#...
هر روز که نباید حرف زد
هر روز که نباید نوشت
هر روز صبح که نباید یک جور باشد
صبح ها لبتاب را روشن می کنم و صوت درس ها را گوش می دهم
نه هر روز
هر روز که نباید گوش داد
هر روز که نباید نوشته های همه را خواند...
نه؟!
@alef_laam_mim
#قاف
مغازه ها دارند کم کم باز میشوند. صبح جمعه است. دست های یخ زدهام را روی پیشانیام میگذارم، کوره تنور است.می خواهم داد بزنم می خواهم مثل روانی ها بگویم کسی روز شهادت سردار مغازه باز نمی کند . به در مدرسه دارالشفا می رسم . در پشتی فیضیه . صبح یک ربع به شش بود بیدار شدم . نشسته بودم به مرور برای امتحان امروز . ساعت نه امتحان داشتم ، فیضیه.وارد حیاط فیضیه شدم .یک عده گوشه حیاط دارند بلند بلند حرف می زنند و می خندند.سر این ها هم خواستم داد بزنم ، روز شهادت سردار کسی نمی خنده،هیچ چیز نمی گویم . آخوند پیری عبا روی سر از کنارم رد می شود . به او سلام نمی کنم ، او هم .در حیاط تک وتوک طلبه ها هستند. وارد سالن اجتماعات می شوم. دم در بوی نویی موکت ها توی دماغم می زند.
@alef_laam_mim
#الف
می پرم توی هال. چند بار پشت سر هم جیغ کشید .قاسم سلیمانی شهید شده؟ چرا کسی به من نگفته شهید شده؟ توی ذهنم جمله ها را سبک سنگین می کنم.حاج قاسم ، شهید، شهید زنده.ناخن به صورت می کشد .اشاره به تلویزیون می کند. دعای ندبه حرم در حال پخش است.زیر نویس می کند . شهید حاج قاسم سلیمانی.وسط گریه ها می گوید:حالا بدون او آقا چه کند؟ اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا...
@alef_laam_mim
#سین
می گویند ارباً اربا شده ، می گویم علی اکبرِ حسین . می گویند دست هایش قطع شده می گویم عباس ابن علی . می پرسم انگشت ها سالم است ؟ کسی انگشتر را نبرده که ؟ می گویند سر در بدن ندارد ،می گویم یا حسین. حالا کفن داشتند پنبه داشتند کفن آماده بود ، به زحمت توانستند کفن کنند . می گویم : کفن که بوریا نبود؟ از توی کمدم ماژیک قرمز پیدا می کنم . نگاه به عکسی که در اتاقم زده بودم می اندازم. کنار سردار بزرگ می نویسم شهید. روی تمام عکس هایش ، روی کتاب حاج قاسم. اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا.
@alef_laam_mim
#میم
جمعیت ساکت است. از تک تک صورت ها اضطراب معلوم است. اضطراب که نه شوق . منتظر یک ماشین است با دوتابوت روی آن.قطره قطره ها جمع شده دریا شده اند. یک نفر بین جمعیت داد می زند:
رفته سردار نفس تازه کند برگردد چون ظهور گل نرگس به خدا نزدیک است
بعد هم دم می گیرند مرگ بر آمریکا بعد هم حیدر حیدر.علم ها از راه می رسند . سردار می رسد . سردار قلب ها ، سردار دل ها ، سردار بی سر.اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا . پسرک چفیه پرت می کند . زنی چادر جلوی صورت می گیرد.از بالای پل عده ای گل می ریزند.مرد میانسالی بین جمعیت از حال می رود ، روی دست ها او را می برند . پدری داد می زند نرو بین جمعیت می میری . می گوید فدای سردار. کفش ها روی هم جمع شده توی جوب کنار خیابان.لنگ کفش سردار ارزشش از سر ترامپ بیشتر است. ماشین رد می شود . یک نفر تنه می زند ، می افتم. اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا.
@alef_laam_mim
کنار ستون ورودی ایوان مقصوره،گوشه دیوار
دنج ترین جای حرم هست روبروی گنبد.
آن صبح خلوت حرم ، هوای برفی
دلم تنگ حرمت شده آقا
نوشتند و بدانید که هرجا دلی شکست
همان جا حرم است
همان جا عطر حرم می پیچد
@alef_laam_mim
#داستانک
کار یکی دو روزت هم که نیست. هرروز هر روز کارت همین است.
آن لباس های لعنتی را می پوشی و آن تفنگ را برمیداری ،جنگ تمام شده. تمام شد. چه کار با دشت داری ؟!
هرروز راه می افتی توی دشت . به خودت بیا مرد. با ته آن تفنگِ لعنتیِ خراب شده گل ها را ضایع کردی که.
کم مانده ارتش هم از تو شکایت کند. لا اقل آن لباس را در بیاور . خودت میگفتی آن لباس حرمت دارد . موجی شدی که شدی.
مریضی؟ توی جنگ بودی؟ خب . به خودت بیا فرمانده . فرمانده . اصلا میفهمی چی میگم؟!
مردک میانسال معذب سر تکان میدهد. ببین من خیرتو میخوام . بیا به حرفام گوش کن .
خودت هم کمتر اذیت میشی. کجا میری؟ هنوز چاییتو نخوردی که .
.
مردی با کت و شلوار خاکستری و لباس آبی کم رنگش وارد اتاق می شود. کلید برق را فشار می دهد.
کنارش هم درجه کولر را می آورد روی 16 . کتش را پشت صندلی بند می کند. پرونده را هی ورق می زند .
قبل از این اتفاق با شما حرف زدن چی بینتون رد و بدل شد؟
خب چیز خاصی نگفتیم همین احوال پرسی بود و این که چیکار میکنه و این ها . من واقعا متأسف شدم .نه اصلا چیز دیگه ای نگفت . نه نمیدونم .
مرد کت و شلواری لم می دهد روی صندلی و خودش را هل می دهد عقب .
پزشک می گفت انگاری کسی با یه چیزی مثل ته اسلحه اونقدر کوبونده بهش تا جون داده .
اون ها چیه ؟! لباساش . لباس های نظامی و گوشه ی قنداقِ شکستهِ تفنگ .
@alef_laam_mim