#عکس_نوشت
⸤﷽⸣
🕊️🕊️
در درازنای تاریخ معاصر که نه
در داستانهای خیالی که نه
در لابهلای ادبیات مدرن که نه
در سینمای شرق و غرب که نه
در جشنوارههای پر زرق و برق که نه
در لالایی مادربزرگها،
سینهبهسینه، داستانی نقل میشود،
داستان سرزمینی اجدادی،
و چکمههای قومی پرکینه!
و مادربزرگ اشک میریزد،
و دردانههای اشکِ برگونهلغزیده او،
با اشکهای دیدهی نگرانِ کودکش
همراه میشود،
و دستان کوچک آن کودک،
قطرهقطرهی اشکهای مادربزرگش را
با کنارهی انگشت اشارهی خود جمع کرده،
تا آن اشکهای انباشته،
قلوهسنگهایی در دستانش شود،
و قلب دشمن را نشانه رود.
و آن انگشت اشاره قدرتگرفته
با اشک مادر، اکنون در جوانی
طوفانی به پا کرده است؛ #طوفان_الاقصی.
عکسنوشت🌿
اینجا دلنوشتهها در قاب تصاویر، قلب و روحت را به جستجو در معنای زندگی دعوت میکند.
@aksneveshtnoora
#عکس_نوشت
⸤﷽⸣
🕊️🕊️
میگویند
آه نامی
از نامهای خداست!
وقتی تنها "آه"
برای مظلوم میماند
و با تمام هستیاش
آه میکشد،
این نفسنفسزدنِ
مظلوم است که
فریاد میشود
و او را صدا میزند؛
و او شنوده صدایِ
بیتاب مظلوم است،
و اینک #آهِ بیتابشده
در بیتابی مظلوم،
طوفان کرده است؛
و طوفان آه خانمانسوز است.
#طوفان_الاقصی
عکسنوشت🌿
اینجا دلنوشتهها در قاب تصاویر، قلب و روحت را به جستجو در معنای زندگی دعوت میکند.
@aksneveshtnoora
#عکس_نوشت
⸤﷽⸣
🕊️🕊️
عروسکم با آرامش
در آغوشم مینشیند،
و من چشمانم را
بدرقه راه پدر میکنم؛
لحظهای چشم در چشم عروسکم،
درخششِ چشمانِ یکدیگر را
به هم هدیه میکنیم؛
گرمای چشمان عروسکم،
از شادیِ بودن با من است؛
و گرمایِ چشمان من،
از نگرانیِ جدایی از پدر؛
و منِ نگران، برای نگراننشدنِ عروسکم،
او را محکم در آغوشم میکشم،
و در خیال خودم آخرین کلام پدر را
مرور میکنم:
"دخترم تو را به خدا میسپارم"
و من در حالی که نگرانیام،
با قطرات اشکهایم،
از وجودم جدا میشود،
خود را در آغوش گرمِ
خدای مهربان میبینم.
#طوفان_الاقصی
عکسنوشت🌿
اینجا دلنوشتهها در قاب تصاویر، قلب و روحت را به جستجو در معنای زندگی دعوت میکند.
@aksneveshtnoora
#عکس_نوشت
⸤﷽⸣
🕊️🕊️
من یک فلسطینی هستم،
که دارم خانهیی در ساحلِ دریا!
دریا که گفتم،
دلم را موج گرفت،
و آهی در سکوتم اوج گرفت؛
فریاد کردم،
شُشهایم در نفس افتادند؛
و در نفسنفسزدنهاشان،
شمردند آنان را که در قفسها افتادند؛
قفسهایی از جور و ستم،
که بنا گشتند بر زر، بر زور، بر نامردی؛
که بنا گشتند بر تزویرِ حاکمان دنیایی؛
که بنا گشتند ... بر اسلام آمریکائی.
و منِ دلتنگ، گوشهای رفتم،
نشستم تا بگیرم در بغل زانوانم را،
که ناگاه یکی آمد از شرق،
با درفشی در دست با نقشی از ثارالله،
و نامش بود قاسمِ سلیمانی،
از تبار خمینی، در صفِ یارانِ سیّد خراسانی؛
و من او را خوب بشناختم،
نه از سینه پرنشانهایِ پر زرقش،
که از سینهی پر آهُ پردردش،
و او جنگید، اما نکشت جز نامردی؛
و زانوهایِ در آغوشم،
قوّت گرفتند از مردیِ مردی؛
و من به پاخواستم، با زانوانِ قوّتگرفته،
با دستانی که دیگر زانو در بغل نگرفته،
که سلاحی از ایمان، از غیرت، در بغل بگرفته؛
و آن مرد رفت،
و من ماندم با غیرتی که از او آموختم،
و اکنون بنگر،
که طوفانی گشتمُ موجی ویرانگر،
تا ویران کنم آنکه کرد ویران
خانهی درساحلم.
#طوفان_الاقصی
عکسنوشت🌿
اینجا دلنوشتهها در قاب تصاویر، قلب و روحت را به جستجو در معنای زندگی دعوت میکند.
@aksneveshtnoora