eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
تیکه دار                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
من اصلا به شیطان اعتقاد ندارم، ما به اون نیازی نداریم، آدما خودشون به اندازه کافی بد هستن!                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹🌸
من برای نگه داشتن هیشکی تو زندگیم تلاش نمیکنم چون هر کسی برمیگرده سرجایِ لیاقتشه!:)                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
‏ولی مایی که همیشه میخندیم خیلی مظلومیم چون هیچکس باورش نمیشه ما هم دلمون میشکنه :)                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
‏عاشق هم ميشين مثل صادق هدايت عاشق بشين كه ميگه: ‏او را نه تنها دوست داشتم، بلكه همه ذرات تنم او را ميخواست                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
بسمِ ربِّ النّور آقا جان بیا درد دارم حضرت درمان بیا حیف از خوبیِ تو یابن الحسن عاشقت من باشم و امثال من تعجیل در فرج پنج صلوات🌹 @delneveshte_hadis110
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خداوند لــــوح و قلم حقیقت نگـــار وجود و عـــدم خـــــدایی که داننده رازهاست نخســــــتین سرآغاز آغازهاست باتوکل به اسم اعظمت الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
🌾🌾 ناهار خوردیم و علی رفت بخوابه ..منم باید ظرف ها رو می شستم ..وقتی کارم تموم شد و برگشتم دیدم هیچ صدایی تو خونه نیست .. انگار همه خواب بودن ...درِ اتاق رو باز کردم علی هم خواب بود آهسته یک بالش بر داشتم و رفتم اتاق بغلی و چادرم رو کشیدم رومو خوابیدم .. مدتی بعد نفس یک نفرو تو صورتم احساس کردم .. از جام پریدم ..علی بود ..گفت : هیس صداشو در نیار پاشو حاضر شو می خوام ببرمت بیرون ... گفتم : نه نمیام دست به من نزن ازت بدم میاد ... ابرو هاشو بالا انداخت و با مهربونی گفت : ببخشید خوب زنم بودی .. عزیز گفت باید به زور باشه به خدا نمی خواستم اذیتت کنم حالا پاشو می خوام ببرمت از دلت در بیارم ... گفتم : از دلم در نمیاد دلم نمی خواد با تو جایی بیام .. گفت : پاشو می برمت یک جایی که خیلی دوست داری .. گفتم : ,,اگر عزیز خانم بفهمه ناراحت میشه .. گفت : یعنی چی من حق ندارم با زنم برم بیرون ؟ گفتم: حتم داری عزیز خانم اوقات تلخی نمی کنه ؟ گفت پاشو زود باش الان بیدار میشه نمی زاره بریم .. از خدا می خواستم از اون خونه مدتی دور باشم داشتم خفه می شدم ... علی گفت : لباس شیک بپوش روی سری هم بر دار .. پرسیدم : چادر سرم نکنم ؟ گفت اینجا سرت کن تو ماشین بر دار .... مثل دزد ها آهسته و پا ور چین از خونه زدیم بیرون .. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌾🌾 علی دست منو گرفت فورا کشیدم و با تندی گفتم دست به من نزن ..یک خنده ی بلند کرد و دوباره دستم رو گرفت و گفت : آخیش چه خوبه دارم با زنم میرم گردش ... همین طور که با خوشحالی دست منو بالا و پایین می برد باز صداشو عوض کرد وگفت : صد تا شتربا بار می خواد ندارم .... گفتم : مهریه ی کلون می خواد ندارم .... بلند خندید و گفت : لیلا تو همونی هستی که من می خواستم ...ماشین رو سر کوچه نگه داشتم که هندل می زنم عزیز بیدار نشه .... درِ ماشین رو باز کرد سوار شدم .. گفت : صندلی عقب رو نگاه کن ..و در و بست ..رفت هندل بزنه ..از خوشحالی یک مرتبه همه چیز فراموشم شد یک دف برام خریده بود و یک کلاه خیلی قشنگ ... در حالیکه چشمش از خوشحالی برق می زد با مهربونی گفت : می زنی برام ... با تعجب گفتم : اینجا ؟ .. گفت : آره تو رو خدا بزن ....بزار از خونه دور بشم ..و خودش شروع کرد به خوندن و زدن .... گفتم حالشو ندارم .. اوقاتم خیلی تلخ بود .. دستشو زد زیر چونه ی منو و گفت : اخمتو باز کن ..می خوام ببرمت سیاه بازی تماشا کنیم ؟ سری تکون دادم و گفتم : خوبه .... با اصرار های علی یکم تو ماشین براش زدم و اونم خوند ..ولی سر حال نبودم ..ضربه ای که شب قبل به من خورده بود هنوز روح و روانم رو آزار می داد و نمی تونستم فراموش کنم .. به لاله زار که رسیدیم .. دل من بیشتر هوایی شد .. دلم برای خاله ,,ملیزمان و حتی منظر تنگ شده بود یاد جواد خان افتادم که با وجود اینکه پیر بود و درست نمی تونست راه بره با ما میومد و کلی هم بهمون خوش می گذشت .. دورانی که برای من فراموش نشدنی بود ..هرمز اغلب درس می خوند این جور جا ها رو با ما نمی اومد ولی وقتی برمی گشتیم .. با علاقه به من نگاه می کرد و من که مثل طوطی همه رو حفظ شده بودم براش می خوندم و لذت می برد بعدا ها هر وقت خاله ازش می خواست می گفت چه کاریه صبر می کنم لیلا برام می خونه ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻