┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🏴🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_مهربانم
هر صبح ڪہ سلامت مےدهم
و یادم مےافتد ڪہ صاحبے
چون تو دارم:
ڪریم،مهربان،دلسوز،رفیق،
دعاگو،نزدیڪ...
و چہ احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدے است داشتنِ تو...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۴۵.mp3
9.08M
[تلاوت صفحه چهل وپنجم قرآن کریم
به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتنودهشتم🦋
🌿﷽🌿
...دوباره درزدم ودوباره سکوت ...نگران شدم بلایی
سرخودش نیاورده باشه ؟دستگیره
دروتکون دادم قفل بود،یه لحظه به سرم زد نکنه بلایی
سرخودش آورده باشه،نگرانه شدم. محکم
خودموبه درکوبیدم وگفتم:آیه دروبازکن
داشتم سکته میکردم فکراینکه آیه روازدست بدم مثل
خوره افتاده بودبه جونم...آیه چیزیش
نمیشد...من نمیذاشتم بشه...
بابغض گفتم:آیه غلط کردم توروبه روح پدرت دروبازکن
آیه...یدفعه درباز کرد و تودرگاه ظاهرشد...صحیح وسالم فقط
کمی نامرتب بود...نفس راحتی کشیدم
وگفتم:چرادروبازنمیکردی؟
بااخم گفت:خواب بودم کاری داشتین؟
پیتزاروبه سمتش گرفتم وگفتم:برات شام اوردم ازدستم
گرفت ویه تشکرسردکردوسریع رفت
داخل اتاقودروبست وصدای پیچیدن قفل توکلیداومد
دستمورودرگذاشتم :آیه...آیه من بایدباهات
حرف بزنم...
سکوتش گوشموکرکرد امامن ادامه دادم :آیه اونایه مشت
دروغ بودن که به ارمان تحویل دادم قسم
میخورم به جون باباکه عزیزترین کسمه ...قبلا همچین
نقشه ای داشتم وباهات خوب رفتارکردم
اماخودمم فهمیدم که توفرق داری فهمیدم پاکی برای
اینکه ارمان زیادسوال پیچم نکنه دروغ گفتم
...سکوت کردم ومنتظرشدم اون چیزی بگه اما همچنان
سکوت کرده بود...
گفتم:دختراو زنایی توزندگی من بودن که همشون
متظاهربودن، تظاهربه پاکی وخوبی داشتن
ودراصل کثیف بودن وقتی تو واردزندگیم شدی فکرکردم
یکی ازاونایی امانبودی ومن احمق سعی
داشتم توروتوچشم بابایه دختربدجلوه بدم...معذرت میخوام
بابت تمام کارام...
دیگه چیزی نگفتم همه چیونگفتم اماچیزایی که لازم
بودبشنوه روگفته بودم...دیگه بایدمیرفتم...
چندروزی میگذشت ازروزی که آیه روباحرفام شکسته
بودم ...غرورشو...قلبشو...وازروزی که
خودمم شکونده بودم...تواین چندروزآیه دیگه اون آیه
سابق نبود با بابامثل قبل رفتارمیکردامابامن
نه...بامن سردبود...سردسرد...ازیخچال های قطب هم
سردتر...وقتی بی تفاوت ازکنارم
ردمیشدانگارکه بهمن روسرم آوارمیشد...ومن از
سرمای اون بهمن یخ میزدم...وقتایی که سرمیزغذابرای
خودش وبابامیکشیدوبرای من نه توده هایی
ازبرف مخلوط باتگرگ روبه سمتم پرتاب میکرد...نگاه
نکردناش...بی اعتناییاو بی تفاوتیاش مثل آب
یخ بودکه لیترلیترمیریخت روم...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتنودنهم🦋
🌿﷽🌿
حالا که تاروپودوجودم
خواستارش بودن...خواستارحرارت
نگاهش...گرمی قلبش...حالا که به گرمای وجودش محتاج
بودم ازم دریغ میکرد...ومنی که خوب
میدونستم حق بااونه حق اعتراض نداشتم...من خودم
مسبب سرد شدنش بودم ..من مسبب بی
تفاوتیاش بودم...من مسبب بودم...من...
مسبب اینکه هر شب کابوس سرهنگ رو ببینم و بند بند
وجودم از هراس نبخشیدنش بلرزه از ترس اینکه با صالبتی که داره به خاطر اشکهایی که
دخترش به خاطر حماقت های من مظلومانه
ریخته تصمیم به مختل کردن زندگی من بگیره
...میدونستم که میتونه ...چرا نتونه سرهنگ بود و
این سرهنگ بودنش قدرت لازمه رو برای نابودی من
داشت ....به راحتی چشم گشودن بعد از یه
خواب سیر و دل انگیز میتونستم حدس بزنم که آیه چقدر
برای سرهنگ عزیز بوده و هست چرا
نباشه ؟؟؟ آیه فوق العاده ترین دختری بود که من در تمام
طول عمرم باهاش ملاقات کرده بودم با
تمام دل شکستگی هایی که از من داشت و بی اعتنایی
هایی که به من میکرد حتی یک بار هم نشده
بود که به من بی احترامی ای بکنه با تمام پرده دریی های
من اون هنوز حرمت ها رو حفظ میکرد و
هیچ گونه سعیی برای توهین و تلافی کارها و نقشه هایی
که براش کشیده بودم نمیکرد ....آیه
بهترین بود و میدونستم عزیز ترین هم برای پدرش، و من
عذاب میکشیدم از حس ناشناخته ای که
هر روز ریشه هاش رو توی قلبم بیشتر و گسترده تر
میکرد و قلب من رو زیر فشردگی سختی از
ندید گرفته شدن ها توسط آیه له میکرد و در هم
میکوفت.....
من در طول همه ی این سالها تمام جنس های مونثی رو
که باهاشون آشنایی داشتم رو تصفیه کردم
و از هزار نفرشون جز یک نفر خالص و بی غش نبود و اونم
کسی نبود جز آیه ....دختری که همون
اوایل با تمام تار و پود بدنم تفاوت هاش رو حس کردم اما
به خاطر لجبازی های کودکانه و حماقت
های کورکورانه سعی در امتحان کردن و عذاب دادنش
داشتم و حالا من جواب این حماقت هام رو
دیدم اینکه با تاوان سختی که پس دادم بالأخره دست از
شک ها و تردید هایی که تمام ذهنم رو
مسموم کرده بود و باعث شده بود تصویر آیه رو هم مثل
لعیا سیاه و تاریک ببینم برداشتم تاوان
سختی داشت عذاب دادن و شکوندن قلب دختری که الان
تازه میفهمم چقدر محتاج نگاه های گرم
وشیرین مثل عسلشم که مثل شب تاریکه .....نیازمند اون
نگرانی هایی که طعم شربت آب
لیموی خنک بعد از ساعتها پیاده روی توی ظل تابستون
رو میداد بودم ....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگویند
سری را که درد نمیکند
دستمال نمیبندند،
ولی سر من
درد میکند برای سربندی که
نام مقدس تو
روی آن حک شده باشد
" یا حسین "
•––––––☆––––––•
@delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا رسیدم به فراتُ 🖤 !
بنشستم لب آب 🖤 !
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤تنها شهید ایرانی واقعه عاشورا
🌹اسلم دیلمی مردی از دیار قزوین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
بزار همشون برن
تو لیاقت آدمی رو داری که خودش بخواد بمونه....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دورامو زدم دوباره برگشتم...😞❤️
#یااباعبداللهالحسینღ
#پیشنهاد_دانلود
◍⃟🌴◍⃟🌴◍⃟🌴◍⃟🌴◍⃟🌴◍
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
برای رسیدن به تو راه نمی روم
پرواز می کنم
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح را آغاز میکنیم
با نام خدایی
که همین نزدیکیهاست
خدایی که در تارو پود ماست
خدایی که عشق را به ما هديه داد،
و عاشقی را
درسفره دل ما جای داد
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
#سلام_امام_زمانم
غایبے از نظر اما شدہاے ساڪن دل
بنما رخ بہ من اے غایب مشهود بیا
نیست خوشتر زشمیمت نفس باغ بهشت
گل خوشبوے من اے جنت موعود بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
۴۶.mp3
7.46M
[تلاوت صفحه چهل و ششم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدم🦋
🌿﷽🌿
.من محتاج آیه و آیه
بودنش بودم اینکه مثل چراغی، تاریکی های دنیای پر از
وهم و خیال من رو زدود و منو از اون
گمراهی در آورد، بودم آره من محتاج بودم که آیه برام
نشونه باشه ....من از پاکی و پاکدامنی یه
اسم بودم و بس اما آیه نشونه بود برای نشونه شدن یک
جرثقیل برای حمل معانی مختلف نهفته
درون اسمش نبود....
آیه آیه بود و من اعتراف میکردم که آیه رو به خاطر
تفاوت هاش و نشونه بودن هاش دوست دارم
پس تمام سعیم رو برای برگردوندن روابط میکردم نه عین
سابق چون حالا که گوهر وجودی آیه برام نمایان شده بود و میدونستم که این دختر یه الماس
نایابه راضی به رابطه ی سابق خودم و آیه
نمی شدم ....نمیدونم اسم این حس که هر لحظه خودش
رو بیشتر توی تار و پود بدنم جا میکرد چی
بود اما میدونستم که حس قدرتمندیه و این حس منو
وادار به به دست اوردن آیه میکرد
یه هفته ای از ماجرا میگذشت اما تمام تلاش های من
برای نزدیک شدن به آیه بی ثمر بود و من از
تلاش برای نزدیکی و رونده شدن از سوی آیه خسته شده
بودم و این خستگی توی تلاش هام برای
بهبود روابط تاثیر گذاشته بود و این پس رونده شدن ها
باعث کاهش و جلوگیری از شور و اشتیاقی
که با دیدن آیه قلبم رو مملو از حس شیرین شکلات
میکرد شده بود همه ی کارهام برای جبران
سوتفاهم های ایجاد شده بی نتیجه و بی فایده به نظر
میومد و آیه حتی انگار وجود من رو توی اون
خونه حس نمیکرد انگار یه فرد نامرئی بودم که وجودم
براش کوچک ترین اهمیتی نداشت حتی بابا
هم که قید فهمیدن علت دعوای ما رو زده بود دوباره
کنجکاو شده بود که بدونه مگه من با آیه ی
آروم و سر به زیر چه کرده بودم که آیه ی مهربون که تا
حالا از من کم بدی ندیده بود ولی در هر
صورت میبخشید و به روی خودش نمیاورد و لبخند میزد
......لبخندی که پرندگان رو زمین گیر
میکرد و درختان رواز سر شوق به پرواز در می آورد
...لبخندی که تا کنون نظیرش رو ندیده بودم
لبخندی که قوانین خلقت رونقض کنه،انقدربامن سردشده
بود....دلم برای لبخند های جادویی آیه
تنگ شده بود لبخند هایی که دیگه نثار من نمی شد و
تنها کسی که زیبایی این لبخند ها روحش رو
نوازش میداد بابا بود و بس و من در کنجی به لبخندی که
از آن من نبود خیره میشدم و چوب زود
قضاوت کردن ها و تصمیمات کورکورانه ی خودم رو
میخوردم.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدیکم🦋
🌿﷽🌿
کارهای شرکت خودم رو کاملا به آرمان سپرده بودم و
خوب هم میدونستم که از عهدش بر میاد
آرمان با هر چیزی که شوخی داشت با کار شوخی نداشت
....کارهای شرکت بابا هم زیاد شده بود و
برای یکی از شرکای ترکیه ایمون که باهم قرار داد ساخت
هتل مجللی رو بسته بودیم مشکل سختی
پیش اومد که نیازمند این بود که بابا هر چه زودتر تهران
رو به مقصد استانبول ترک کنه بابا تو هول
و والی جمع کردن ساک و وسایلش بود آیه هم دوباره
برگشته بود به دانشگاهش و سرش رو
حسابی با درس و کار مشغول کرده بود از رفتن بابا
ناراحت بود و توی پس کوچه های تاریک
چشمهاش نگرانی از تنها بودن با من هم مثل یک ستاره
ی چشمک زن چشمک میزد آیه میترسید و
من این فرصت چند روزه رو بهترین وقت برای جبران و
متقاعد کردن آیه میدونستم...
بعد از بدرقه ی بابا تو فرودگاه سعی کردم نشستن آیه رو
اونم پشت ماشین رو نادیده بگیرم
همینکه خواستم سر صحبت رو باز کنم دیدم که آیه
هندزفری ای از گوشیش در آورد و شروع
کردبه آهنگ گوش دادن و بی توجه به من مشغول دیدن
مناظر اطراف شد.....
دو روز از ماجرا میگذشت و من هنوز اندر خم یه کوچه
بودم و حتی نتونسته بودم کلمه ای با آیه
حرف بزنم آیه هم حالا که بابا نبود خیال خودش رو راحت
کرده بود و حتی برای غذا پختن هم
بیرون نمیومد .....تنها جایی که میتونستم باهاش حرف
بزنم و اون هم بالاجبار جواب میداد شرکت
بود و فقط هم در مورد مسائل کاری...
فردا پنجشنبه بود و آیه مشغول درست کردن حلوا بود
برای خیرات پدرش خیلی دلم میخواست که
فردا باهاش برم و کمکش کنم اما میدونستم آیه قبول
نمیکنه و از طرفی خودم روی رفتن نداشتم
میرفتم سر خاک مردی که علنا ازم رو برگردونده بود و
گفته بود که به خاطر شکوندن قلب
دخترش از من نمیگذره ؟؟؟ میرفتم میگفتم شرمنده
....غلط کردم ...میخوام جبران کنم در صورتی
که خود آیه هم این فرصت رو به من نمیداد ؟؟؟؟
ساعت ۳بعد از ظهر بود و آیه هنوز برنگشنه بود و من دل
نگران از این رفتن طولانی مدت کلافه و
بی حوصله توی خونه قدم رو میرفتم از بی حوصلگی
حوصله ام سر رفت و این یکی از دردناک ترین
درد های دنیا بود اینکه حتی از بی حوصلگی های خودت
حوصله ات سر بره، کلافه خودم رو روی
کاناپه پرت کردم که تلفن زنگ خورد حوصله ی اینکه
بلند بشم و جواب بدم رو نداشتم منتظر شدم
تا بره رو پیغام گیر تا اگه فردی بود که کار ضروری ای
داشت جواب بدم...
با شنیدن صدای جیغ دخترونه ای که متعلق به فرنوش
بود از ترس از جام پریدم فرنوش همچنان با
جیغ حرف میزد : سلام آیه جونم خوبی سلامتی چه خبرا سراغی از ما نمیگیری بی
معرفت نامرد راستی تو چرا گوشیت خاموشه؟؟؟؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
اینجور شده دیگه :
وقتی به یه آدم زیادی لطف می کنی
بعد ازیه مدت هم خودشو گم میکنه
هم تو رو...!
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#حرفحساب🤷♀
@harfe_hesab132
بخاطر تمام آدم های اشتباه زندگیمان
به دل شکسته مان بدهکاریم.....
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#حرفحساب🤷♀
@harfe_hesab132
وهیچ نباشد
چون تو هستی
همه هست
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
در غیاب تو کسی
شاد
ندیدست مرا
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●