.
تفأل زدم به قرآن
سوره سجده باز شد
«الف لام میم »
.
«ام یقولون افتراه»
می گویند دروغ است ؟
نه
از بل هو الحق بفهمید
که حق است حق .
الحق مع علی و علی مع الحق.
و سجده باز شد
که سجده کنید حق را.🌱
.
@alef_laam_mim
همه نوشته های خودم هست جُخ کپی بی ذکر منبع و باذکر حلال است حلال.
حرف من من که نیست.
#خاطرک
همان عمود های اول بود که«بقوری» پرید جلوی شیخ کمال.به عز و التماس که مبیت دارند و شب جای خواب . پدرش سید حسین هم سر رسید . سید حسین با سِکُل راهیمان کرد به خانه اش . نمی دانم کی اولین بار به موتور سه چرخه ی عراقی ها گفت سِکُل .ولی این واژه خودساخته هرچه بود بین بچه ها راه افتاد .خودش سکل و راننده اش ابو سکل.خانه شان در اطراف نجف است،حی میلاد .خانه هایی رنگ و رو رفته . دم در خانه شان قفس کوچکی است پر از مرغ و خروس . کنارش هم یک تیر برق.که پر است از سیم های تو در تو ونامنظم.وارد خانه می شویم . بقوری بهمان می فهماند خانم ها دَرِ سمت راست و مرد ها سمت چپی . وارد اتاق می شویم . یک جمع شش نفره هم قبل از ما آمده اند . شش پیرمرد کرجی، مجردی .
اتاق مستطیل شکل و نسبتا بزرگ است. سیم کشی های خانه روکار است . سیم کش خانه هنری هم به خرج داده.با سیم ها بالای دیوار نوشته الحمدلله .شیخ کمال با سید حسین گرم می گیرد. دو پسر و یک دختر دارد . یکی از پسر هایش باقر هفت هشت ساله هست همان که اول آمد جلویمان . سید حسین یا ابو باقر جوانی است سی و خورده ای ساله با موهایی که مدل دار به طرف بالا شانه کرده.شلوار لی و تیشرت هم تنش است. سید حسین آتش نشان ، از شغلش می گوید که چقدر آتش سوزی زیاد است . بعد هم می گوید بیشترش به خاطر برق کشی های تو در تو هست.
شیخ کمال از بچه ی کوچک همراهش پرسید . اسمش را گفت سین . بعد پرسید :ولدک او بنتک ؟ سید حسین هم با یک حرکت جواب ساده ای داد. شلوار پسرکش را کشید پایین . بعد گفت سِین مصغر و کوچک شده حسین است . بیشتر اسم ها را گفت مصغر می کنند . محمد حمودی حسین سین عباس عبوسی و از روی شوخی به باقر گفت باقر بقوری .
سید حسین شام و صبحانه برایمان سفره رنگینی انداخت. بماند که شبش بچه ها و بقوری با گربه ای که همیشه توی حیاط بود دست به یکی کردنند نگذارند بخوابیم. فردا صبحش هم با ابوباقر و باقر عکس گرفتیم. بعد از خداحافظی و تشکر ، دوباره با سکل برمان گردانند عمود بیستم.
@alef_laam_mim
نقاب به صورت دارد و به میدان آمده. بچه سال است.
معاویه ابو شعثاء را می خواند. ابو شعثاء یلی است برای خودش و به جنگ آوری معروف.
_به جنگش برو
_امیر برای من زشت نیست به جنگ یک بچه بروم؟
ابوشعثاء پسرش را راهی میدان می کند. گرد و خاک از میدان جنگ بلند می شود .
هر دو سپاه آرام اند. گرد و خاک ها کم کم می نشیند . پسر ابو شعثاء غرق خون است.
دومین پسرش را به میدان می فرستد.
سومی ، چهارمی .... هفت پسرش را به میدان می فرستد .
یک به یکشان را نوجوان به هلاکت می رساند.
ابو شعثاء خودش راهی میدان می شود.
ابو شعثاء تا به خودش بجنبد نوجوان با یک ضربه او را به هلاکت می رساند .
نوجوان به نزد سردار صفین ، حضرت ابوتراب بر می گردد.
حضرت نقاب از صورت نوجوان بر می دارد. و ماه نمایان می شود.
حضرت قمر سیزده سال دارد.سیزده سال. سیزده جام عسل.💛
الفلاممیم
نقاب به صورت دارد و به میدان آمده. بچه سال است. معاویه ابو شعثاء را می خواند. ابو شعثاء یلی است ب
همین است که وقتی قبل کربلا ، در مکه رجز می خواند و می فرماید:
یَلعَبُ بِالموت فی الطفولیه
فکیف کان فی الرجولیه ؟
از بچگی مرگ بازیچه دست ماست،از سیزده سالگی
پس وقت مردانگی چطور باشیم؟
همه بنی هاشم از بچگی مرد بوده اند ، همه سیزده ساله هایشان
استاد رزمی اش عباس است دیگر
احلی من العسل ،شهزاده قاسم...
@alef_laam_mim
#...
.
میانسالی ،
مرگ از پستو در می آید
و گاه گاهی از گوشه کناری دالی می کند.
دالی می کند تا یادمان نرود پیری نزدیک است و مرگ.
معمولش این بوده ولی چند وقتیست از پستوی همه خانه ها درآمده
پیر و جوان و میانسال ندارد،
دارد برای همه مان دالی می کند .
تا ترسمان بریزد و یادمان نرود،
کل من علیها فان 🍃...
.
@alef_laam_mim
الفلاممیم
#... . میانسالی ، مرگ از پستو در می آید و گاه گاهی از گوشه کناری دالی می کند. دالی می کند تا یاد
و تمام دلخوشی ام این تک بیت مولاست:
یا حارُ همدان مَن یَمُت یَرَنی
مِن مومِن او منافِق قُبُلا
@alef_laam_mim
الفلاممیم
و تمام دلخوشی ام این تک بیت مولاست: یا حارُ همدان مَن یَمُت یَرَنی مِن مومِن او منافِق قُبُلا @al
ـ
آمدم دنیا برای دیدن روی علی
ورنه من با مردم دنیا چه کاری داشتم؟
ـ