☘ سلام بر ابراهیم
💥 قسمت پانزدهم : ایام انقلاب
✔️راوی : امير ربيعي
🔸ابراهيم از دوران کودکي #عشق و ارادت خاصي به امام خميني داشت.
هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از #انقلاب به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي #مذهبي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم.
🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. #ابراهيم شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن.
بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني »
ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين #پليس به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم.
🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي #سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود.
🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم #جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم.
دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين #ساواک و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!
🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط #خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش...
🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...
ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند.
خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم.
🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و #لبخند هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم
خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟
نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم.
گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست.
سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم.
🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد.
با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم #مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند.
🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از #قم مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند »
خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت.
🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند.
جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند.
🔸ابراهيم خيلي #عصباني شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد.
خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با #شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم #شهيد و مجروح شدند.
🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، #کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت.
با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد.
🔸اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها را با خودش به تپه هاي قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از #نماز اعلام شد که راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil
☘ سلام بر ابراهیم
💥 قسمت پانزدهم : ایام انقلاب
✔️راوی : امير ربيعي
🔸ابراهيم از دوران کودکي #عشق و ارادت خاصي به امام خميني داشت.
هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از #انقلاب به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي #مذهبي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم.
🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. #ابراهيم شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن.
بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني »
ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين #پليس به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم.
🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي #سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود.
🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم #جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم.
دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين #ساواک و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!
🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط #خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش...
🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...
ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند.
خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم.
🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و #لبخند هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم
خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟
نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم.
گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست.
سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم.
🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد.
با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم #مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند.
🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از #قم مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند »
خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت.
🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند.
جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند.
🔸ابراهيم خيلي #عصباني شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد.
خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با #شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم #شهيد و مجروح شدند.
🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، #کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت.
با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد.
🔸اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها را با خودش به تپه هاي قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از #نماز اعلام شد که راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil
✨در آنروزها دروازه ای بَرایِ شهادت❣ داشتیم
و حال مَعبری تنگ...
هنوزهَم برایِ #شهید شدن
👌فرصت هست....
دِل❤️ را بایَد پاک کرد✨
( امام خامنه ای )
👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
🔔 #ایام_فاطمیه
💢ادعا نکنید، عمل کنید
🌺⇦یک نفر به حضرت زهرا سلام الله علیها گفت:
من از #شیعیان شما هستم
🌸⇦حضرت فاطمه زهرا در پاسخ فرمودند:
اگر به آنچه که ما اهل بیت دستور دادهایم عمل کنی
و از آنچه نهی کردهایم خودداری نمایی
تو از شیعیان ما هستی؛ در غیر اینصورت شیعه نیستی.
✅ دقت کنید❗️
همچون #شهید ابراهیم هادی که طبق فرمایشات ائمه ی معصومین از گناه و نامحرم دوری کرد و هرگز گرد گناه نچرخید و از امتحان الهی سربلند و موفق بیرون آمد و به آن عاقبت بخیری که بندگان خاص خدا ، بهش دست پیدا کردند رسید !
🌹بله توجه کنید : او ادعا نکرد ! بلکه درست عمل کرد .
📙 تفسیر الإمام العسکری، ص ۳۲۰
👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
شش #شهید در اتوبوسی
به مقصد #شهادت
⭕️بچه های باصفای گروهان یک گردان حمزه از لشکر 27 محمد رسول الله (ص) سوار بر اتوبوس، هنگام عزیمت از پادگان دوکوهه به منطقه عملیاتی کربلای 5
⭕️شهیدان: سلیمان ولیان ,, احمد بوجاریان ,, محسن کردستانی,, چگینی,, علی قزلباش و
#شهید_ستار_امینی🌷
👉 @Alamdarkomeil 👈
فقط شهدا را که #تفحص نمی کنند!
گاهی باید آدم های زنده(#مرده) را هم
تفحص کرد و پیدا کرد!!
خود شان را...
#دل شان را...
عقل شان را...
.
گاهی در این #راه پر پیچ و خم!
مردانگی ، غیرت ، #دین ، عزت ، شرف ، #تقوا...
را گم می کنیم...
.
نمی گوییم نداریم!
داریم!
اما #گم می کنیم...
.
باید گشت و پیدا کرد...
نگردیم، وِل معطل هستیم!
باید بگردیم و در این #رمل زار دنیا!
که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر #رمل های #دنیا گم کند...
.
خودمان را پیدا کنیم...
ببینیم کجای قصه ایم...
کجای سپاه #مهدی عج هستیم...
کجا به درد #آقا خوردیم...
کجا #مثل آقا عمل کردیم...
.
کجا مثل #شهید دستواره؛
اینقدر کار کردیم تا از #خستگی خوابمان نبرد بلکه بیهوش بشیم!
.
کجا مثل #شهید ابراهیم هادی برای فرار از
گناه چهره مان را ژولیده کردیم...
.
.
حرف آخر!
به قول بچه های #تفحص؛
نقطه صفر صفر و #گرا دست مادرمان زهرا سلام الله علیها ست...
.
همون #مادری که وقتی #شهید برونسی؛
راه را در #عملیات گم کرد!
وقتی #توسل به مادرش حضرت زهرا کرد!
.
حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!!
رفتند و #مسیر را پیدا کردند...
.
پس #گرا و نقطه صفر صفر!
دست مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها ست...
🔅 @Alamdarkomeil
کانال شهید ابراهیم هادی
خورشید، بزرگ ترین مؤذن صبح است و #شهید، والاترین مکبر آزادگی؛ و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه های زندگی بر زبان شهید جاری می شود؟!
آری! رهایی، محصول دل سپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک است؛ محصولی که توازن عقل های زمین را درهم می شکند. پس سلام بر شهدا که ایستاده می میرند.
👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
یکی مثل بقیه بود موهایی بور و سنی حدود ۱۸ سال پدرش #مسلمان بود از تاجرهای #مراکش و مادرش، #فرانسوی و
چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب میدانست.
با "مسعود" رفت و آخر مجلس نشست.
آن شب " ژوان" توسل خوبی پیدا کرد.
این را همه بچه ها میگفتند.
هفته ی آینده آمد با لباس مرتب و عطر
زده گفت:
-بریم دعای #کمیل.
گفتند: -حالا که دعای کمیل نمیروند.
تا شب خیلی بیتاب بود.یک روز بچه های کانون، دیدند که ژوان نماز میخواند
اما دستهایش را روی هم نگزاشته،
هفته ی بعد دیدند که بر مهر سجده میکند.
"مسعود" #شیعه شدن او را جشن گرفت.
وقتی از او پرسیدند کی تورا شیعه کرد؟
جواب داد: -دعای کمیل #علی (ع).
گفت: میخوام اسمم رو بزارم علی
مسعود گفت: نه بزار شیعه بودنت یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمومنین (ع).
گفت: پس چی؟
_هر چی دوست داری
_کمال..
چه اسم زیبایی برای خودش انتخاب کرد
مسیحی بود، شد مسلمان اهل سنت و بعد شیعه در حالی که هنوز ۱۷ بهار از عمرش نگزشته بود.
مادرش خیلی ناراحت بود میگفت:-شما بچه ی منو منحرف میکنید.
بچه ها گفتند : چند وقتی مادرتو بیار کانون و بلاخره آورد وقتی دید بچه ها اهل
فساد و انحراف نیستن خیالش راحت شد.
کتابخانه کانون بسیار غنی بود، کمال هم
کتاب میخواند مخصوصا کتابهای #شهید مطهری.
خیلی سوال میکرد بسیار تیز هوش بود
و زود جواب را میگرفت.
یک روز گفت :
_مسعود میخوام برم #ایران طلبه بشم ..
#قسمت_دوم
#ادامه_دارد...
👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
این منم #خدا خدا میگویم :
خدای من ای خدای مهربان
آیا این منم که نام تو را بر زبان می آورم
این منم که خدا خدا میگویم، همیشه
احساس میکنم تا لبیکی از مقام شامخت تارهای قلبم را نلرزاند، این نام بزرگ در زبانم طنین نمی اندازد از خود بی خود میشوم و نمیدانم چه بگویم.
پروردگارا ما چون صدای منادی حق را شنیدیم که میگفت #ایمان آوردید، ایمان آوردیم.
پروردگارا هر کس در دنیا آرزویی دارد
ولی من آرزویی ندارم بجز پاک بودن در دنیا و #شهید شدن در راه خودت
#شهید_قاسمعلی_کیانی
#صلوات
👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
امام خامنه ای:
گاهي #شهيد شدن آسان تر از زنده ماندن است!
اين نكته را اهل معنا و #حكمت و دقّت،خوب درك ميكنند.
گاهي #زنده ماندن و زيستن و تلاش كردن در يك محيط ،به مراتب مشكل تر از كشته شدن و #شهيد شدن و به لقاي خدا پيوستن است...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
👉 @Alamdarkomeil 👈
کانال شهید ابراهیم هادی
#بسم_رب_الشهداء_والصدیقین
🌹افتتاح صفحه رسمی یادمان شهدای #کانال_کمیل_و_حنظله 🌹
#شهید
#محمود_ثابت_نیا
#حسینعلی_یاری_نسب
#ابراهیم_هادی
#علی_محمودوند
#حسن_باقری
#مرتضی_آوینی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#تلگرام #اینستاگرام
جهت عضویت کلیک کنید👇
💠 @kanalkomeil_hanzaleh
📌 لطفا مبلغ کانال شهدا باشید .
کانال شهید ابراهیم هادی
نمی دانم کدامین نعمتت را #سپاس گویم
عزیزا؛ از این گرگ در لباس میش و این عروس حپخوش صورت و زشت سیرت دنیا که با هزار قلم رنگ خود را بزک کرده و کراهت و مکرش را در پشت نقاب زیبایی پنهان کرده است، به تو #پناه می برم.
ای دنیا خاک بر سرت و خاک بر سر دوستانت. به قول مولای متقیان علی ع《 اف بر تو دنیا! تو را سه طلاقه کردم》هرگز آرزوی وصلت با تو را ندارم! معشوق من! عقلم محدود، زبانم الکن، دستانم کند، سوادم ناچیز و قلمم شکسته است. و هرچه فکر میکنم نمی دانم کدامین نعمتت را سپاس گویم. فقط این را می گویم که نمی ستایمت به امید وصال بهشت و نه از هراس عذاب #دوزخ، که ستایش برازنده ی توست.
#شهید محسن بهرامی🌷
#شبتون_شهدایی
@alamdarkomeil
نمےشناسمِتـان
امّـا
در این قاب تصــویر
#نگاه_تـان خیلـے آشناست
اینقدر ڪہ دلتنـگتان مےشوم
ڪاش شرمنـده نگاه آشنایتـان نباشم
#گردان_مالک_اشتر
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#شهید گمنام
@Alamdarkomeil
و این #شهید است ڪه
دست بر قلبت❤️ گذاشته
تورا انتخاب ڪرده
افتخار ڪن ڪه به چشمش آمدے
و خریدنے شدے
عاشقانه ڪه ادامه بدهے
این بار #خداوند
خریدارت خواهد شد...
#کانال_کمیل
👉 @Alamdarkomeil 👈
❤️ #دلنوشته_ای_از_یک_همسنگر ❤️
❣️ عاقبت من هم روزی شهید خواهم شد...
❣️ و با تمام وجود، شهادت را در آغوش خواهم گرفت...
آیا تا به حال خود را با لقب #شهید صدا زده ای ؟
این را همین امروز امتحان کن ...
این شروع قدم گذاشتن در جاده افتخار ابدی است
تا به حال به شباهتهای رفتاری که با شهدا داری، فکر کردهای ؟
کدام کارها، تو را از دستیابی به قله پر افتخار شهادت دور می کنه ؟
کدام کارها، نگاه غضب آلود دوست شهیدت را برمی انگیزه ؟
نگاههای گرم و مهربانانه دوست شهیدت را در انجام کارهای الهی حس می کنی ؟
از امروز، در انجام هر کاری خوبی، خود را با لقب شهید صدا بزن
آن گاه خواهی دید، امیدت به شهادت روز به روز بیشتر خواهد شد
در دو راهی های زندگی، خود را با لقب شهید صدا بزن
آن گاه خواهی دید، بی درنگ مسیر شهدایی را انتخاب خواهی نمود
🌺 از امروز چه حال خوبی داری برادر شهیدم
🌺 شهادتت مبارک، همسنگر عزیزم
👉 @Alamdarkomeil 👈
🌹 #شهید_محمودرضا_بیضایی
من خودم به این رسیدهام و با اطمینان و یقین میگویم:
هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود؛
شهادتِ #شهید فقط دست خودش است...
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
✅ شهیدی که رهبری شالش را برای تبرک گرفت
🌸 بچههای گردان علیاکبر(ع) میرن پیش رییس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا دیداری داشته باشند و روحیه بگیرن
🌸 تو مراسم سیدجمال که مسئول تبلیغات گردان بوده و مداح اهل بیت(ع)، برنامه اجرا میکنه و جلوی حضرت آقا مرثیه سرایی میکنه.
🌸 موقع نماز وقتی حضرت آقا میان شروع کنن نماز رو، سیدجمال که قرار بود مکبر باشه شال سبزش و میندازه رو دوش آقا و میگه اینو میذارم تا تبرک بشه و ان شاء الله در جبهه #شهید بشم.
🌸 نماز که تموم میشه و میره شال رو بگیره آقا میفرمایند که شما ساداتی و اگه مشکلی نداره این به عنوان تبرک پیش من بمونه که سیدجمال قبول میکنه.
🌸 بعداً حضرت آقا به برخی از دوستان لشگر میسپرن بیشتر هوای سیدجمال رو داشته باشن و نذارن بره خط که حضورش برا بقیه رزمندهها باعث دلگرمی و قوت قلبه
🌸 اتفاقاً تو عملیات همه مواظب بودن که خط نره و عقبه بمونه، ولی تو شلوغی درگیریها سید هم جلو میره و به آرزوی دیرینهاش میرسه و #شهید میشه
#مداح_اهل_بیت ؛ #شهید_سیدجمال_قریشی
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
✅ #حجاب اسلحه محکمی است که زن با آن می تواند از حقوق و ارزش هایش دفاع کند.
🌸 اجتماع عظیم #دختران_انقلاب در حمایت از #حجاب
🌸 وعده ما : 20 تیرماه ، ساعت 17 ،
🌸 ورزشگاه شیرودی
حضور هر ایرانی به نیابت از یک #شهید
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
✅ #باید_شهیدانه_زیست
#شهادت یک واژه و راهِ تمام نشدنی است ...
و آنقدر دست یافتنی است که هرکس می تواند،
آرزویش را داشته باشد
و امیدش را هم به دل، که حتما به آن دست خواهد یافت ...
و اما...هر آرزویی ... بهایی دارد ...
بعضی ها با پول به آرزوهایشان می رسند
و ما با #جان ...
و جان دادن، #لایق_شدن میخواهد
خالص و مخلص شدن میخواهد ...
سختی و درد کشیدن می خواهد!
و همه ی اینها ...
خلاصه می شود در شهیدانه زندگی کردن...
شهیدانه زندگی کنیم شهید می شویم...
🌸 شهدا این گونه زیستند...
🌸 و اینگونه #شهید شدند...
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
#شب_جمعه شده و روضه مرا ریخت به هم
فاطمه آمده و”کرب وبلا" ریخت به هم
🌹 #شهید مهدی زین الدین
هرگاه شهدا را شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد سیدالشهدا (ع) یاد می کنند...
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
🌷یــــادی از #شهید مهـدی باکـری🌷
🛑 #شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا برای نیروهای بسیجی احترام زیادی قائل می شد .
🛑 به دلیل اینکه بیش از حد ساده و متواضع بود ، اکثر بسیجیان لشکر او را نمی شناختند .
🛑 یک بار در عملیات والفجر یک دستور داده بود که هیچکس وارد قرارگاه لشکر نشود ، دژبان قرارگاه که یک بسیجی بود و آقا مهدی را با آن وضع ساده نمی شناخت ، از ورود او به قرارگاه جلوگیری کرده بود .
🛑 آقا مهدی نه تنها از کار آن بسیجی ناراحت نشد که او را تشویق کرد .
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈