فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتون بخیر
🍃🌸🎼📹 آوای زیبای بیکلام و نمایی از گلستان گلهای شادی بخش 😍.
🍃🌸روز و روزگارتون بهترین باشه.
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
همه لحظات ماه خدا زیباست
لحظه های سحر
لحظه غروب رمضان
لحظه اول ربنا
لحظه افطار
لحظه دعا
دلخوشم به دعايت درلحظه اذان
امروز از خدا میخوام
هر لحظه دلتون خوش باشه
لحظاتتان پر از نور خدا
وقت نماز التماس دعا
@aksneveshteheitaa
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_82😍✋
همونطور که در اتاقش رو باز می کردم گفتم:
_امیرعلی اجازه هست آلبومت رو ببینم؟؟!
دستش بی هوا روشونم قرارگرفت و من ترسیدم و هینِ بلندی کشیدم:
با خنده گفت:چیه؟!؟
-ترسیدم خب نفهمیدم اومدی نزدیک!!!
سرم و چرخوندم تا صورتش رو ببینم:
_محیا نزن موهاتو تو صورتم دختر بدم میاد!
برای چند ثانیه قلبم مچاله شد ...
من مثل همه رویاهام فکر می کردم ..
مثل همه اون چیزی رو که
خونده بودم تو رمانها و قصه ها ...
فکر می کردم ...
با دستی که روی موهام کشیدبه خودم اومدم:
_چیه موهاتو زدی توصورتم طلبکارم هستی ؟!
باز کن اون اخمها رو ببینم!
عاشق این موهای کوتاهتم!
- امیرعلی هم عادت کرده بود با یک جمله حس های بدت رو از بین ببره و توی دلت عروسی به پا
کنه و یادت بندازه همه رسم های عاشقی مثل هم نیست!
اونم بی مقدمه!
اخمهام خود به خود باز شدو لبهام به یک خنده کش اومد
– نگفتی اجازه دارم آلبومت رو ببینم؟
نگاهش رو به چشمهام دوخت و لبخند سر حالش کم کم میشد یک خط لبخند مهربون!
-خانوم من هر وسیله ای که مربوط به من میشه از این به بعد مال تو هم هست پس دلیلی برای
اجازه نیست!!
لحنش ..جمله اش ! نوازش می کردن همه احساسم رو!
بی هواگفتم:
_قربونت برم !دستت مرسی!
با اینکه به شیطنتم میخندید ولی صورتش بازهم از برخورد موهام به صورتش جمع شده بود ...!
-جمع کن موهاتو دختر!
اینبار به جای اخم بلند تر خندیدم ...
رسم عاشقیِ ما قشنگتر بود بدم نمیومد بازهم با موهای کوتاهم اذیتش کنم !
-اهم ...اهم!!
با صدای عطیه من خجالت زده سرم و پایین انداختم ...
من که همیشه بی حواس بودم ولی عجیب بود از امیر علی این بی پروایی وسط حیاطی که هر لحظه ممکن بود کسی سر برسه!!!!
-میگما ببخشید بد موقع اومدم!
به لحن تخس و شوخ عطیه زیر زیرکی خندیدم و امیر علی با فشردن لبهاش روی هم خنده اش
رو می خورد!!
-به به عروس خانومِ ما!
با این حرف امیر علی نوبت خجالت کشیدن عطیه بود و بلند خندیدن من که باعث چشمک امیرعلی به من و چشم غره عطیه شد!
امیرعلی دستش رو دور شونه های عطیه حلقه کرد
_ قربون خواهر خودم ...بیا بریم پیش مامان!
تو هم باشی بهتره بابا باهات حرف داره!
چند قدم از من دور شدن که امیر علی بلند گفت:
_محیا خانوم تو نمیای؟!
تو دلم شروع کردم به قربون صدقه رفتنش که حواسش بود به من همیشه!
-نه من آلبومم و میبینم!
-به چی می خندی؟!
با صدای امیر علی خنده ام و به زور جمع کردم و اومدم آلبوم رو ببندم که دستش رو گذاشت بینش!
-نه نشد دیگه ..
صبر کن ببینم به کدوم عکس من می خندیدی!
خجالت زده گفتم:
_به جون خودم...
سرش باالا اومد و بلافاصله اخم کرد و من حرفم و خوردم:
- -خانومِ من شما همینجوری هر چی بگی من قبول می کنم پس دیگه هیچ وقت هیچ قسمی رو
به حرفهات اضافه نکن!
آلبوم رو باز کرد
_خب...به به سربازو کچل بودن من خنده داره؟!
لبم و گزیدم
_امیرعلی باورکن به تو نمیخندیدم! یاد خودم افتادم که اون روز چه گریه ای کردم برات!
ابروهاش بالاپرید:
_گریه کردی؟!چرا؟
موهام و زدم پشت گوشم و خیره شدم به عکس سربازیش!
-خب تو اون روز از من دور میشدی...
بعدهم کچلت کرده بودن...
منم کلی گریه کردم!
قاه قاه خندید:
- حالا از دوریم گریه می کردی یا به خاطر کچل شدنم؟
اخم کردم
- خب معلومه چون دور میشدی دیگه!
خنده اش از رو صورتش پاک شد اونم یدفعه!
-پس یعنی همه جوره دوستم داری دیگه؟!
موهاش رو بهم ریختم ...
_خب معلومه شک داری؟
به جای جواب لبخند عاشقانه ای مهمونم کرد!
آلبوم رو بستم
_خیلی بی معرفتی یه عکس از من نداشتی!
خندید به لبهای آویزونم
_مگه تو داشتی؟!
-خب معلومه!
چشمهاش باز شد
_شوخی می کنی؟!از کجا اونوقت؟
لبخند دندون نمایی زدم
_یک عکس خانوادگی تو رو از توش جدا کردم!
می خواست بخنده چشمهاش داد می زد ولی اخم کوچولویی کرد
- کارت اشتباه بوده محیا خانوم!
...میدونی اگه نمیومدم خواستگاریت و اصلااین وصلت سر نمی گرفت شما چه خطای بزرگی کرده بودی!؟!
امیر علی از کابوس شبهای من می گفت..
از عذاب وجدانی که این چند سال به بهانه های مختلف سرکوبش کرده بودم !
صورتم و مثل بچه ها جمع کردم
- میدونم!
سکوت کرد و سکوت کردم ...
وتو دلم گفتم خدارو شکر که شد!!
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa