┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سلام_امام_زمانم
قلب را با بے قرارے ساختند
ابر چشمم را بهارے ساختند
انتظارت افضل اعمال من
هر ڪسے را بهر کارے ساختند
فرج مولا صلواتـــــــ
@hedye110
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_شصتپنجم
عزیز خانم یکم بهش نگاه کرد و گفت : پاشو برو بخواب .. علی ...علی جان برو بخواب ..و به من گفت : صبح خوب میشه ..ببرش سر جاش تو زنشی قربون صدقه ی تو میره پس خودتم ببرش تو جاش بخوابه ,,
گفتم : خوب چرا اینطوری می کنه ؟ چرا ؟حالش بد نیست ؟ ؟...
.عزیز خانم زیر لب گفت : بی خوابم کردی دختر ,, چیزیش نیست ...
حتی عشرت هم که از خواب بیدار شده بود رفت دستشویی و نگاهی هم به ما نکرد ...
مونده بودم چیکار کنم ..خواستم بلندش کنم نتونستم ..
یک بالش آوردم و گذاشتم کنارش و هلش دادم افتاد روی اون ,,یک پتو کشیدم روش و رفتم ....
با هزاران معما و غصه تو رختخواب گریه کردم ..
خودمو بی پناه احساس می کردم و خانجانم رو می خواستم ...
از روزی که عروسی کرده بودم حتی بک بار به دیدن من نیومده بود از بس از روبرو شدن با عزیز خانم وحشت داشت ..
حالا حدس می زدم که علی نجسی خورده باشه ..
این چیزا رو از نمایش های سیاه بازی می دونستم ..
ولی چون تا اونموقع به چشم ندیده بودم نمی دونستم واقعا چطوریه ..تا بالاخره خوابم برد ..
یک دفعه با داد و بیداد عزیزخانم بیدار شدم .اون برای نماز صبح بیدار شده بود و وقتی علی رو تو راهرو دید روی زمین خوابیده عصبانی شد و هر چی از دهنش در میومد به من گفت ....
صبح داشتم تو مطبخ کار می کردم که علی صدام زد ..
لیلا ؟ لیلا ؟ جواب ندادم ..خودش اومد سراغم ... و گفت : تو رو خدا منو ببخش دیشب گیر چند تا رفیق افتادم ازم شیرینی عروسی می خواستن ..
دیگه بردمشون بهشون شام دادم ..و طول کشید ... منو می بخشی ؟
گفتم : آره به شرط اینکه منو ببری پیش خانجانم .. امروز می خوام برم .......
علی برق شادی تو چشمش نشست و گفت : چشم فدات بشم همین امروز میریم ..
علی به عزیز خانم گفت : سری با افسوس تکون داد که انگار ما می خوایم کار بدی بکنیم ..
گفت : هر جهنمی می خوای بریین بریین من که از دست شما خسته شدم ولی ماشین رو نبر من پول ندارم هی بنزین بریزی تو ماشین و با زنت پرسه بزنی ....
برامون فرقی نمی کرد..قبول کردن اون برامون کافی بود از خونه زدیم بیرون مثل مرغی بودیم که از قفس آزاد شده ..
بال در آورده بودم ..علی با محبت دستم رو گرفته بود و با خوشحال تکون می داد و من بعد از مدت ها صورتم از هم باز شده بود ..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_شصتششم
تا سر نواب رفتیم و یکم تخمه خرید ,, درشکه گرفتیم ,,
علی منو بغل کرد گذاشت بالا
و راه افتادیم بطرف چیذر ....
تو راه تخمه می شکستیم علی می خوند و منم باهاش همراهی می کردم ..
تا حدی که درشکه چی هم به وجد اومده بود ... و داشت با ما میخوند و بشکن می زد ..
و ما که هر دو بچه بودیم به اون می خندیدم و غصه هامون رو فراموش کردیم ...
علی باز صداشو عوض کرد و گفت : لیلا ,لیلا .. آیینه می خواد شمدون می خواد ...
گفتم شیر بهای نقد می خواد یک شب اعیونی می خواد ...
گفت : مهمونی و مهمون می خواد .. ندارم ندارم ندارم ..
گفتم ..پس آفتابه لگن هفت دست شام ناهار هیچی .....
و باز من از خنده ی علی ریسه رفته بودم ...
آخه اون هنوز باورش نمی شد من که یک زن بودم این شعر ها رو این طور دقیق بلد باشم ...
تا به گندم زار های چیذر رسیدیم...
قلبم از دیدن خوشه های گندم که طلایی شده بودن به تپش افتاد ...
گفتم علی میشه یکم پیاده بشیم ؟
گفت : چشم قربونت برم ,,آقا اینجا نگه دار ....و فورا خودش پیاده شد و منو بغل کرد و گذاشت پایین ......
یک نفس عمیق کشیدم ...و بی اختیار رفتم وسط گندم ها ..
دشت وسیعی از گندم جلوی چشممون بود وای که هیچ منظره ای از رقص خوشه ها تو ی باد و هیچ موسیقی دلنواز تر از خش خش ساقه های اون نمی شناختم ...
دلم تنگ بود برای روزایی که بدون اینکه اسیر دست عزیز خانم باشم میون این گندم ها چرخ می زدم و اونا رو بو می کردم ....
اینجا نه دروغ بود نه ریا ..نه آدم بد,,, گندم بود و گندم ..و رنگی از طلا با بوی خوش و نوایی که انگار تو این دنیا فقط من می شنیدم .....
خدا موسیقی رو از طبیعت به انسان آموخت تا آرامش بگیره ,,و انسان ها این موهبت الهی رو بر هم حرام کرده بودن ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
نعمت با بخشش، تداوم می يابد. امام علی ع
غررالحكم، حدیث 4344
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
❣پروردگارا
🔶بااولین قدمهایم برجاده های صبح
🔸 نامت راعاشقانه زمزمه میکنم
🔸کوله بارتمنایم خالی وموج
🔶سخاوت توجاری
الهی به امید تو💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شـب تار بـر مـلا خواهــــد شد
در راه، عزیـزی ست که با آمـدنش
هر قطبنمـا، قبلهنمـا خواهـد شد
#السلامعلیڪیابقیةاللهفیارضه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hedye110