فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارون بارون...
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
#رمان.........
#دختری_ازماه_جوزا..........
#قسمت_سیم.....
میسا ـ چقدر تازگی ها روابطمون با هم بهتر شده ! یه جورایی دوستانه رفتار می کنیم و این خیلی خوبه ! وارد یه پاساژ شدیم و بعد وارد یکی از مغازه ها ؛ که البته نفهمیدم کدوم مغازه ! یادم باشه برگشتنی یاد بگیرم، ممکنه به دردم بخوره !
صاحب مغازه : سلام خیلی خوش اومدی مهدیار جان !
مهدیار : سلام و علیک برادر !
ـ مهمون داری ؟
ـ بله اونم یه مهمون ویژه !
میسا : سلام من میسا هستم هم دانشگاهی اقا مهدیار!
صاحب مغازه : سلام خیلی خوش اومدین بفرمایین لباسارو ببینین!
مهدیار ـ مهمون داری؟ یعنی ایشونم پلیسن ؟ و بله اونم یه مهمون ویژه ام یعنی بله پلیسن ! که البته اگه کس دیگه بشنوم فکر می کنه من خاطر میسا رو می خوام ! یعنی نمی خوام ؟
چرا ولی ... اصلا بی خیال الان وقت این حرفا نیست !
میسا : مهدیار ؟
ـ هوم؟
ـ می گم تو برای من انتخاب کن من برای تو !
ـ چرا ؟
ـ من سلیقم تو لباس مردونه خوب ولی تو زنونه افتضاح در افتضاح !
ـ باشه !
ـ فقط یه چیزی !
ـ چی ؟
ـ لطفا پوشیده باشه!
ـ تو غیر پوشیده هم می خواستی نمی گذاشتم بپوشی !
میسا ـ مرسی غیرت !
- داشتم توی لباسا می گشتم یه تک کت اسپرت با یه پیرهن سفید براق و یه شلوار کتان برداشتم برگشتم مهدیار و صدا کردم . اومد دستش یه کت شیک سفید و یه دامن تا زانوی مشکی و یه جوراب شلواری ضخیم مشکی دستش بود ! لباسارو با هم عوض کردیمو رفتیم تو اتاق پرو پوشیدیمشون ! در اتاقو باز کردم مهدیار دم در بود عجب جیگری شده بود !
مهدیار : دامنشو دربیار اینو بپوش !
میسا ـ یه شلوار کتان دخترانه ای که دستش بود نگاه کردم !
میسا : ممنون !
مهدیار ـ انتظار داشتم کلی اخم و تخم کنه و بگه نه من اینو دوست دارم اما راحت گرفت و رفت تو انگار خودشم زیاد از دامنش راضی نبود ! این دختر فوق العادس !
میسا : خب چه طور ؟
میسا ـ برق رضایت روتوی چشمای مهدیار دیدم !
مهدیار : عالی برو عوضش کن که بریم بقیه چیزارو بگییم !
میسا : این خوبه ؟
مهدیار ـ یه کفش پاشنه سیزده سانتی مشکی که روش چهارتا بند مثل ضربدر خورده بودن نگاه کردم واقعا قشنگ بود !
مهدیار : می تونی باهاش بدویی ؟ چون شاید لازم بشه فرار کنیم !
میسا : اره ! راستش من از بچگی عاشق کفشای پاشنه بلند بودم و از اون موقع هم بلدم باهاشون بدوام هم مبارزه کنم !
مهدیار : باشه برش دار بریم !
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹❤️🌹🍃
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
4_270538606995571405.mp3
1.22M
#دعای_عهد
آغاز روز با دعای عهد👆
التماس دعا
🙏🙏🙏🙏🙏
https://eitaa.com/hebye110
Mohammad-Esfahani-armaghane-tariki-blogmusic.ir-.mp3
2.97M
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
#رمان........
#دختری_ازماه_جوزا.......
#قسمت_سی_یک.......
مهدیار ـ زیورالات میسا رو هم که توش دوربین و میکرفون بود و برداشتیم ولی چیزی از شکلش نفهمیدم چون یاد بنتیا افتادم هم بازی بچگیام خیلی دوسش داشتم و دارم با این که چند ساله ندیدمش! اونم عاشق کفش پاشنه بلند بود ! هی ! کاش می تونستم جلوی رفتنشو بگیرم !
میسا ـ لباسامو پوشیدمو رفتم پایین مهدیار تازه زنگ زده بود می رفتیم برای تموم کردن این عملیات !
میسا : سلام ! خوبی !
مهدیار : علیک ! خوبم ولی انگار تو خوب نیستی !
ـ نه استرس دارم !
ـ تو با اون سا بقه عالی استرس داری ؟ شوخی می کنی دیگه ؟
ـ نه جدیی جدی برای خودمم عجیب اما واقعا استرس دارم حس می کنم قرار اتفاق بدی بیوفته !
ـ نترس هیچی نمی شه الان دور تا دور ویلا پلیس هست ماهم فقط می ریم تا مطمئن بشیم همه مهمونا هستن !
ـ خدا کنه چیزی نشه !
مهدیار ـ رسیدیم و رفتیم تو میسا مانتو و شالشو داد به خدمتکار مثل همیشه موهای موج دار قهوه ایش رو ازاد نگذاشته بود و بالای سرش ساده بسته بود و مثل تمام این مهمونی هایی که توی این مدت باهم رفته بودم یه رژ قرمز و یه خط چشم ساده تنها ارایشش بود ! اما بازم زیباییش چشم گیر بود!
میسا : سلام !
دانیال: علیک سلام خواهرم ! چه طوری برادر !
مهدیار : من خوبم تو ام که همیشه خوبی پس نیازی به پرسیدن نیست !
میسا : همه اومدن ؟
دانیال : به جز پدرم اره !
میسا ـ در حال صحبت با دانیال بودیم که دیدیم همه نگاه ها چرخید سمت راه پله ! یه پیر مرد که با این که پیر بود خیلی سرحال بود از اون پایین می اومد !
دانیال : بابام اومد !
میسا : این اقا باباته ؟
دانیال : اره بیاین بریم تو اتاق من بعد به پلیسا خبر بدین !
مهدیار ـ رفتیم توی اتاق دانیال و به پلیسا خبردادیم بیان تو برای اولین بار بدون کشیدن اژیر و سرو صدا اومدن تو ولی گاز بی هوشی زدن ! دانیال که دم در بود بی هوش شد؛ منو میسا ماسک زدیم ! من دانیال و بلند کردم !
میسا : از بالکن نمی شه بریم چی کار کنیم ؟
مهدیار : از در سالن می ریم !
ـ اما خیلی خطر ناک !
ـ ما ده دیقه بیشتر مهلت نداریم ! ده دیقه دیگه پلیسا می ریزن تو وهرکی بهوش باش رو می کشن پس باید بریم ! تو زود تر از بالکن برو و بگو امبولانس رو آماده کنن دانیال آسم داره و این گاز براش خطر ناکه!
ـ باشه !
🔻♦️🔻♦️🔻♦️🔻♦️🔻
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa