#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_صدپانزدهم
علی از خواب پرید و با وحشت به من نگاه می کرد ... هنوز نمی تونست موقعیت خودشو پیدا کنه ...
چشمشو مالید و یکم اخم هاشو در هم کشید و پرسید : چی شده ؟ اتفاق بدی افتاده ؟ از چی ناراحت شدی ؟
گفتم : پاشو تو رو خدا یک کاری بکن ... عزیز خانم یک دختر آورده اینجا , میگه زن توست ...
آبروی خاله و ما رو برد ... حالا چیکار کنم ؟ تو خبر داشتی برات زن گرفته ؟
یکم هوشیارتر شد و صورتش رو با دست مالید و گفت : ای عزیز ... آخ از دست تو , من باهات چیکار کنم ؟
لیلا جون , الهی فدات بشم , مگه من از پیش تو جایی رفتم ؟ آخه من عزیز رو دیدم که بخوام بدونم داره چیکار می کنه ؟ بیخود گفته , می خواسته تو رو بترسونه ... دروغه , به خدا من زن نگرفتم ... مگه شهر هرته ؟
همینطوری که زن به کسی نمی دن ...
باور نکن ... من بهت قول می دم همچین کاری نمی کنم , صد بار بهت گفتم ... تو بازم خودتو ناراحت می کنی ...
دیگه از اتاق بیرون نرو , همین جا بمون ... من امشب تکلیفم رو باز عزیز روشن می کنم تا اون باشه دیگه به کار ما دخالت نکنه ...
من همین طور هق هق گریه می کردم و فکرم این بود که کار به این آسونی که علی میگه نیست ...
علی که طاقت ناراحت شدن منو نداشت , وقتی دید که نمی تونه منو آروم کنه , لباس پوشید و گفت : صبر کن حالا ببین چیکار می کنم ... الان می رم پدری از همشون در میارم که یادشون نره من کی ام ...
گفتم : نه تو رو خدا , علی جون بیا بشین ... حتما خاله جوابشون رو می ده ... تو نرو , باز عصبانی میشی و خودتو می زنی ... من نمی خوام دعوا بشه , اون وقت بدتر می شه ...
گفت : نه , اینطوری درست نمی شه ... عزیز باید زور بالای سرش باشه ... اون از وقتی آقام مرده , حسابی دو دستش اومده و حالیش نیست چیکار می کنه ...
من می رم تا حرفمو نزدم برنمی گردم .
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_صدشانزدهم
من به التماس افتادم و تو بمیری و من بمیرم فایده ای نداشت ... و اون در حالی که به عزیز و خواهراش فحش می داد و بد بیراه می گفت , درو زد به هم و از در حیاط رفت بیرون ...
مونده بودم چیکار کنم ؟ ... اصلا صلاح نبود که از اتاق برم بیرون و با عزیز خانم روبرو بشم ...
که یکی زد به در ... قلبم فرو ریخت ... فکر کردم عزیز خانم اومده ولی صورت خانجانم رو که خودشو خم کرده بود لای در را دیدم ...
از جام پریدم و خودمو در آغوشش جا دادم ..
گفتم : وای خانجان , کجا بودی ؟ چرا دیر اومدی ؟
منو بوسید و صورتم رو با دو دست گرفت و پرسید : بی مادر بشی الهی , چی شده تو که بازم چشمت گریونه ؟ ...
دستم بشکنه که خودم تو رو تو آتیش انداختم ...
مادرت بمیره , حرف بزن ...
روی سادگی و بچگی زود جریان رو گفتم : خانجان , عزیز خانم یک دختر آورده اینجا ... میگه زن علی هست و به همه معرفی می کنه ...
خانجان که زن مظلومی بود و نمی تونست از پس عزیز خانم بر بیاد , نشست کنار دیوار و دستشو گذاشت رو سرش و گفت : خاک عالم تو سرمون شد , بالاخره این زن کار خودشو کرد ؟ وای ... وای ... وای ... پس دیدم ملیزمان نذاشت من برم تو اتاق , برای همین بود ؟
حالا مادر و دختر با صدای بلند گریه می کردیم که خاله اومد و ما رو دید ... داد زد : بس کنین دیگه , چی شده این طوری زار می زنین ؟ ... به خدا خواهر , از تو حیرونم ... زن گنده به جای اینکه دخترتو نصحیت کنی نشستی با اون همدردی می کنی ؟ ...
من جای شماها بودم روزگار اون زن رو مثل خودشون می کردم ... آخه چرا اینقدر شماها بی عرضه هستین و خودتون رو ذلیل نشون می دین ؟ ...
پاشو خواهر بریم تو اتاق , سرتو بالا بگیر ... من می دونم باهاش چیکار کنم ...
گفتم : خاله , علی رفته خونه ی عزیز خانم ... ولش کنین , شر به پا نشه ... خودش حسابشون رو می رسه ...
خاله گفت : کار علی به من مربوط نیست ... تو خونه ی من آبروریزی راه انداخته و عزای حسین رو به هم زده , من حق خودمو ازش می گیرم ... شماها هم تماشا کنین ...
خاله داشت حرف می زد و پشتش به در بود ... خانجانم کنار دیوار نشسته بود و هیچکدوم ندیدن که عزیز خانم اومده و تو چهار چوب در ایستاده و حرف های اونا رو شنیده ...
من بلند گفتم : سلام عزیز خانم ...
خاله و خانجان هر دو برگشتن رو به در ...
خانجان از جاش بلند شد و در حالی که از من بیشتر ترسیده بود , گفت : وا , چرا سر زده وارد می شین ؟ ...
عزیز خانم گفت : آخه می دونستم دارین پشت سر من لُغُز می خونین ... حتم داشتم ...
افاده ها طبق طَبق , سگ ها به دورش وق و وق ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
ممکن است شاهزاده ام را پیدا کنم اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند!
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
#تیکهدار
بعضیا تو زندگیت نقش دیوارو بازی میکنن
نه دوست داری خرابشون کنی ؛ نه میتونی بهشون تکیه بدی … !!!
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
مرگ حقه !
تنها حقی هست که اگر نگیری هم بهت میدن !
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹