✅#سبک_زندگی_شهدا
🌸 نوجوان که بود ساواک دستگیرش کرد رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست... اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملا غیر بهداشتی بود!!
🌸 به سید حسین گفتم چه چیزی لازم داری برات بیارم؟
🌸 گفت فقط یک جلد #قرآن
🌸 مسلط به قرآن، معتقد و عامل به آموزه های قرآنی بود
🌸 هویزه هم که شهید شد، در میان پیکر شهدا از قرآن جیبی اش شناسایی اش کردیم...
#قهرمان_من ؛ #شهید_حسین_علم_الهدی
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
✅#سبک_زندگی_شهدا
🌸 یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم؛ هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم؛ او عصبانی شد؛ اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت.
🌸 شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: بابت امروز صبح معذرت می خواهم. می گفت: نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند...
#شهید_اسماعیل_دقایقی
📚برگفته از نیمه پنهان ماه-جلد چهارم
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
✅#سبک_زندگی_شهدا
🌸 یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه.
🌸کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش را بدهم.
🌸 او یک دستمال از داخل جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود.
🌸در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، همان طور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده.
🌸همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست.
🌺چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، میمردم.
#قهرمان_من ؛ #شهید_محمود_کاوه
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈