💕ﺁﺭﻭﻡ... ﺁﺭﻭﻡ... فصل زیبای
زمستون ﺩﺍﺭﻩ ﺩﺍﻧﻠﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ☃️🌨☃️
████████████▒96/4%
این دعاهای زیبا
در آخرین روزهای فصل پاییز تقدیم به شما ❤️
الهی اونقدر غرق خوشبختی بشید که تا عمق بی انتهای رضایت برسید
الهی همیشه تنتون سالم باشه و عاقبت به خیر بشید
الهی که همیشه بهترین حال ممکن رو داشته باشید
و الهی که خدا همیشه هواتونو داشته باشه
صبح آخرین جمعه پاییزی سال۹۸تون بخیر و شادی🙌
💕پیشاپیش فصل زمستان مبارک ☃️
🌨☃🌧☃🌧☃🌧☃🌧☃
@aksneveshtehEitaa
❤️❤️🍃🍃
ﻋﺎﺷﻘﻢ …
ﺍﻫﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮐـﻨﺎﺭﯼ ،
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺵ ﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻦِ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﯼ ، ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ؟ ﮐﻮﭼﻪ ﮐﺠﺎ ؟
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ﮐﺠﺎ ؟
ﻣﻦ ﮐﺠﺎ ؟ ﻋﺸﻖ ﮐﺠﺎ ؟
ﻃﺎﻗﺖِ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺠﺎ ؟
ﺗﻮ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ، ﻣﻦِ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺁﻫﯽ ،
ﺑﻨﺸﺴﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﻣﻦِ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﺎﻫﯽ …
ﮔُﻨﻪ ﺍﺯ ﮐﯿﺴﺖ ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ؟ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺁﻏﺎﺯ ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﺸﻢِ ﮔﻨﻪ ﮐﺎﺭ ؟ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ؟
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮔُﻨﻪِ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ،
ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻣﻬﺘﺎﺏ ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ …
دوستی ها کمرنگ … بی کسی ها پیداست …
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بدون_شرح😂😂😂
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
💐💐🍃🍃
#رمان......
#دختری_ازماه_جوزا.......
#قسمت_سی_چهار..........
مهدیار ـ اومد جلومنو دستشو گرفت جلوم سؤالی نگاش کردم که گفت : دستت ! با تردید دستمو گذاشتم تو دستش و اونم اون یکه دستشو گذاشت رودست منو دست خودشو بوس کرد !
دانیال : نخیر قبول نیست !
ـ مگه توباید قبول کنی ؟ اقا مهدیار برا تشکر قبول بود !
ـ صد در هزار درصد !
ـ من موندم چرا با شما ها دوست شدم !
ـ از خداتم باشه ! بچه ها من دیگه برم خدافس !
ـ چرا اینقدر زود ؟
ـ بیشین بینیم باو! چار ساعت ور دلتم !
ـ اصلا برو گمشو !
ـ نمی گفتی ام داشتم می رفتم !
مهدیار ـ از کامیشا خدا حافظی کردیم ! به سپهر علامت دادم بیاد بیرون !
مهدیار : بابت سامیار متأسفم !
سپهر : نباش ! ربطی به تو نداره داداش تقصیر خودش بود !
ـ مامان بابات حالشون خوبه ؟
ـ اره اونا از اول سامیار و دوست نداشتن اون از بچگی هم نخاله بود و هر هفته مامان یا بابامو مدرسش می خواستن ! اونا این اواخر که یه چیزایی متوجه شدن عاقش کردن ! درسته یکم ناراحتن، خب بچشون بوده اما می تونن تحمل کنن !
ـ خدا رو شکر !
میسا : سلام !
مهدیار و سپهر : سلام !
میسا : بردیا خوب ترورت کرد !
ـ اره کاملا عالی !
ـ ایول ! بیاین بریم تو یه تشکر ازش بکنم !
ـ سلام !
دانیال : رفتین نیروی جدید برای ترور شخصیت من اوردین ؟
ـ نه بابا فعلا ایشون و بردیا دارن از صبح منو ترور می کنن!
ـ ایول پس منم باشما ! حالا چرا دارین ترورش می کنین؟
بردیا : برای این که بعد از نجات تو ناپدید شده و تا امروز صبح خبری ازش نبوده ! راستی کجا بودی ؟
ـ خونه تانیا بودم !
ـ جهنم ؟ اسمای جدید می شنوم تانیا دیگه کیه ؟
میلاد : مهدیار تو ام اره ؟
مهدیار : نه بابا دیشب بعد از نجات بردیا بیهوش شدم انوشکا هم چون هویتش شناخته می شد به جای بیمارستان منو برد پیش تانیا همسایم !
بردیا : یا حضرت عباس انوشکا دیگه کیه ؟
ـ بردیا خنگ شدیا ! دختر نقاب دار رو می گم !
ـ خنگ نشدم ! فقط این خانوم اسمشو به من نگفته بود !
ـ به منم که نگفت خودم پرسیدم !
میلاد : این دختر نقاب دار کیه !
ـ یه دختری مثل زورو که هر وقت مهدیار تو خطر می افته بهش کمک می کنه !
میسا : ایول بابا منم برم برا خودم یدونه بت منشو پیدا کنم !
ـ گشتم نبود نگرد نیست !
میسا : جناب سرگرد !
مهدیار : بله ؟
ـ من توی اداره شما موندگار شدم باید توی همین اتاق بمونم یا برم جای دیگه ؟
ـ می دم براتون یه اتاق تک نفره اماده کنن !
ـ ممنون !
بردیا : جنابان ؟
میسا و مهدیار : بله ؟
ـ وسایلاتان جمع کنین دانیال حالش خوب شده می خوایم بریم ددر !
مهدیار :باشه الان میایم !
مهدیار ـ با پارتی بازی از بابام اجازه گرفتیم! و با میسا حاضر شدیم برای رفتن به باغ دانیال !
دانیال : به به پلیسای گل ! خوش امدین ! قدم رنجه فرمودین ...
مهدیار : دانیال داشت همین جور حرف می زد که یه دونه دمپایی خورد فرق سرش !
ـ اخ مگه مرض داری میترا ؟
میترا : اینقدر حرف نزن دم در نگه شون داشتی ! سلام من میترا و از شانس بدم دختر خاله ایشون !
میسا : سلام منم ...
ـ می شناسمت جناب سروان بیاین تو با بقیه اشناشین !
💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
#یاصاحبالزمانعج
🍂انتظار
حتی دل انارها را هم
سرخ و ترک خورده می کند،
چه رسد به دل من ..💔😞
#یلدای_مهدوی 🌨
@aksneveshtehEitaa
❤️❤️🍃🍃🍃
#رمان..
#دختری_ازماه_جوزا....
#قسمت_سی_پنجم
میسا : وارد باغ شدیم ! دور تا دور باغ دیوار بود و داخل یه سویت کوچیک که خیلی ناز بود ! توصیفشم نمی کنم چون حال ندارم هرکی هر جور خواست تصور کنه ! والا !
میترا : ایشون زویا خواهر بنده !
زویا : سلام خوشبختم !
مهدیار ـ یا خدا این میسارو گذاشته جیب پشتیش ! اخه دخترم اینقدر مغرور همچین میگه خوشبختم انگار زیر دستشیم !
میسا ـ از میترا خوشم اومد به نظر اجتماعی و بامزه اس مخصوصا با اون لپای گردو تپل و چشمای درشت مشکی ولی این دختره با ان لبای پروتز و دماغ عملی ؟ نچ نچ نچ !
میترا : اینا هم پوپک و اوا دختر عمه و دختر عموی میلاد !
مهدیار ـ جان خودم اینا خارجین همشون بور و چشم طوسین !منظورم میلاد و اوا و پوپک !
بردیا : شما خاجوریین ؟
پوپک : خودمون نه ولی پدر بزرگمون روسیه ای بود و ما همه شکل روسیه ای هاییم !
ـ اهان !
میلاد : سلام دوستان ببخشید دیر کردم جایی بودم !
ـ از جایی منظورت همون مستراب خودمون دیگه ؟
ـ اره همون !
میسا ـ رفتیم نشستیم ! اوا خیلی سنگین رفتار می کرد اما مثل زویا مغرور نبود ! ازش بدم نیومد ! پوپکم مهربونه ازش خوشم میاد !
پوپک : سلام جناب سروان ! چی کارا می کنین ؟
میسا : سلام ! فعلا که هیچی !
ـ از صبح منتظر شماییم تا یه بازی چیزی بکنیم پیشنهادی نداری ؟
ـ یه فکرایی دارم !
میسا : بچه ها بیاین یه بازی بکنیم !
ـ همه باهم به جز زویا : چه بازی ؟
ـ هر کسی یه یار انتخاب می کنه که ندونه متولد چه ماهی ! بعد اون با توجه به رفتارای اون فرد حدس می زنه متولد چه ماهی !
بردیا: جالب ولی ما که مثل شما دخترا دنبال خصوصیات افراد در هرماه نمی ریم که بدونیم !
ـ من یه طالبینی دارم می خونم بعد بازی می کنیم ! چه طور؟
زویا : به نظر من که مسخرس !
ـ کسی نظر تورو پرسید ؟
ـ فکر کردم داری از همه می پرسی ؟
ـ اره می پرسم از همه الا شما !
ـ اونوقت چرا ؟
ـ شما همچین نشستی که انگار یه ملکه مادری و ما زیردستات و تا اونجایی که من می دونم ملکه مادر بچه نیست و من گفتم بچه ها !
ـ بله دیگه دارین مثل بچه ها بازی می کنین !
ـ اگه بعضی وقتا بچگی نکنی افسرده می شی ! همیشه نباید بزرگ بود ! زویا خانوم ! الانم میای بازی یا از جریمش می ترسی ؟
مهدیار : جریمه ؟
میسا : اره هرکی نتونه ماه یارشو تشخیص بده یارش یه تنبیه براش انتخاب می کنه !
میسا : طالبینی رو خوندم و دوبه دوشدن بچه ها : بردیا و پوپک ، سپهر و میترا ، زویا و اوا !
بردیا : خب چهار نفر مونده دانیال که مال همرو می دونه میلادم همین طور ! بس که فضولین !
میترا : پس میسا و مهدیار باهم ! و اون دوتا هم ...
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🌹🌹 #کمال_بندگی
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110