهدی صلوات                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
                   @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
اینوببین، انگار سیزده بدره. مادر گفت: –فردا لازم نیست کسی بره. خودم با آژانس می‌برمش سعیده فوری پایین چادر مادر را چنگ زد و قیافه‌ی مضطربی به خودش گرفت و گفت: –نه ملکه‌ بزرگوار، خاله‌ی عزیزم، این کار رو با من نکنید. من قول میدهم دیگر حرفی نزنم که باعث رعب و وحشت راحیل بشود. خواهش می‌کنم اجازه بدهید خودم ببرمش. دستم به دامانتان. مادر دست سعیده را گرفت: –پاشو ببینم. این کارا چیه، مگه تأتره. باشه اصلا هر جور خود راحیل راحت تره، همون کار رو می‌کنیم. من فقط نمیخوام تو امتحاناتش بهش استرس وارد بشه. سعیده چشمکی زد و گفت: –معلومه دیگه با بادیگارد راحت تره و اصلنم استرس نداره. اسرا با شنیدن این حرف اخم‌هایش در هم رفت و زیر لب چیزی گفت که متوجه نشدم. بعد فوری به طرف اتاق رفت. یک امتحانم بیشتر نمانده بود، ولی خبری از تلفن زهرا خانم نشد. گفته بود بعد از یک هفته زنگ میزند. نکند برادرش قضیه را فهمیده و اجازه نداده زنگ بزند. روز آخر سه امتحان با هم داشتم. بین امتحانها فرصت خوبی بود برای مرور امتحان بعدی. در کتابخانه می‌نشستم و درس می‌خواندم تا ساعت امتحانم برسد. بالاخره امتحان آخرم را هم دادم و نفس راحتی کشیدم. گوشی را برداشتم تا خبری از سعیده بگیرم. دیدم پیام داده: –خاله زنگ زد گفت نیام دنبالت بادیگاردت میاد دنبالت. فوری به سعیده زنگ زدم. –قضیه چیه سعیده. – قبلا برنامه‌ امتحانتت رو به یکی دیگه دادی اونوقت از من می‌پرسی؟ طرف ساعتشم میدونسته. به خاله زنگ زده و اجازه گرفته بیاد دنبالت باهات حرف بزنه. –در مورد چی سعیده؟ –چه میدونم. منم مثل تو. لابد در مورد خواستگاری دیگه. –نه بابا، فکر نکنم. خواهرش می‌گفت خودش روش نمیشه. –چند دقیقه دندون روی اون جیگرت بزاری معلوم میشه. احتمالا الانم جلوی در منتظرته. گوشی را که قطع کردم به طرف در خروجی راه افتادم. هنوز چند قدم نرفته بودم که دیدم مژگان جلوی در ایستاده و منتظر است. با دیدنش جلوتر نرفتم و همانجا ایستادم. به طرفم قدم برداشت. به یک قدمی‌ام که رسید سلام کرد. مرتب تر از همیشه لباش پوشیده بود. مانتوی بلند دکمه دار با شلوار مشگی. خبری از ساپورت نبود. روسری بزرگ و زیبایی را هم سرش کرده بود. آرایشش ملایم وملیح بود. در دلم آرش را تحسین کردم. حس بدی نسبت به مژگان داشتم. هنوز نتوانسته بودم با این حس کنار بیایم. بچه‌اش را در آغوشش جابجا کرد. یک دختر ریز و ظریف. نمی‌دانم نخواستم یا نتوانستم جواب سلامش را بدهم. با شرمندگی گفت: –می‌خواستم چند دقیقه باهات حرف بزنم. جوابی ندادم. به سکویی که همان نزدیکی بود اشاره کرد. –بیا اینجا بشینیم، فقط چند دقیقه وقتت رو می‌گیرم. با اکراه به طرف سکو رفتم. همین که نشستیم سرش را پایین انداخت و با حالت شرمندگی گفت: –راحیل می‌دونم در حقت بد کردم. ولی باور کن یه جورایی جبر زمانه هم باعث شد که این اتفاقها بیوفته. وقتی از فریدون شنیدم نامزد کردی خوشحال شدم، بعد جوری با مسخرگی ادامه داد: فکر می‌کردم عشق و علاقت بیشتر از... با جدیت و تحکم گفتم: –دروغه، –پس اون آقایی که جلوی در منتظرته کیه؟ فریدون می‌گفت... با اخم گفتم: –اون نامزدم نیست. با نگاهش چشم‌هایم را ‌کاوید. نگاهی به سارنا انداختم و گفتم: – باید جایی عاشقی کنی که دنبالت باشن وگرنه جز بی‌ارزش شدن نتیجه‌ی دیگه‌ایی نداره. گاهی باید عشقت رو کور کنی تا یه چیزهایی رو نبینه. آرش به خانواده‌اش و بچه‌ی برادرش احساس وظیفه‌ی بیشتری داشت. نخواستم دل یه مادر داغ‌دیده رو بشکنم. من از بچگی یاد گرفتم از علاقه‌هام بگذرم. وقتی یه چیزی رو سالها تمرین کنی دیگه انجام دادنش برات راحت میشه. عشق که چیزی نیست، کسایی رو می‌شناسم که از خانوادشون، بچه‌هاشون، عشقشون، از همه چیزشون به خاطر دیگران گذشتن. رنگ نگاهش تغییر کرد و زمزمه وار گفت: همون حرفها رو زدی اونم مثل خودت کردی. با عجز به چشم‌هام زل زد. –می‌خوام یه اعترافی بکنم. بعد با مِن و مِن ادامه داد: –من همیشه بهت حسادت کردم. از این که رابطت اینقدر با آرش خوب بود تحمل دیدن رفتاراتون رو نداشتم. حتی حالا هم وقتی فریدون گفت تو نامزد کردی و مادر شوهرم در جوابش گفت انشاالله خوشبخت بشه خوشم نیومد. اون گفت راحیل با هر کس ازدواج کنه خوشبختش میکنه، نتونستم تحمل کنم. با خودم خیلی کلنجار رفتم تا چیزی نگم. بعد بغض کرد. –راحیل آهت بد جور ما رو گرفته، البته بیشتر من رو. راست میگن حسود اول به خودش آسیب میزنه. بعد اشاره کرد به دخترش و گفت: –همش مریضه، الانم بعد از کلی دکتر و تست و آزمایش میگن نمی‌شنوه. اشک از چشم‌هایش سرازیر شد و روی صورت بچه ریخت. برای لحظه‌ایی تمام تنفرم از او به دلسوزی تبدیل شد. نتوانستم بی‌تفاوت باشم. نگاه مبهوتی به بچه‌اش انداختم و گفتم:                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
                   @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
                   @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
چای مینوشیدم یکباره دلتنگش شدم بغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد همه با تعجب نگاهم کردند ! لبخند تلخی زدم و گفتم : چقدر داغ بود ! …                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
AUD-20211029-WA0091.mp3
6.27M
مسعود صادقلو....🎵🎶🎶                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
                   @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
                   @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
هیچ وقت یکی را با همه ی ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ . . .                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
آب در هاون کوبیدن است اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری وقتی؛ آخر همه شعرهای من تو می آیی؛ و ته همه ی فنجان های تو من میروم !!                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
رنگ ها محو میشوند معبدها فرو میریزند امپراطوری ها سقوط میکنند ولی... مهربانی جاودانه است                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام...... شبتون بخیر
┄┅─✵💝✵─┅┄ ❣پروردگارا 🔶بااولین قدمهایم برجاده های صبح 🔸 نامت راعاشقانه زمزمه میکنم 🔸کوله بارتمنایم خالی وموج 🔶سخاوت توجاری الهی به امید تو💚 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آقای من! کی میایی که دنیا را پر از عدل علوی کنی؛ دست ظالمان را قطع کرده، مظلمومان را وارثان زمین کنی. «مهدیا بیا که ما منتظریم»                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️