eitaa logo
الف‌لام‌میم
507 دنبال‌کننده
260 عکس
53 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یادم است این حکایت را خیلی قبل‌تر پدر تعریف کرده بود، امشب هم استادمان از تفسیر فیض کاشانی متن عربی و ترجمه‌اش را از معراج السعادة فرستادند. با این توضیح:«شب قدر فرصتی برای عشق بازی با نام خدا». لطیف است، بخوانید.
۱_ درباره «زمان» خوانده‌ام و درس گوش داده‌ام و تقریر نوشته‌ام. نسبت بین تغییرات، زمان بالقیاس و فی نفسه و اعتبار یا انتزاع و... . «زمان» زمان است. همان که همه می‌دانیم. همان که چشیده‌ایم و حس می‌کنیم و می‌فهمیم. اصطلاحات بماند و اهلش. ۲_ گذشت. صبح چهارشنبه و یک و دو و سه و... بیست. رند شد، رندِ رند. در رندها خبری است؟ نمی‌دانم. ۳_ سه سال از این‌جا هم گذشت. در آستانه بیست سالگی‌. ایلیای سه سال پیشِ این‌جا من هستم و من؟ حاشا و کلا. ۴_فکر نمی‌کنم کسی همه‌ی این سه سالِ این‌جا را بوده باشد، خوانده باشد و دیده باشد. برای خودم نوشته‌ام، می‌نویسم. دست آویز کلمات می‌شوم برای رساندن معانی و معانی؟ می‌لغزند. ماهی زنده کی به دست نابلدی اسیر می‌شود؟
در طلبیم، در طلب مانده‌ایم. در طلب می‌گردیم. در طلب پیر می‌شویم؟ نمی‌دانم. به مقصد می‌رسیم و مقصود را به آغوش می‌کشیم؟ نمی‌دانم. عمر، همه، طلب است یا رسیدن؟ نمی‌دانم. مقصدی مقصود است یا همه قصد طلب است؟ نمی‌دانم. جوابِ «لا ادری» نصف العلم است و تمامِ علم من لا ادری‌ست، نمی‌دانم. تهِ حرف همان است که به دل می‌نشیند. بپرسی ساعتی بعد این حرف را قبول داری و بگویم: نمی‌دانم.
۱-بارها نوشته‌ام، ما طالب شریعتیم. ماییم و هرچه فرموده‌اند. دلبسته‌ی فقه‌ایم. حدودی هست و فرموده‌اند از آن‌ها گذر نکنید و بالاتر، فرموده‌اند که نزدیک آن نشوید. ما صوفی نیستیم، شریعت داریم و به آن ملزمیم. ۲-مذهبی صورتی‌ها، فرقه جدا شده از فقه‌اند. صورتی‌ها وسط بازند، «مذبذبین بین ذلک‌»اند. ازشان باید دور بود و دور ماند. ۳-نه فقط آن‌ها بگویند «ما از اسلام شما متحجرها بیزاریم» و خشک مغز و متعصب به ما ببندند که اهل ایمان هم از آن‌ها بیزارند. ۴-اگر به تعصب است، مولای ما اول متعصب این راه است. که اصحاب، نزد رسول الله تا گله کردند از تعصب علی، حضرت رسول فرمود: «لا تسبوا علیا فانه خشن فی ذات الله» و بلکه «ممسوس فی ذات الله».
هدایت شده از الف‌لام‌میم
۱- سرگرمی است. آدم‌ها را نگاه کنم، برایشان تئوری بسازم و داستان زندگیشان را حدس بزنم. به لطف رمان‌ و فیلم‌هایی که خوانده‌ام و دیده‌ام، دست و بالم پر است از حدس و گمان. در حرم حضرتتان؟ حاشا و کلا. همه یکی‌اند و در مقابل حضرتتان هیچ. به قربان آن‌که نعت رئوف شما برایش جلوه کرد. دیده بود روی جایگاه ایستادید و روی سر عیال الله دست می‌کشید، روی سر بهائم و اکلاب. چه بگوئیم، رئوف شمائید و در محضر شما همه زبان حال‌شان است که:«هرچه بودم، هرکه هستم برکسی مربوط نیست/بر امام مهربان خود پناه آورده‌ام».
هدایت شده از الف‌لام‌میم
یا صمد و یا صنم هر چند پرستیدن بت مایه کفر است ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم
۱_ تابستان‌ نُه، ده سالگی‌ام بود. روزها را به دفتر بابا وقت می‌گذراندم. ظهری، جمال صادقی به دفتر بابا آمده بود. هرم گرما از چهره‌اش تابستان یزد را روایت می‌کرد. همان اول کار بابا گفتش که ایلیا هم دوازده ثانیه را خوانده. خاطرم هست دستش را که به شانه‌ام می‌زد و خندان آفرین می‌گفت. ۲_فهم من از زلزله خلاصه می‌شد در دوازده ثانیه. یکبار همان روزها و یکبار هم بعدترها خوانده بودمش. ۳_شنیدن کی بود مانند دیدن. به آلاچیقی نشسته بودیم، شروع کرد به لرزیدن و چند ثانیه، ایستاد. می‌گویم ماشین سنگین بود؟ بی‌خیال می‌خندد که زلزله بود. چهار و چه می‌دانم چند ریشتر. ۴_همان شب هم پس لرزه آمد. با دومی قشنگ لرزیدیم. باز هم داخل اتاق. صدای ماشین‌ها شروع شد، همسایه‌ها که برای صبح کردن می‌رفتند پارک. ما؟ همان جا نشستیم. ۵_بعد نماز صبحِ همان شب فکر می‌کردم. فکر می‌کردم که ما ظرفیم، ظرف‌هایی که تا پُر نشدند نمی‌شکنند، وقتی هم پُر شدند؟ آن موقع صدای انا لله بلند می‌شود. ظرف‌هایی که شاید تَرَک بردارند، اما تا پر نشده‌اند، نمی‌شکنند. ظرف‌هایی که تَرَک برنمی‌دارند «الا ما کتب الله لنا». ولی آن موقع که پر شدند می‌شکنند، «ولو کنتم فی بروج مشیده»، می‌شکنند. ۶_خواب بودم. چیزکی فهمیدم و به خواب و بیداری با خودم گفتم اگر زلزله باشد، خبرش را کانال‌ها می‌زنند. نُه بیدار شدیم و بله، هفت لرزیده بود. ۷_به راه قم_تهران پیرمردی نشست. گفتم کوله را آن‌طرفتر بگذارم، راحت بنشیند، گفت نمی‌خواهد، عمر سفر کوتاه است. حرفش پیچید و پیچید، تهران و آزادی و تبریز و خوی و باز تهران و قم و یزد و طبس و فردوس و مشهد و... . «عمر سفر کوتاه است.» ۸_در لقاء الخلیل شفاء علیل است. چه قم باشد، چه خوی. دم شما گرم، اللرین آغرماسون بالاخره. ۹_باید طوری متن را می‌چیدم، این یکی هشتمی باشد، به قربان جوادش. خودمانیم آن کلمات آخر جامعه را با دلم نمی‌خوانم. با خودم می‌گویم «به غیر از یاد او در محضرش تمهید بی‌شرمی است/گنه دارد که فکر توبه باشی از گناه آن‌جا». تا در محضرش می‌توان حدیث سلسله خواند، الهی العفو چرا. به فدای آن سلسله، به فدای آن سلسله.
۱_ دعای عرفه به چشم گریز، جا به جایش روضه است. از آن برشمردن اعضا و جوارح و... تا رازق طفل صغیر. خوانده‌اید و شنیده‌اید و اشک ریخته‌اید. ۲_«يَا مَنِ اسْتَجابَ لِزَكَرِيَّا فَوَهَبَ لَهُ يَحْيىٰ وَلَمْ يَدَعْهُ فَرْداً وَحِيداً: ای کسی که دعای زکریا را مستجاب کردی، به او یحیی را دادی، او را تک و تنها رها نکردی.» ۳_تعویذ را گشود. لحن پدر جاری شد:«یا ولدی، یا قاسم!» ندای نامه بود. «اذا رایت عمک بکربلاء و قد احاطه الاعداء...»، همان که شنیده‌اید، همان که معنی گفت:«حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور/ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است». ۴_عبارت مقتل است، عمو و برادرزاده «فجعلا یبکیان حتی غشی علیهما»، به قدری در بغل هم اشک ریختند تا به حالت غش افتادند. روضه من این‌جاست. سیدالشهدا فرموده باشد:«یا ولدی اتمشی برجلک الی الموت، با پای خودت به سوی مرگ می‌روی؟» و قاسم جواب دهد:«روحی لروحک الفداء، کیف یا عم و انت بین الاعدا فریدا وحیدا، چطور نروم و تو بین اعدا تک و تنهایی». ۵_فکر می‌کنم حاصل بی‌پسری تک و تنها شدن است، زکریا یحیی را نداشت فریداً وحیدا بود، حسین هم وقتی دیگر علی اکبر را نداشت فریداً وحیدا شد. ای به قربانت، وتر موتور، تنهایِ تنها... . ۶_نوشتن از فضیلتش رزم است و نوشتن از وجاهتش بزم. وصف خُلق‌اش، کار اهلش و وصف خَلق‌اش کار ما. به قربانش که تاریخ هم همه وصفِ جمالش کرده. ۷_تاریخ‌نگاران در وصف جمال تو قلم زده‌اند: تکه ماه. ماه هرچه خوب، باز ناقصی دارد و حضرت شما؟ تعالیت. تاریخ نوشته اباعبدالله گریبان و سر آستین شما را چاک داده، عمامه را به دو نیم کرده و نیمی به سر و نیمی روی تن شما انداخته. ۸_یعقوب به غیر از یوسف، ده پسر داشت، یکی از یکی زیباتر. زمانی که فرستادشان بروند نزد عزیز و ناله‌ی «اوف لنا الکیل» سر دهند، بی‌منظور نگفت که از دروازه‌های مختلف وارد شوند، حواسش جمع بود که فرزندانش باهم نباشد که چشم زخم بخورند. ۹_همه اگر از زیبایی ماه بنویسند، یکی از چاله‌های روی ماه می‌گوید. نوشت و ماند و چرخید و چرخید در تاریخ که آن تکه ماه، بند نعلین یکی از پاهایش گسیخته بود. نوشت و ماند که معنی بگوید:«بند نعلین نبندد چو به گلزار آید/که بر آن بند کشد کشته‌ی پامالش را». ۱۰_ ده؟ دیگر بماند برای همان شب ششم.
۱_عاجزم و در بیانش قاصر ولی همین قدر بگویم که، محرم، مزه‌ها پررنگ‌تر است. طول سال هر موقع مجلسی بر پا شود و روضه‌ای، مزه‌ای دارد، مزه تلخ و شیرین می‌ماسد ته گلویت. محرم؟ آن مزه همه دهان را پر می‌کند. پر مزه گاه تلخِ تلخ، گاه شیرینِ شیرین. گاه اسباب شوق است به احلی من العسل و گاه اسباب حزن به یا عماه. رنگ‌ها پررنگ‌تر است، سیاهی‌ها و سرخی‌ها. بوها بیشتر مشام را پر می‌کند، بوی تلخی، بوی خون، بوی هیزم نیم سوخته و بوی اسفند. ۲_صنوبری باید بسوزد. همین که درون سینه است و می‌تپد. همین که حسش می‌کنیم با حجمش. ولی جنس قلب‌ها متفاوت است. برای بعضی‌ها از سنگ است، بعضی‌ها آهن. عده‌ای زغال است و برخی هم حجمی از کاه و پر. بعضی هم که از همان بدو تولد قلبشان از آتش. باید خود را به ایشان نزدیک کرد و سوخت. قلب از هرچه باشد، باید بسوزد. به قلب آن‌ها کارمان بیفتد و بسوزد. ۳_داغ عاشقی را به دل خود نگذارید. هر طور شده دستگیر این دستگاه شوید به دستور «وابتغوا الیه الوسیله». هر چیز هم جایی دارد. از عشق کم نگذارید که حاصلش پشیمانی است. ابراز کنید، هر جور شده. به هروله، به لطمه، به بوسه گوشه‌ی پرچم و علم. به رکضه و گریه‌های یواش. به هرچه شده، در وقتش. داغ عاشقی به دلتان نماند.