﷽
| تو عاشق شدی!
💛 من مادر امیر بودم،
اما امیر همدم، همراه و استاد من بود.
حاجی که به رحمت خدا رفت، از همان شب، امیر تلفن همراهش را روی ساعت ۱۰ و ۱۰ دقیقه که زمان فوت پدرش بود تنظیم کرده بود. همه خبر داشتیم چرا موبایل امیر آن ساعت زنگ میخورد. ناخودآگاه همه، هرجا که بودیم برای حاجی فاتحه میخواندیم. حالا گوشی امیر را روی ساعت سه و نیم بعد از ظهر که زمان شهادت امیر است تنظیم کردهایم. روزی دوبار صدای موبایل امیر توی فضای سوتوکور خانه میپیچد تا حاجی و امیر را یاد کنیم...
🕊 وقتی میخواست برود سوریه، دو سه ماه پیگیر کارهایش بود ولی اجازه نمیدادند.
میگفتند اینجا لازمت داریم ولی امیر کوتاهبیا نبود. برایم تعریف کرده بود:
«مامان! نمیدونی چقدر رفتم و آمدم تا اجازهام را گرفتم. باور کن حتی اشک ریختم. دفعه آخر که رفتم پیش فرماندهمان، باز گفت: «نه، اینجا بهات نیاز داریم. کجا میخوای بری؟!»
دوباره بغض گلویم را گرفت؛ اشک آمد به چشمم. فرماندهمان انگار دلش نرم شد.
آخر سر هم گفت: «امیر، میتونی بری؛ تو عاشق شدی، ما هم نمیتونیم به زور نگهات داریم!»
🩸شهید که شد در قطعه ۲۶ بهشت زهرا، دفنش کردیم؛ مزار شهدای گمنام.
خودش وصیت کرده بود که اینجا باشد.
وصیت دیگر امیر این بود که قبرش را حسینیه کنیم. قبر که آماده شد، دیوارههایش را با کتیبههای مشکی عزای امام حسین پوشاندیم. بعد هم خطبه حسینیه را خواندند. امیر، واقعا عاشق امام حسین علیه السلام بود و این عشق را با خودش تا توی قبر برد...🥺❤️🩹
#آرمان_ما
#سالگرد_شهادت
#شهید_امیر_لطفی