#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_پنجاهیکم
و هر دو شروع کردیم به خندیدن ..بلند بلند ,, ریسه رفته بودیم ..
انگار صدای ما رفته بود بیرون ..
خانجان زد به در و گفت لیلا ؟ به خاطر خدا بس کن داری منو سکته میدی ..
بهم نگاه کردیم علی یک دستشو گذاشت جلوی دهن من و دست دیگه اش رو جلوی دهن خودش ..
ولی نمی دونم چرا اونطور خنده مون گرفته بود ..
با همون حال باز علی گفت : من اگه برم زن بگیرم شرط و شروطی دارم ...
منم بالافاصله در حالیکه داشتم از خنده می مردم گفتم : من اگر برم زن بگیرم رسم و رُسومی دارم ....و دیگه هر دو منفجر شدیم ..
اصلا یادم رفته بود کجام و چیکار دارم می کنم .. مثل دوتا بچه با هم بازی می کردیم ...
اونقدر علی خندید که افتاد رو زمین ..
و گفت :فردا میریم با هم سیاه بازی تماشا کنیم ...
گفتم فردا پاتختیه ..
گفت : فرار می کنیم ..
گفتم: واقعا ؟ خیلی فرار دوست دارم ...
گفت : ولی از من فرار نکن ....من اگر برم زن بگیرم سئوال و جوابی داره .....
منم در حالیکه سرمو تکون می دادم به حالت گفتم : من اگه برم زن بگیرم حساب و کتابی داره .....
باز ریسه رفت دستشو می زد به زمین و می گفت: تو رو خدا بسه دیگه جواب نده ..نمی تونم تحمل کنم ...
الان عزیز میاد و هر دومون رو میکشه ...فکر کنم تو همون حال بازم من بگم تو جواب میدی ...
گفتم معلومه تو نگو تا من نگم ...
یکم بعد آروم شدیم ولی بازم تا بهم نگاه می کردیم خندمون می گرفت ...
علی گفت : پاشو لباست رو عوض کن ..لباس عروست رو دوست داشتی ....
یک مرتبه به خودم اومدم ..وای نه ..نمی تونم ..
گفتم علی ؟
گفت جانم ..
گفتم میشه من یک بالش بزارم اون گوشه بخوابم ...
گفت : ناراحتی ؟
گفتم آره ...
گفت : باشه تو برو تو رختخواب ,,من برای خودم جا میندازم ..نگران نباش کاری رو که تو دوست نداری نمی کنم ..بهت قول دادم سر قولم هم می مونم .....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_پنجاهدوم
گفتم : مرسی دستت درد نکنه تو واقعا این کارو می کنی ؟
گفت : معلومه خوب بهت قول دادم ..و بعد برای خودش یک جا پهن کرد موازی تشک من و روش دراز کشید ..چراغ رو خاموش کردم چادر م رو کشیدم سرم و زیر اون لباس عروس رو از تنم در آوردم و لباس خواب پوشیدم و فورا رفتم زیر لحاف ...
علی تا اون موقع ساکت بود ..
زیر نور مهتاب که از پنجره ی حیاط خلوت به اتاق می تابید ..می دیدمش چشمش باز بود ..
پرسید : میشه بهم بگی منو دوست داری یا نه ؟
گفتم : بخواب ..این حرفا چیه ؟
گفت : الان بگو تا صبح نمی تونم صبر کنم ..
گفتم : تا امشب ازت بدم میومد ..ولی حالا اگر به قولت عمل کنی دیگه بدم نمیاد ...
گفت : ولی من خیلی خاطرتو می خوام ..از روزی که دیدمت همه ی هوش و حواسم پیش تو بوده ..
گفتم : علی خوابم میاد ..صبح حرف می زنیم ..
گفت :باشه پس خواب خوب ببینی ...
چند دقیقه بیشتر طول نکشید که چشمم سنگین شد .. سعی می کردم هوشیار بخوابم تا یک وقت نیاد تو رختخوابم با همون حالت احساس می کردم داره صدام می کنه ولی قدرت جواب دادن نداشتم .....
صبح از سر و صدای بیرون بیدار شدم ..
اومدم غلتی بزنم دیدم علی کنارم خوابیده و تشکی که برای خودش پهن کرده نیست ..
از جام پریدم و هولش دادم و داد زدم : اُی ...پاشو ,,....از خواب پرید ...
گفتم اینجا چیکار می کنی ؟ اینطوری به قولت عمل می کنی ؟
گفت: به خدا صبح اومدم ..رختخوابم رو جمع کردم اگر عزیز منو و خانجان تو می دیدن پیش هم نخوابیدیم ..سکه ی یک پولمون می کردن ... باید جواب می دادیم ..من متهم به بی عرضگی می شدم ..به خدا دست بهت نزدم ...
آروم شدم و گفتم : می دونم من خوابم سبکه ..مرسی به فکر من بودی .......
علی به نظرم خیلی خوب اومد هر چی می گفتم گوش می داد ..از اون مردای بدی نبود که بخواد به من زور بگه ..
این بود که مهرش به دلم افتاد و نسبت بهش احساس نزدیکی کردم ..
نه که یاد هرمز نیفتم ..ولی دیگه از اونم بدم نمی اومد ...به هر حال من دیگه زن اون بودم ...
دو دستشو گذاشت زیر سرشو طاق باز خوابید و بدون مقدمه گفت : می خوای برات دف بخرم ؟
گفتم : خدا به خیر کنه خواب نما شدی ؟ سر صبح به سرت زده ؟
گفت : می خوای ؟
گفتم :خوب معلومه ولی کجا بزنم ؟
نه بابا نخر برام میشه آیینه ی دق ..
گفت : تو کاریت نباشه برای من بزن ..خیلی دوست دارم ..موقعی که داری می زنی صورتت گل میندازه خوشحال میشی ..
منم می خوام تا آخر عمر با هم بخندیم و شاد باشیم ...
گفتم : وای علی می دونی ,,,منم دوست دارم اینطوری باشم ..ولی عزیز خانم اجازه نمیده من تو این خونه دف بزنم ...
گفت : یواشکی می خرم و برات میارم هر وقت خونه نبود تو بزن بعدم قایم کن ...
گفتم : واقعا تو این کارو می کنی ؟ کجا قایم کنم عزیز خانم پیداش نکنه ؟ گفت : پشت کمد کاری نداره که ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
4_6001522531876473621.mp3
753.9K
🏴 #شهادت_امام_حسن_عسکری
♨️الگوی همهی مومنان
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙رهبر معظم انقلاب
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@hedye110
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
🏴🏴🏴🏴🏴
#تسلیت_امام_زمانم
امروز با تمام توان گریه میکنیم
همراه با امام زمان گریه میکنیم
در پشت دستههای عزا سوی سامرا
در لابلای سینه زنان، گریه میکنیم
#السلام_علیک_یا_حسن_عسکری_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
@hedye110
🏴🏴🏴🏴🏴