eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
210 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
(ع): اعتماد به هر كسى پيش از آزمودن، نشانه كم خردى است. الطُّمَأنينَةُ إلى كُلِّ أحَدٍ قَبلَ الاِختِبارِ مِن قُصورِ العَقلِ. غررالحكم حدیث 1980 💠 @alamdarkomeil
طلوع خورشید ؛ که ملاک صبح بودن نیست خورشید مـا از پشتِ پلکهای "شما" طلوع میکند ... ✋ 💠 @alamdarkomeil
4_5803199238707873116.mp3
2.12M
تحول عراقی رفتار شهید هادی @Alamdarkomeil
🌸شبیه ابراهیم باشیم...🌸 40: توجه ویژه و اولیه به خانواده در تمام امور ✔️ 👉 @Alamdarkomeil 👈
آخر به پایان می رسد این جمعه های انتظار آخر رسد آن بت شکن آن یاور مرکب سوار آخر رسد موعود مان آرام دل آرام جان آن مرد شب آن مهربان آن مونس دل بی قرار @Alamdarkomeil
(ص): با ترسو مشورت مكن، زيرا او راه بيرون آمدن ازمشكل را برتو تنگ مى كند. لَا تُشَاوِرْ جَبَاناً فَإِنَّهُ يُضَيِّقُ عَلَيْكَ الْمَخْرَجَ. علل الشرايع ج۲، ص۵۵۹ 💠 @alamdarkomeil
🔰 نماز اول وقت را فراموش نکنید و سعی کنید که آنرا به جماعت برگزار کنید.در نماز جمعه و مراسمات دینی شرکت کنید. @alamdarkomeil 📿
همه خُفتند و منِ دلشده را خـواب نبُرد ... @Alamdarkomeil
سلام امام زمانم✋🌸 دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن  آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن  آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س) برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن   🌻اللهم عجـل لولیـک الفـرج🌻 👉 @Alamdarkomeil
(ع): نيرنگ زدن به كسى كه به تو اعتماد كرده، كفر است. المَكرُ بمَنِ ائتَمنَكَ كُفرٌ. غررالحكم حدیث 1165 💠 @alamdarkomeil
کانال شهید ابراهیم هادی
‌‌ در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم و بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم، صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود و خیلی تعارف می‌کرد. ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت، کم نگذاشت و تقریبا چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد. جعفر هم آنجا بود، بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می‌رفت و دوستانش را صدا می‌کرد و یکی‌یکی آنها را می‌آورد و می‌گفت: «ابرام جون، ایشون خیلی دوست داشتن شما رو ببینن و ...» ابراهیم هم که خیلی خورده بود و به خاطر مجروحیت پاش درد می‌کرد مجبور بود به احترام افراد بلند شه و روبوسی کنه. جعفر هم پشت‌سرشان آروم و بی‌صدا می‌خندید. وقتی ابراهیم می‌نشست، جعفر می‌رفت و نفر بعدی رو می‌آورد و چندین بار این کار رو تکرار کرد. ابراهیم که خیلی اذیت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم می‌رسه! شب وقتی می‌خواستیم برگردیم ابراهیم سوار موتور من شد و گفت:‌ «اکبر سریع حرکت کن»، جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد، فاصله ما با جعفر زیاد شده بود که رسیدیم به ایست و بازرسی. من ایستادم. ابراهیم سریع گفت: «برادر بیا اینجا»، یکی از جوان‌های مسلح جلو اومد و ابراهیم ادامه داد: «دوست عزیز، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از بچه‌های سپاه هستن. یه موتور دنبال ما داره میاد که ...»، بعد کمی مکث کرد و گفت: من چیزی نگم بهتره فقط خیلی مواظب باشین. فکر کنم مسلحه» و بعد هم گفت: با اجازه و حرکت کردیم. حدود صد متر جلوتر رفتم توی پیاده‌رو و ایستادم. دوتایی داشتیم می‌خندیدیم که موتور جعفر رسید، سه چهار نفر مسلح دور موتور رو گرفتن و بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدن و دیگه هر چی می‌گفت کسی اهمیت نمی‌داد و ... تقریبا نیم ساعت بعد مسئول گروه اومد و حاج جعفر رو شناخت و کلی معذرت‌خواهی کرد و به بچه‌های گروهش گفت: «ایشون، حاج جعفر از فرماندهان سپاه هستن». بچه‌های اون گروه، با خجالت از ایشون معذرت‌خواهی کردن و جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود. بدون اینکه حرفی بزنه اسلحه‌اش رو تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد. کمی جلوتر که اومد با تعجب ابراهیم رو دید که در پیاده‌رو ایستاده و شدید می‌خنده. تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده و چرا اون رو متوقف کرده بودن. ابراهیم جلو اومد،‌جعفر رو بغل کرد و بوسید. اخمای جعفر باز شد و او هم خنده‌‌اش گرفت و با خنده همه چیز تمام شد. کتاب سلام بر ابراهیم – ص 142 @Alamdarkomeil