eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣❣❣مولای‌من ❣❣❣ 💔 🌱از رایحه‌ات بهار عطرآگین است با شوق تو خاطر زمین رنگین است... 🌱ای عشق، دلم برای تو تنگ شده هر چند که انتظار تو شیرین است... تعجیل در فرج مولایمان صلوات ➥ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 راست می ایستم. سرم را به طرف جایی که نشان می دھد می چرخم. نمی بینم!. نمی بینم!. -اونی که زیر بغل دختر رو گرفته!. اشک ھایم را با لبه مانتو ام پاک می کنم. به ھمانجا نگاه می کنم. خودش است. خودش است. زیر بغل روژین را گرفته. یکباره چھار زانو می نشینم و با صدای بلند شروع می کنم به گریه کردن. اگر فرھاد بود من دیگر طاقت نمی آوردم. ناگھان چیزی یادم می آید. پس کی؟!. کی؟!. جای کی خالی است؟!. به بچه ھا نگاه می کنم. جانی بود. پس کی؟!. حسین؟!. دلم آتش می گیرد. جیغ ھای روژین!. ھمه جا را دنبال حسین با نگاه می گردم. نیست. نیست. حسین لعنتی ھیچ کجا نیست. وقتی عکسش را روی تاج گل می بینم چیزی دورنم می ریزد. آخ حسین!. امیریل به زور بلندم می کند. روسری را سرم می اندازد. نمی گذارد جلو بروم. آنقدر می مانیم که جمعیت پراکنده می شوند. با دلی پر درد جلو می روم. نگاھم می افتد به کپه خاک نم دار!. پا کند می کنم. انگار چند وزنه سنگین به پاھایم وصل شده و نمی تونم راحت جلو بروم. از گریه شانه ھایم می لرزند. چرا حسین؟!. چرا بی انصاف؟!. تو نمی دانی داغت خوب شدنی نیست؟!. کنارش می نشینم. کنار حسین. کنار حسینی که شده یه خاک نم دار. سرم را روی خاک می گذارم و گریه را از سر می گیرم. این دیگر چه دنیایی است؟!. من بیمار سرطانی ام و حسین زیر خاک خوابیده!. من باید جای او آن زیر باشم. من مریضم. من ته خطم. حسین تو که سالم بودی؟!. چرا این روزھا ھمه چیز برعکس شده!. چرا حسین؟!. خیلی زود نبود؟!. خدا باز چی می خواھی بگویی؟!. سر که بلند می کنم فرھاد را می بینم که بالای سرم ایستاده. موھای صورتش بلند شده. زیر چشمھایش گود افتاده و چشمھایش قرمز است. لباس سیاھی به تن کرده. با کمک امیریل می ایستم. فرھاد خیره است به من. به منی که رنگم مثل زردچوبه شده. سرم بی موست. لاغر شده ام. قیافه ام زار می زند که مردنی ام. میان غم چشمانش شوک ھم می شود دید. به گریه می افتم. چقدر دلتنگت بودم بی معرفت!. چقدر دوستت دارم نامرد!. مگر نمی دانی وقتم برای دوست داشتنت چقدر کم است؟!. مگر نمی دانی چیزی تا کوچم نمانده؟!. مگر نمی دانی چقدر به آرامش حضورت نیاز دارم؟!. نگاه فرھاد سنگینی می کند روی دلم. دستش را طرفم دراز می کند و آرام می گوید: -لیلی؟!. امیریل مرا عقب می کشد. آنقدر عقب که دست فرھاد به من نمی خورد. با اخم می گوید: -برو تو ماشین لیلی جان!. نگاه فرھاد می نشیند روی قفل دست امیریل و بازوی من. حالا وقت تلافی نیست امیریل! وقت خودخواھی نیست!. صدای روژین را می شنوم که با جیغ و گریه به ما نزدیک می شود. سرم را برمی گردانم طرف راست. دارد می دود طرف ما. نمی دود. تلوتلو می خورد. روسری اش افتاده و موھایش به ھم ریخته. می خورد زمین و پا می شود از میان خاک و خل. مانتوی سیاھش خاکی است. سرزانوھایش گلی شده. جانی ھم به دنبالش می دود. جیغ می زند: -لیلی اومدی؟! دیدی چجور بدبخت شدیم؟!. حسین. حسین م... چند قدمی ما که می رسد و قیافه مرا که می بیند، زبانش بند می رود. می ایستد. دھانش باز می ماند و نگاھش ثابت می ماند روی من. چند قدم عقب می رود و بعد می آید جلو. به پشت می خورد زمین. می گوید: -یا امام رضا، لیلی!. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 جانی ھم می ایستد. گیج به من نگاه می کند با دھانی باز. جم نمی خورد. با اشک به روژین می گویم: - چرا روژین؟!. چرا؟!. روژین آنقدر از دیدن قیافه من شوکه است که زبانش نمی چرخد جوابی بدھد. رو می کنم به فرھاد. با گریه می گویم: -چرا؟!. چرا ترکمون کرد؟!. چیزی نمی گوید. فقط نگاه می کند. ھنوز قیافه ام را باور ندارد!. نمی دانم مرگ حسین زبانش را بند آورده یا قیافه من!. می بینم که سیبک گلویش مرتب بالا و پایین می شود. بغض او می شود بغض من. چشم ھایش پر اشک می شود. -بی معرفت دورم زیاد شده. معنای حرفش را می فھمم!. به من اشاره می کند. مگر من خواستم فرھاد؟!. ھیچ چیز این بیماری دست من نیست. یکدفعه از آسمان می افتد توی دامان آدم. نگاھش می کنم. کنار چشم چپش می پرد و دل من ریش می شود از درد توی چشمانش. - شاید چون فھمید رفتن راحت تره تا موندن و ساختن. از درد میان حرف ھایش گریه ام بلندتر می شود. امیریل می توپد بھش. -نمی بینی حال و روزشو؟!. فرھاد چشم از من برنمی دارد. اشک از گوشه چشمش که راه می گیرد پایین، قلب من می سوزد. نمی دانم برای من گریه می کند یا حسین؟!. کداممان بیشتر دلش را سوزانده ایم؟!. -حسینم یکی مثل تو!. نامرد!. امیریل خودش را بین من و فرھاد قرار می دھد. -یه نگاه به قیافه اش بنداز. ھمه ی ما داریم زور می زنیم که این دختر رو بیشتر کنار خودمون نگه داریم اونوقت توشدی نمک روی زخم؟!. جا می خورم. منظورش چیه؟!. نکند چیزی می داند؟!. سرم را بالا می گیرم. از کت امیریل می گیرم و می کشم. دستم را محکم می گیرد و فشار می دھد. باید باھاش حرف بزنم. ھر دو مرد به ھم نگاه می کنند. قیاقه امیریل پر از درد است و قیافه فرھاد داغان. فرھاد با طعنه می پرسد: -تو چرا اینقدر سنگشو به سینه می زنی؟!. صدای گریه بلند جمعیتی می آید که به ما نزدیک می شوند. صدای "لا اله الا الله" می ریزد توی گورستان. امیریل جواب می دھد. -چون عضوی از خانواده امه. -دقیقا چه نسبتی باھات داره؟!. امیریل سکوت می کند. جمعیت به ما نزدیک تر می شوند. مردی با بیل بالای قبر خالی نزدیک حسین ایستاده و دستھایش را روی آن قفل کرده. بی خیال به حرف ھای ما گوش می دھد. روژین یکباره جیغ می کشد. پشت ھم. جانی می نشیند کنارش و سعی می کند آرامش کند. روژین با چنگ به جان صورتش افتاده. جمعیت با تابوتی روی دوششان به ما می رسند و مردھا یک صدا می گویند: لا اله الا الله. مو به تنم سیخ می شود. زنی چادری خودش را می زند. چادر سیاھش روی شانه اش افتاده و پایینش روی زمین کشیده می شود. چند نفر زیر بغلش را گرفته اند. مردھا دستشان را جلویشان قفل کرده اند و با سری کج گریه می کنند. زیر پایم شل می شود که امیریل نگھم می دارد. فرھاد می نشیند کنارم. می گوید: -نگاش نکن لیلی. نگاش نکن. مرده را روی زمین می گذارند. زن چنان جیغ می کشد که توی دلم خالی می شود. مردھا می گویند. -لا اله الا الله. چشمم می افتد به مرده ای که تکه ای ترمه رویش کشیده اند. مرگ چقدر بی صدا و بی خیال جان می گیرد. روژین ضجه می زند. چند زن دیگر ھم جیغ می کشند و من روی زمین می نشینم از ضعف. نمی توانم نگاه ازشان بگیرم. فرھاد خودش را جلو می کشد. دستم را می گیرد. مسخ شده ام. مرا ھم چند ماه دیگر روی دست ھمین جا می آورند. فرھاد با التماس می گوید: -به من نگاه کن. فقط به من. امیریل زیر بغلم را می گیرد و به سختی بلندم می کند. پاھایم کرخت شده اند. روژین جلو می آید و پایین مانتو ام را می گیرد. چشم در چشم من زار می ند. -لیلی. لیلی. امیریل مرا می کشد عقب. می توپد به ھمه. -راحتش بذارید. فرھاد دست روژین را از مانتوی من جدا می کند. روژین از حال می رود و می افتد روی زمین. جانی و فرھاد دورش را می گیرند. پاھایم آنقدر قوت ندارند که محکم و درست راه بروم. امیریل زیر ھر دو بغلم را گرفته. گاھی نوک کفش ھایم روی زمین کشیده می شوند. نفس مرگ را اینجا حس می کنم. سرد است. خیلی سرد. شاید به ھمین خاطر لرزم گرفته. می نشاندم توی ماشین. فرھاد با دو خودش را می رساند به ما. ماشین را دور می زند و در را باز می کند. نفس نفس می زند. خیره می شویم به ھم. امیریل می آید و دست روی شیشه می گذارد و ھلش می دھد تو. می غرد. -نشنیدی؟!. گفتم راحتش بذار. فرھاد سینه به سینه اش می ایستد. با اخم می گوید: -این بین من و لیلیه. تو خودتو وسط ننداز. امیریل چشم می دوزد به من در حالیکه خط اخم عمیقی بین دو ابرویش افتاده. -حرف من حرف اونم ھست. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسی که من دارم به تو اسمِش جنونه با تو خودِمونیَم من تَهِ دیوونگیم من                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
الهی شکرت...که قاضی تویی نه این جماعت!                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
در شهر یکی تورا بفهمد کافیست!                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
دل را سر شوقی هم اگر بود،تمام شد                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمها چیز های قشنگ‌رو خراب می کنند...                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹