eitaa logo
جملات طلایی و ناب
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
1.9هزار ویدیو
0 فایل
🛑 تعرفه تبلیغات 🛑 https://eitaa.com/joinchat/3506176290C9354b1002f
مشاهده در ایتا
دانلود
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود از دماغ من سرگشته خیال دهنت به جفای فلک و غصه دوران نرود در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است برود از دل من وز دل من آن نرود آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت که اگر سر برود از دل و از جان نرود گر رود از پی خوبان دل من معذور است درد دارد چه کند کز پی درمان نرود هر که خواهد که چو نشود سرگردان دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود ‌ ‌ ‌
دمی با دوست به سر بردن دو صد دنیا بها دارد خوش آن کس که در دنیا رفیق با وفا دارد
فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
روزگاریست که سودای بتان دین من است غم این کار، نشاط دل غمگین من است دیدن روی تو را دیده ی جان بین باید وین کجا مرتبه یرچشم جهان بین من است یار من باش که زیب فلک و زینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین من است تا مرا عشق تو تعلیمِ سخن گفتن کرد خلق را ورد زبان، مدحت و تحسین من است دولت فقر، خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت، سبب حشمت و تمکین من است واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش زان که منزلگه سلطان، دل مسکین من است یارب! این کعبه ی مقصود، تماشاگه کیست که مغیلان طریقش، گل و نسرین من است حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی در این منزل ویرانه نهادیم در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را مهر لب او بر در این خانه نهادیم در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوه‌ی رندانه نهادیم چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم المنه لله که چو ما بی‌دل و دین بود آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم ‌ ‌
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز وِلایِ تواَم نیستْ هیچْ دست آویز ، شب ۱۹ ماه رمضان،شب قدر
فاش می‌گویم و از گفتهٔ خود دلشادم بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم طایرِ گلشنِ قدسم چه دهم شرحِ فراق؟ که در این دامگَهِ حادثه چون افتادم من مَلَک بودم و فردوسِ بَرین جایَم بود آدم آورد در این دیرِ خراب آبادم سایهٔ طوبی و دلجوییِ حور و لبِ حوض به هوایِ سرِ کویِ تو بِرَفت از یادم نیست بر لوحِ دلم جز الفِ قامتِ دوست چه کُنَم؟ حرفِ دِگَر یاد نداد استادم کوکبِ بختِ مرا هیچ مُنَجِّم نَشِناخت یا رب از مادرِ گیتی به چه طالع زادم؟ تا شدم حلقه به گوشِ درِ میخانهٔ عشق هر دَم آید غمی از نو به مبارکبادم می‌خورد خونِ دلم مردمک دیده، سزاست که چرا دل به جگرگوشهٔ مردم دادم پاک کن چهرهٔ حافظ به سرِ زلف ز اشک ور نه این سیلِ دَمادَم بِبَرَد بنیادم
ای درد توام درمان در بستر ناکامی و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف آن چه تو اندیشی، حکم آن چه تو فرمایی
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
🍁🍂 جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح باشد که چو خورشید درخشان به درآیی چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد وقت است که همچون مه تابان به درآیی بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه ی تزویر و ریا بگشایند! 🌹
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد