eitaa logo
هِیْئَت عَلَمدارِکَربَلا(قم)
1.5هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
158 فایل
﷽ 💠هِیْئَت عَلَمدارِکَربَلا(قم)💠 جلسات هفتگی چهارشنبه شب ها -اطلاع رسانی مراسمات -بارگزاری تصاویر،صوت،فیلم -بارگزاری مطالب و اشعار مذهبی _تاسیس ۱۳۷۹ _آیدی خادم هیئت @alamdar112
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت ششم: مادر گل‌هایِ حسنی ساعتی از اوج گرفتن قاسم نگذشته، بی‌تابیِ عبدالله را به زینب سپرده‌ای و هنوز به این می اندیشی که تو چطور رفتنِ قاسم را تاب آورده‌ای؟! یکی انگار قلبت را محکم نگه داشته بود، وقتی نعل‌های تازه بر پیکر سیزده ساله‌ات می‌تاختند. به دیشب می‌اندیشی که قاسم در برابر چشم‌های پرسش‌گرِ عمو گفته بود شهادت براش از عسل شیرین‌تر است. این جمله را همین پسرِ سیزده‌ساله تو گفته بود که پایش به رکاب نمی‌رسید، که زره برایش بزرگ بود. قاسم حالا نوشیده بود جامِ شیرین‌تر از عسلش را. اصلاً این دو تا پسرها از اولش هم هواییِ عمو بودند. همین است که عبدالله دست‌های زینب را رها کرده و خودش را به معرکه رسانده و دستش را سپرِ عمو کرده. صدای «واامّاه»ش را شنیدی؟ تو را صدا می‌زنَد. قلبت را دوباره کسی محکم نگه داشته که از هم نپاشد. حسن(ع) است لابد که جرعه‌جرعه حلم‌ش را به تو می‌نوشانَد. آرام شده‌ای. تمام شد. قاسم و عبدالله رفتند. سندهای روسپیدیِ تو هم امضایشان را گرفتند. توی دلِ تو حالا فقط انتظار پیوستن به حسن و پسرهاش مانده. وه که چه عزیز و خواستنی بودند آن پدر و پسرهاش.  🏴🏴🏴 سلام مادرِ قاسم! سلام مادرِ عبدالله. سلام بر باغبانی که گل‌های حسنی‌ش را با رنگ و بویِ حسینی پرورید.