eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
💖 ای سبز پوشِ کعبه دل‌ها ظهورکن ‌از شيب تندِ قله غيبت عبور کن شايدگناہ خوب نديدن از آن ماست فکری برای روشنیِ چشم کورکن @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 -نه. حالم خوبه مامان. نگران نباشید. -باشه. مواظب باش. میخواھد قطع کند که خیلی سریع می گویم. -مامان؟!. -چیه؟!. نگاه می کنم به خورشید طلایی. به یک روز جدید. -دوستون دارم. سکوت میکند. حق دارد. این اولین بار است که اینقدر بی پرده می گویم دوستش دارم. ولی این یکی آخرین بار نخواھد بود. -شب می بینمت. و قطع می کند. سرم را می چرخانم که چشمم می افتد به سبدی که با خودم آورده ام. نگاھی به سبد نگاھی به دریا می اندازم. نمی دانم کارم درست است یا نه. باید تصمیمم را بگیرم. در عقب را باز می کنم و سبد سبز رنگ را بر میدارم و ھن ھن کنان تا لب آب می روم. نگاه می کنم به کتاب ھایم. به نوشته ھایم. می روم داخل آب. قدم به قدم جلوتر می روم. آب تا زانوھایم می رسند. تردید را کنار می گذارم. سبد را کج می کنم و کتاب ھا یکی یکی داخل آب می افتند. و من شاھد غرق شدنشان ھستم. نگاه می کنم تا وقتی آخرین برگه زیر آب می رود. پشت می کنم و با قدم ھای سبک برمی گردم طرف ماشین. موھایم را از روی صورتم کنار می زنم. پیامکی برایم می رسد. بازش می کنم. "سلام. ساعت دوازده بیا به این آدرس که نوشتم. نزدیکترین گل وگیاه فروشی به مجتمعه" چای داغی برای خودم می ریزم. لب آب می نشینم و گوش می دھم به صدای موج ھا. نگاه می کنم به آسمان آبی یک دست. و لذت می برم از این تنھایی و چای ھل برای اولین بار. **** چقدر حرف می زند. خسته ام و خوابم می آید. سرم را به دیوار تکیه داده ام و خیره ام به امیریل که با گوشی ھمراھش حرف می زند. نگاھی به من می اندازد و دستی برایم تکان می دھد که "آمدم. آمدم". نای سرپا ایستادن ندارم. وقتی از شمال برگشتم دوش گرفتم و به اینجا آمدم. صحبتش که تمام می شود به سمت من راه می افتد. وارد گل و گیاه فروشی می شویم که می گوید: -چرا قیافه ات اینجوریه؟!. شانه ای بالا می اندازم. فقط می خواھم بخوابم. چشمانم را به زور باز نگه می دارم. -چیزی نیست آقای راسخی. قدم بعدی را برنداشته ام که بازویم از پشت کشیده می شود. مرا می چرخاند و چھره به چھره می شویم. قیافه اش در ھم رفته است. -بذار چیزیو که برا خودم اصل کردم بھت بگم. بیچاره امیریل!. او ھم مانند من زندگی اش را پر از قاعده و اصول کرده است. شاید او ھم باید به آخر خط برسد تا بفھمد با اصل ھایش چه ظلمی در حق خودش می کند. نگاھش می کنم بی ھیچ حرفی. -یکی از رازھای مدیر موفق اینه که ھیچ وقت احساس رو وارد کارش نکنه. ھیچ وقت. گرمی دستش را روی بازویم حس می کنم. شانه ام را عقب می کشم که بازوی دیگرم را ھم می گیرد و کمی به طرف خودش می کشد. حالا خیلی به چشمانش نزدیکم. چشمانی دلخور و کمی ناراحت. -توی مجتمع تو خانم موحدی و من آقای راسخی. بی ھیچ رابطه ی احساسی و خانوادگی. ولی بیرون تو ھمون لیلی که از بچگی اسمشو شنیدم و حالا شده جزئی از خانواده ام. و خانواده تو زندگی، جزء اولویت ھای منه. پس تو لیلی من امیریل. اوکی؟. زل می زند در چشمانم تا تاثیر حرفش را ببیند. نمی دانم اگر بابی به او بگوید" بمیر" خواھد مرد؟!. حالا چون بابی گفته ما یک خانواده ایم دارد مھربانی می کند و اگر می گفت ما دشمنیم سایه مرا با تیر می زد. دیگر خامش نمی شوم. دلم می خواھد بگویم: "باشد. باشد. قبول. وظیفه ات را به نحو احسنت انجام دادی گل پسر". خودم را عقب می کشم که دستھایش جدا می شوند. -باشه. تو امیریل . من لیلی. پشتم را می کنم و به سمت مرد گل فروش می روم. با امیریل میان ردیف ھا قدم می زنیم. زمینی است خیلی بزرگ. از گل ھایی به اندازه کف دست بگیر تا درختچه ھای کوچک و بزرگ اینجا دیده می شود. بوی گل ھای مختلف خوابم را پرانده است. مرد فروشنده با قد کوتاه و ژاکتی به تن پا به پای ما می آید!. ھوای اینجا لطیف و سبک است. خنکی خاصی دارد. امیریل دست در جیب شلوارش شانه به شانه من می آید. کت و شلوار کرم پوشیده است با پیراھنی آبی. ربع ساعت است که نگاه می کنیم و به نتیجه نمی رسیم. به ساعتش نگاھی می اندازد. -یه چیزی انتخاب کن بریم قال قضیه کنده شه. چیزی نمی گویم. نگاھم را میان گل ھایی با برگ ھای سبز و قھوه ای می چرخانم. چند تایی گل داده اند. زرد. صورتی. بنفش. وقتی جوابی از من نمی گیرد رو به مرد کنار دستش می گوید: -جناب یه چیزی بدید که خیلی زود گل بده. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
آرِزویَت را برآورده میکند آن ″خُدایی″ که آسمان را برای خنداندنِ گُلی می گریاند...🌺                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم جادو مال تو، دل آهو مال من سر سودا مال تو همه دردا مال من                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
صبور که باشی : 🌺 هم حکمتش را می فهمی 🌸 هم قسمتش را می چشی 🌼 و هم معجزه را می بینی ...                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
هر چه دورتر می‌شوی عاشق تر می‌شوم هر چه نزدیک‌تر می‌آیی بی تاب‌تر می‌شوم گویی عاشق که باشی دور یا نزدیک فرقی ندارد حتی اندک یاد تو کافیست برای بی تاب بودن ...♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
دو نفر همیشه کمکت می کنند: اولیش خداست❣ دومیش خودت🍃 🦋🔷🦋   @mosbat_andishi          🔶🔺🔶
Mohamad Fathi – Safar Ba To (320).mp3
9.54M
🎙 🎶 سفر با تو 🍂                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی را ، زندگی باید کرد... 🥘🥗                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
Mostafa Abedini - Cheshme Jadoo (320).mp3
1.83M
🎙 مصطفی عابدینی 🎶 چشم جادو ✨                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
سلام صبح بخیر 🌹 سالروز تاسیس کمیته‌های انقلاب اسلامی گرامی باد 🌷
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 سلام عیدتون مبارک 💚💚 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷