eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
210 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم 💥 قسمت‌ پانزدهم : ایام انقلاب ✔️راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دوران کودکي و ارادت خاصي به امام خميني داشت. هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم. 🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن. بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني » ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. 🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود. 🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. 🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. 🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند. 🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند » خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. 🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. 🔸ابراهيم خيلي شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم و مجروح شدند. 🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد. 🔸اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها را با خودش به تپه هاي قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از اعلام شد که راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 @Alamdarkomeil
☘ سلام بر ابراهیم 💥 قسمت‌ پانزدهم : ایام انقلاب ✔️راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دوران کودکي و ارادت خاصي به امام خميني داشت. هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم. 🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن. بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني » ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. 🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود. 🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. 🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. 🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند. 🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند » خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. 🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. 🔸ابراهيم خيلي شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم و مجروح شدند. 🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد. 🔸اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها را با خودش به تپه هاي قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از اعلام شد که راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 @Alamdarkomeil
✨در آنروزها دروازه ای بَرایِ شهادت❣ داشتیم و حال مَعبری تنگ... هنوزهَم برایِ شدن 👌فرصت هست.... دِل❤️ را بایَد پاک کرد✨ ( امام خامنه ای ) 👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
🔔 💢ادعا نکنید، عمل کنید 🌺⇦یک نفر به حضرت زهرا سلام‌ الله‌ علیها گفت: من از شما هستم 🌸⇦حضرت فاطمه زهرا در پاسخ فرمودند: اگر به آنچه که ما اهل بیت دستور داده‌ایم عمل کنی و از آنچه نهی کرده‌ایم خودداری نمایی تو از شیعیان ما هستی؛ در غیر این‌صورت شیعه نیستی. ✅ دقت کنید❗️ همچون ابراهیم هادی که طبق فرمایشات ائمه ی معصومین از گناه و نامحرم دوری کرد و هرگز گرد گناه نچرخید و از امتحان الهی سربلند و موفق بیرون آمد و به آن عاقبت بخیری که بندگان خاص خدا ، بهش دست پیدا کردند رسید ! 🌹بله توجه کنید : او ادعا نکرد ! بلکه درست عمل کرد . 📙 تفسیر الإمام العسکری، ص ۳۲۰ 👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
شش در اتوبوسی به مقصد ⭕️بچه های باصفای گروهان یک گردان حمزه از لشکر 27 محمد رسول الله (ص) سوار بر اتوبوس، هنگام عزیمت از پادگان دوکوهه به منطقه عملیاتی کربلای 5 ⭕️شهیدان: سلیمان ولیان ,, احمد بوجاریان ,, محسن کردستانی,, چگینی,, علی قزلباش و 🌷 👉 @Alamdarkomeil 👈
فقط شهدا را که نمی کنند! گاهی باید آدم های زنده() را هم تفحص کرد و پیدا کرد!! خود شان را... شان را... عقل شان را... . گاهی در این پر پیچ و خم! مردانگی ، غیرت ، ، عزت ، شرف ، ... را گم می کنیم... . نمی گوییم نداریم! داریم! اما می کنیم... . باید گشت و پیدا کرد... نگردیم، وِل معطل هستیم! باید بگردیم و در این زار دنیا! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر های گم کند... . خودمان را پیدا کنیم... ببینیم کجای قصه ایم... کجای سپاه عج هستیم... کجا به درد خوردیم... کجا آقا عمل کردیم... . کجا مثل دستواره؛ اینقدر کار کردیم تا از خوابمان نبرد بلکه بیهوش بشیم! . کجا مثل ابراهیم هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده کردیم... . . حرف آخر! به قول بچه های ؛ نقطه صفر صفر و دست مادرمان زهرا سلام الله علیها ست... . همون که وقتی برونسی؛ راه را در گم کرد! وقتی به مادرش حضرت زهرا کرد! . حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!! رفتند و را پیدا کردند... . پس و نقطه صفر صفر! دست مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها ست... 🔅 @Alamdarkomeil
کانال شهید ابراهیم هادی
خورشید، بزرگ ترین مؤذن صبح است و ، والاترین مکبر آزادگی؛ و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه های زندگی بر زبان شهید جاری می شود؟! آری! رهایی، محصول دل سپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک است؛ محصولی که توازن عقل های زمین را درهم می شکند. پس سلام بر شهدا که ایستاده می میرند. 👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
یکی مثل بقیه بود موهایی بور و سنی حدود ۱۸ سال پدرش #مسلمان بود از تاجرهای #مراکش و مادرش، #فرانسوی و
چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب میدانست. با "مسعود" رفت و آخر مجلس نشست. آن شب " ژوان" توسل خوبی پیدا کرد. این را همه بچه ها میگفتند. هفته ی آینده آمد با لباس مرتب و عطر زده گفت: -بریم دعای . گفتند: -حالا که دعای کمیل نمیروند. تا شب خیلی بیتاب بود.یک روز بچه های کانون، دیدند که ژوان نماز میخواند اما دستهایش را روی هم نگزاشته، هفته ی بعد دیدند که بر مهر سجده میکند. "مسعود" شدن او را جشن گرفت. وقتی از او پرسیدند کی تورا شیعه کرد؟ جواب داد: -دعای کمیل (ع). گفت: میخوام اسمم رو بزارم علی مسعود گفت: نه بزار شیعه بودنت یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمومنین (ع). گفت: پس چی؟ _هر چی دوست داری _کمال.. چه اسم زیبایی برای خودش انتخاب کرد مسیحی بود، شد مسلمان اهل سنت و بعد شیعه در حالی که هنوز ۱۷ بهار از عمرش نگزشته بود. مادرش خیلی ناراحت بود میگفت:-شما بچه ی منو منحرف میکنید. بچه ها گفتند : چند وقتی مادرتو بیار کانون و بلاخره آورد وقتی دید بچه ها اهل فساد و انحراف نیستن خیالش راحت شد. کتابخانه کانون بسیار غنی بود، کمال هم کتاب میخواند مخصوصا کتابهای مطهری. خیلی سوال میکرد بسیار تیز هوش بود و زود جواب را میگرفت. یک روز گفت : _مسعود میخوام برم طلبه بشم .. ... 👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
این منم خدا میگویم : خدای من ای خدای مهربان آیا این منم که نام تو را بر زبان می آورم این منم که خدا خدا میگویم، همیشه احساس میکنم تا لبیکی از مقام شامخت تارهای قلبم را نلرزاند، این نام بزرگ در زبانم طنین نمی اندازد از خود بی خود میشوم و نمیدانم چه بگویم. پروردگارا ما چون صدای منادی حق را شنیدیم که میگفت آوردید، ایمان آوردیم. پروردگارا هر کس در دنیا آرزویی دارد ولی من آرزویی ندارم بجز پاک بودن در دنیا و شدن در راه خودت 👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
امام خامنه ای: گاهي شدن آسان تر از زنده ماندن است! اين نكته را اهل معنا و و دقّت،خوب درك ميكنند. گاهي ماندن و زيستن و تلاش كردن در يك محيط ،به مراتب مشكل تر از كشته شدن و شدن و به لقاي خدا پيوستن است... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
نمی دانم کدامین نعمتت را گویم عزیزا؛ از این گرگ در لباس میش و این عروس حپخوش صورت و زشت سیرت دنیا که با هزار قلم رنگ خود را بزک کرده و کراهت و مکرش را در پشت نقاب زیبایی پنهان کرده است، به تو می برم. ای دنیا خاک بر سرت و خاک بر سر دوستانت. به قول مولای متقیان علی ع《 اف بر تو دنیا! تو را سه طلاقه کردم》هرگز آرزوی وصلت با تو را ندارم! معشوق من! عقلم محدود، زبانم الکن، دستانم کند، سوادم ناچیز و قلمم شکسته است. و هرچه فکر میکنم نمی دانم کدامین نعمتت را سپاس گویم. فقط این را می گویم که نمی ستایمت به امید وصال بهشت و نه از هراس عذاب ، که ستایش برازنده ی توست. محسن بهرامی🌷 @alamdarkomeil
نمے‌شناسمِ‌تـان امّـا در این قاب تصــویر خیلـے آشناست اینقدر ڪہ دلتنـگ‌تان مے‌شوم ڪاش شرمنـده نگاه آشنایتـان نباشم ۲۵_کربلا گمنام @Alamdarkomeil
و این است ڪه دست بر قلبت❤️ گذاشته تورا انتخاب ڪرده افتخار ڪن ڪه به چشمش آمدے و خریدنے شدے عاشقانه ڪه ادامه بدهے این بار خریدارت خواهد شد... 👉 @Alamdarkomeil 👈
❤️ ❤️ ❣️ عاقبت من هم روزی شهید خواهم شد... ❣️ و با تمام وجود، شهادت را در آغوش خواهم گرفت... آیا تا به حال خود را با لقب صدا زده ای ؟ این را همین امروز امتحان کن ... این شروع قدم گذاشتن در جاده افتخار ابدی است تا به حال به شباهت‌های رفتاری که با شهدا داری، فکر کرده‌‌ای ؟ کدام کارها، تو را از دستیابی به قله پر افتخار شهادت دور می کنه ؟ کدام کارها، نگاه غضب آلود دوست شهیدت را برمی انگیزه ؟ نگاههای گرم و مهربانانه دوست شهیدت را در انجام کارهای الهی حس می کنی ؟ از امروز، در انجام هر کاری خوبی، خود را با لقب شهید صدا بزن آن گاه خواهی دید، امیدت به شهادت روز به روز بیشتر خواهد شد در دو راهی های زندگی، خود را با لقب شهید صدا بزن آن گاه خواهی دید، بی درنگ مسیر شهدایی را انتخاب خواهی نمود 🌺 از امروز چه حال خوبی داری برادر شهیدم 🌺 شهادتت مبارک، همسنگر عزیزم 👉 @Alamdarkomeil 👈
🌹 من خودم به این رسیده‌ام و با اطمینان و یقین می‌گویم: هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود؛ شهادتِ فقط دست خودش است... 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @AlamdarKomeil 👈
✅ شهیدی که رهبری شالش را برای تبرک گرفت 🌸 بچه‌های گردان علی‌اکبر(ع) میرن پیش رییس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا دیداری داشته باشند و روحیه‌ بگیرن 🌸 تو مراسم سیدجمال که مسئول تبلیغات گردان بوده و مداح اهل بیت(ع)، برنامه اجرا می‌کنه و جلوی حضرت آقا مرثیه سرایی می‌کنه. 🌸 موقع نماز وقتی حضرت آقا میان شروع کنن نماز رو، سیدجمال که قرار بود مکبر باشه شال سبزش و میندازه رو دوش آقا و میگه اینو می‌ذارم تا تبرک بشه و ان شاء الله در جبهه بشم. 🌸 نماز که تموم میشه و میره شال رو بگیره آقا می‌فرمایند که شما ساداتی و اگه مشکلی نداره این به عنوان تبرک پیش من بمونه که سیدجمال قبول می‌کنه. 🌸 بعداً حضرت آقا به برخی از دوستان لشگر می‌سپرن بیشتر هوای سیدجمال رو داشته باشن و نذارن بره خط که حضورش برا بقیه رزمنده‌ها باعث دلگرمی و قوت قلبه 🌸 اتفاقاً تو عملیات همه مواظب بودن که خط نره و عقبه بمونه، ولی تو شلوغی درگیری‌ها سید هم جلو میره و به آرزوی دیرینه‌اش میرسه و میشه ؛ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @AlamdarKomeil 👈
اسلحه محکمی است که زن با آن می تواند از حقوق و ارزش هایش دفاع کند. 🌸 اجتماع عظیم در حمایت از 🌸 وعده ما : 20 تیرماه ، ساعت 17 ، 🌸 ورزشگاه شیرودی حضور هر ایرانی به نیابت از یک 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @AlamdarKomeil 👈
یک واژه و راهِ تمام نشدنی است ... و آنقدر دست یافتنی است که هرکس می تواند، آرزویش را داشته باشد و امیدش را هم به دل، که حتما به آن دست خواهد یافت ... و اما...هر آرزویی ... بهایی دارد ... بعضی ها با پول به آرزوهایشان می رسند و ما با ... و جان دادن، می‌خواهد خالص و مخلص شدن می‌خواهد ... سختی و درد کشیدن می خواهد! و همه ی اینها ... خلاصه می شود در شهیدانه زندگی کردن... شهیدانه زندگی کنیم شهید می شویم... 🌸 شهدا این گونه زیستند... 🌸 و اینگونه شدند... 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @AlamdarKomeil 👈
شده و روضه مرا ریخت به هم فاطمه آمده و”کرب وبلا" ریخت به هم 🌹 مهدی زین الدین هرگاه شهدا را شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد سیدالشهدا (ع) یاد می کنند... 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @AlamdarKomeil 👈
🌷براى #شهيد شدن هنر لازم است🌷 1⃣هنرِ به خدا رسيدن 2⃣هنرِ كشتن نفس 3⃣هنرِ تهذيب 🌷 تا #هنرمند نشويم شهيد نخواهيم شد🌷 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @AlamdarKomeil 👈
❣✨ڪاری ڪن #اے_شهید‌ ❣✨بعضے وقتـــ ها نمیـدانم ❣✨در گـرد و غبـار ❣✨گنـاه این دنیـا چه ڪنم. ❣✨مـرا جدا ڪن از زمیـن ❣✨دستمـ را بگیـر... ❣✨میخواهمـ ❣✨در دنیاے تو آرامـ بگیرم ... 🌷#شهید #ابراهیم_هادی🌷 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @AlamdarKomeil 👈
💢 #دقت_کن_نگاه_شهدا_به_توست💢 ⭕️ زمین دل #شهید اگر آسمانی شد برای این است که در فصل عزای #اهل_بیت دلشان را خوب آبیاری می‌کردند. ❣#امضاء_شهادت❣ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @AlamdarKomeil 👈
🌷یــــادی از #شهید مهـدی باکـری🌷 🛑 #شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا برای نیروهای بسیجی احترام زیادی قائل می شد . 🛑 به دلیل اینکه بیش از حد ساده و متواضع بود ، اکثر بسیجیان لشکر او را نمی شناختند . 🛑 یک بار در عملیات والفجر یک دستور داده بود که هیچکس وارد قرارگاه لشکر نشود ، دژبان قرارگاه که یک بسیجی بود و آقا مهدی را با آن وضع ساده نمی شناخت ، از ورود او به قرارگاه جلوگیری کرده بود . 🛑 آقا مهدی نه تنها از کار آن بسیجی ناراحت نشد که او را تشویق کرد . 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @AlamdarKomeil 👈
💓ای #شهید دستی بر آر؛ 💗نفْس ما را هم #تخریب کن. 💗تا معبرِ #آسمان به ‌روی ما هم باز شود. 💛#شهید_ابراهیم_هادی💛 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @AlamdarKomeil 👈