eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 بعد از مردن آنھا دنیا نایستاد و بعد از من ھم نمی ایستد. دنیا بعد از مرگ ھیچ کس به آخر نمی رسد. پس چرا من نشسته ام؟!. یکباره بلند می شوم. اسکناسی در دستمال ابریشمی پیرمرد که روی زمین پھن کرده می اندازم و به راه می افتم. فرھاد دوان دوان خودش را به من می رساند. راھم را سد می کند. -چی شد؟!. -بریم خونه پیدا کنیم دیگه. سرش را می آورد جلو. -تو یه جوری!. بند دلم پاره می شود. با تردید می پرسم: -یه جور خوب یا... یا یه جور بد؟!. بازدمش می ریزد تو صورتم. چشم از من نمی گیرد. -یه جور خاص!. به یکباره ده ھا نفر در قلبم طبل می کوبند. ما میان خیابان ایستاده ایم و مردم از کنارمان رد می شوند. **** تماسش که قطع می کند و می رود پشت میزش می نشیند. -شما می تونید برید خانم موحد. جم نمی خورم. دیگر ماندن و کار کردن در این مجتمع بی معنی است. سرش را بالا می گیرد و وقتی می بیند ھنوز سرجایم ایستاده ام می گوید: -خوب؟!. نگاھم را می دوزم به کف اتاق. از نگاه کردن بھش فرار می کنم. می دانم طوفانی در راه است. -بابی که خدا رو شکر مرخص شده و دیگه نگرانی نداریم. قلبم از حرفی که می خواھم بگویم به تپش افتاده. با لبه کیفم ور می روم. -من... خوب یعنی... من دیگه اینجا کار نمی کنم. سکوتش باعث می شود سرم را بالا بگیرم. زل زده است به من. مدت طولانی ھر دو بی ھیچ حرفی به ھم نگاه می کنیم. دست آخر او دوباره چشم می دوزد به صفحه کامپیوترش. -بفرمایید سرکارتون وقت منو نگیرید. وقت کسی که دارد گرفته می شود وقت من است نه او. سعی می کنم آرام باشم. -ولی من... از جایش بلند می شود و می آید روبرویم می ایستد. خم می شود توی صورتم‌. -از آدمای بی اراده متنفرم. از آدمھایی که از زیر بار مسئولیتی که بھشون دادن در میرن بیشتر. از کسایی که به قولشون عمل نمی کنن. می فھمی؟!. بی اراده را با غیظ و تمسخر ادا می کند. کنار نمی رود. نگاه نمی گیرد. خشمگین می شوم. سرم را بالا می گیرم. بالاتر. لیلی شجاع باش و برای اولین بار ھم که شده بگو نمی مانم. سر حرفت بمان. -ھر چی میخوای بگو. من نمی مونم. تکان نمی خورد. با دست به در اشاره می کند. -برگردید سرکارتون. ھمین الان. دیروزم که خونه به استراحت گذشت. حالا برید خانم عزیز. بغض می کنم. دیروز تنھایی به شیمی درمانی رفتم. ظھر بی حال و خسته به خانه برگشتم. آنقدر بی جان بودم که نتوانستم به مجتمع بیایم. حالت تھوع امانم را بریده بود. یک پایم اتاق بود و پای دیگرم دستشویی. گاھی که توان نداشتم روی کاناپه پذیرایی دراز به دراز می افتادم. باید به مامان بگویم. دیگر تنھایی از پسش برنمی آیم. زیر یکی دوتا از ناخن ھایم خون ریزی داده که لاک قرمزی رویشان کشیده ام. امروز که بھترم آمده ام اینجا تکلیفم را یکسره کنم. برمی گردد تا برود پشت میزش بنشیند. نمی خواھم بمانم. لحظه لحظه ی روزھایم برایم حکم طلا دارند. او نمی داند تا چیزی را از کسی دریغ نکنند قدرش را نمی فھمد و زندگی از من دریغ شده است. -من تصمیممو گرفتم. پشت به من می ایستد. -نشنیده می گیرم و بھتون اجازه نمی دم رو حرف من حرف بزنید. زورگوست. دارد حرصم را در می آورد. دارد مرا به نقطه جوش می رساند. دلیل اینھمه اصرارش را نمی فھمم!. صدایم را بالا می برم. -ولی من نمی مونم. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
💚 دوباره بی تو دارد اين جهان جديد می‌شود زمين پر از گل و شکوفه‌ی سپيد می‌شود تو آيه آيه کوثر زلال آفرينشی جهان بدون روی تو، چگونه عيد می‌شود؟ علی کفشگر @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز یازدهم) 🤲 خدایا خشم و آتش را از من دور بدار...@hedye110
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 به راھش ادامه می دھد. با حرص می گویم: -من نمی مونم. ھمین حالا ھم اینجا رو ترک می کنم. به سمتم برمی گردد. او ھم عصبانی است. فریاد می کشد. -تو می ری سرکارت. چیزی که من می گم مھمه. -نه. نیست. -ھست. از خشم به نفس نفس افتاده ام. تقریبا داد می زنم: -نه. نه. نه. چیزی که تو میگی مھم نیست. چیزی که من می گم اینه آقای راسخی. شمرده شمرده و از بین دندان ھای کلید شده می گویم. -من... می رم. از چیزی که می بینم ماتم می برد. حاضرم قسم بخورم گوشه لبش به لبخندی بالا رفته. می خندد؟!. به چی؟!. انتظار داشتم باز داد و بیداد کند و اصولش را به رخم بکشد!. غیظ کند!. می چرخد رو به پنجره. نگاه می کنم به نیمرخش. دیگر از خشم در صورتش خبری نیست. آرام می گوید: -برو. با تعجب می پرسم: -برم؟!. کمی سرش را طرف من مایل می کند و با ھمان آرامش می گوید: - مگه ھمینو نمی خواستی؟!. سکوت می کنم. درک او برایم سخت است. ھمین چند لحظه پیش عصبانی بود و حالا آرام است. -منم میگم برو. ھمین روند و ادامه بده. خوبه. می روم جلوتر. درست کنارش. -کدوم روند؟!. منظورت چیه؟!. دستش را روی شانه ام می گذارد و به طرف در ھل می دھد. -برو لیلی. برو. او را ھم یک بار باید پیش دکتر ببرم. رفتارھایش مرا دیوانه کرده. گیج وویج شده ام. اصولش را خودش نقض می کند. از ساختمان که خارج می شوم. میان خیابان نواب می ایستم و نگاھم می افتد به برج میلاد. پسر زشت. پسر زشت و مغرور. تو مرا یاد یک نفر می اندازی. درست حدس زدی. با سر به طبقه پنجم اشاره می کنم. چند مغازه آن طرفتر مغازه گلفروشی می بینم. می روم تو. میان گلھا سرک می کشم. بوی گل و خنکی ھوا دلپذیر است. مرد گلفروش کنارم می ایستد. -می تونم کمکتون کنم؟!. لبخندی می زنم. -راستش گل می خوام ولی نمی دونم چی بگیرم. مرد جوانی است با شکمی برآمده که از روی تی شرتش معلوم است. -کاری نداره. فقط بگید کسی که می خواید براش گل بخرید چه خصوصیاتی داره و شما به چه منظوری میخواید بخرید. لبانم را جمع می کنم. -یه مرد مقتدر که دوستمه و یه دسته دیگه برا کسی که بوی آرامش و صمیمیت میده. و خیلی چیزھای دیگر که پنھانی ھستند. لبخند روی لبھای مرد می نشیند. -من بھتون گل آفتابگردون رو توصیه می کنم برای اون مرد مقتدر. ولی برای آرامشتون گل بابونه سفید رو پیشنھاد می کنم. نمادی از صمیمیت و پاکیه. چشمم می افتد به گل ھای آفتابگردان ریز و درشت. درست است. این گل خود امیریل است. جلوی گل ھای بابونه چمباتمه می زنم. بوی خوشش توی دماغم می پیچد. بوی فرھاد. گلبرگھای نرم و لطیفش را بین دو انگشتم لمس می کنم. سرم را بالا می گیرم. -آقا؟!. -بله. -گلا ھم عاشق میشن مگه نه؟!. چھره ی مرد پرخنده می شود. -شاید. شاید به این دلیله که رنگاشون با ھم فرق داره. اونی که خیلی عاشقه رنگش قرمز میشه مثل لاله و رز. اونی که عشق پاکشو مخفی می کنه رنگش میشه سفید مثل ھمین بابونه. گل عاشق مغرور رنگش میشه بنفش. و اونی که نفرت داره رنگش میشه زرد. واسه ھمینه که ھر گل واسه یه موقعیت خاص ھدیه داده میشه. حرفش به دلم می نشیند. بگذار امیریل ھرچه می خواھد بگوید. من ھم اصول خودم را دارم. چند شاخه آفتابگردان می گیرم و دوباره به مجتمع برمی گردم. سرحوصله از طبقات بالا می روم. گاھی میان پاگردھا می ایستم و نفسی چاق می کنم. به شیشه چند ضربه وارد می کند و بعد از شنیدن "بفرمایید"ش وارد اتاق می شوم. یکی از کارمندھای آقا روی یکی از مبل ھا و امیریل لبه میزش نشسته. سر ھر دو به طرف من می چرخد. امیریل با بھت و مرد با تک ابروی بالا رفته به من چشم دوخته اند. دست و پایم را گم می کنم. فکر نمی کردم کسی داخل باشد. نگاه مرد سنگین است. لبخندی روی لبش می نشیند. رو به امیریل با لحن معناداری می گوید: -من برم رئیس. مزاحم نمی شم دیگه. صورت امیریل یکدست قرمز می شود و من ھول می کنم. ھر دو دست می دھند. وقتی مرد از کنارم می گذرد آرام می گوید: -به تله انداختن یه شیر چه مزه ای میده؟!. تله؟!. خدا کند برایش حرف درنیاورند!. امیریل تکان نمی خورد. دستھایش را روی سینه قفل کرده. خودم را به نفھمی می زنم. با قدم ھای نه چندان محکم جلو می روم. کنار میز می ایستم و گل ھا را یکی یکی می گذارم توی گلدان کنار گل ھای بنفشه.. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آسمان از شوق دیدن بهار اشک خود جاری نموده خوش به حال زمین به وصال بهارش می رسد کی می آید پس بهار عالم جان های ما😔💚 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
19.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان خدایا مرا در این ماه به پوشش و پاکدامنی بیارای ➥ @hedye110
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز دوازدهم) 🤲 خدایا مرا به پاکدامنی زینت نما... ➥ @hedye110