eitaa logo
الف دزفول
3.4هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
307 ویدیو
8 فایل
شهید آباد مجازی دزفول ارتباط با مدیر @alimojoudi
مشاهده در ایتا
دانلود
🙌 با سلام و دعای خیر 🌷 حس می کنم «خون نگاری» زیباترین جلوه ی خبر نگاری است، زیرا در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود. ✍ روز خبرنگار بر همه ی «شهیدنگاران» شهرم مبارک باد. 🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹 🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA 🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
کانال خبری و تحلیلی بیداردز: 📝🎙📸 📝🎙📸 📝🎙📸 📝 💠 سوگند به قلم و آنچه می‌نویسد. 💠 🍃خبرنگاری است.🍃 ✳️ طلایه داران جبهه آگاهی و چشم بینا و زبان گویای مردم هستند.✳️ 📍به مناسبت گرامیداشت روز خبرنگار، واحد خبری بیدار دز گفتگوی صمیمی با یکی از خبرنگاران شهرستان دزفول، , که در عرصه ی زنده نگه داشتن فرهنگ ایثار و شهادت مشغول به فعالیت می باشند؛ انجام داده است. 📌 این گفتگو را در مطالعه نمایید: 🔰🔰🔰 🌐 http://bidardez.ir/2538 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔰کانال خبری تحلیلی بیدار دز را در دیگر پیامرسانها دنبال کنید👇👇 ◀️ ایتا: http://eitaa.com/joinchat/1640759297Cd60b86bf75 ◀️ سروش: https://sapp.ir/bidardez ◀️ آی گپ: https://iGap.net/bidardez ◀️ اینستاگرام: http://instagram.com/bidardez
با سلام 🌷دست هایی که رو نشد ... ✍ یک داستان کوتاه متناسب با این روزهایی که بر ما می گذرد... 🌹این فقط یک داستان است. فقط و فقط یک داستان که در تخیلات خود ساخته ام. نه شخصیت ها واقعی است و نه داستان حقیقی است. این را گفتم که نه به کسی بر بخورد و نه کسی به خود بگیرد . اما تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل . ..😞 ✳️داستان کوتاه «دستهایی که رو نشد » را در الف دزفول بخوانید👇 🌷http://alefdezful.blogfa.com/post-375.aspx 🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹 🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA 🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
🔴 حفظ یاحذف آثار دفاع مقدس؟ ✳️صدای مطالبه گری جوانان دزفول درخصوص تخریب و بازسازی یادمان شهدای گمنام از مرزهای دزفول گذشت. ✍ به قلم «زهرا آراسته نیا» در دو هفته‌نامه فریادخوزستان @alefdezful
⭕️لطفا یک نفر مسئول زنده پاسخگو باشد؟! ✔️مطالبه ای در خصوص یادمان شهدای گمنام شهرستان دزفول از شهرداری و مرکز فرهنگی دفاع مقدس ✴️ حاشیه های سخنان رئیس شورای شهر دزفول در جلسه ی شورای فرهنگ عمومی شهرستان دزفول مورخ 31/4/97 در خصوص شهید زنده خواندن خود و رئیس مرکز فرهنگی دفاع مقدس و اینکه کسی اجازه ی نقد آنان را ندارد موجب شد تا بخشی از مهمترین مباحث مطرح شده در آن جلسه دیده نشود و آن هم سخنان شهردار محترم جناب آقای مهندس دوایی فر بود که اظهار داشت: « داریم برای شهر آبروداری میکنیم وگرنه هیچکدام ازین موضوعات فرهنگی وظیفه شهرداری نیست. ما به ثارالله ۵۰۰ میلیون پول دادیم و به موزه ۸۰۰ میلیون، درحالیکه کارگر ما هنوز عیدی و وپاداش سال ۹۴نگرفته است.» ( دز ان ان 31/4/97 - ایرنا 31/4/97 ) سخنانی که نه توسط مرکز فرهنگی دفاع مقدس و نه توسط هیأت مربوطه تکذیب نشد و عدم تکذیب دال بر تأیید این پرداختی هاست. ✴️ جولایی رئیس مرکز فرهنگی دفاع مقدس نیز در همین جلسه اظهار داشت: « اگر ۵۰میلیون تومان به پیمانکار برسد پروژه شهدای گمنام تا دوهفته دیگر تکمیل می شود» «دز روز- 31/4/97» ✴️ از طرفی در جلسه ی شورای فرهنگ عمومی مورخ 24/8/96 ، محمد رضا صفارپور جانشین رئیس مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول در اظهاراتی چنین بیان داشتند که « استاندار خوزستان مبلغ 10میلیارد ریال اعتبار به این مرکز اختصاص داد و اعتبار مذکور را به حساب شهرداری دزفول واریز کرده اما تاکنون شهرداری تنها مبلغی بیش از2میلیارد ریال پرداخت کرده است. »( پایگاه تحلیلی خبری شهدای ایران 30 آبان 96) ⁉️این در حالی است که کرمی نژاد( شهردار وقت دزفول) چنین مطرح می کند: « هیچ گونه اعتباری در خصوص موزه دفاع مقدس به شهرداری دزفول واریز نشده است. کرمی پرداخت مبلغ یک میلیارد تومان از اعتبارات استانداری خوزستان به حساب شهرداری برای ساخت موزه دفاع مقدس را رد کرده و این صبحت های بیان شده را غیرموثق و کذب خوانده است.» (دزآوان 24 آبان 96) ⁉️و عظیم سرافراز رئیس شورای شهر دزفول در همین خصوص اظهار داشته است که :«تمام اعتبار مرکز فرهنگی دفاع مقدس در زمان شهردار سابق "محمدرضا کرمی نژاد" به پروژه فتح المبین هزینه شده است.» (دزآوان 24 آبان 96) ✅حال با این همه اظهارات ضد و نقیض سوالات زیر مطرح است؟ 1⃣اگر مرکز فرهنگی دفاع مقدس 800 میلیون از شهرداری دریافت کرده است، پس چگونه مهمترین بخش که یادمان شهدای گمنام است و برآورد 300 میلیون هزینه ساخت داشته، هنوز تکمیل نشده است؟! 2⃣ شهرداری بر چه اساسی مبلغ 500 میلیون به یک موسسه - آن هم از نوع خصوصی- کمک می کند؟ آیا به سایر هیات های و موسسات فرهنگی شهر که با پول توجیبی جوانان فعال و مخلص و دوندگی های مکرر آنان، اداره می شوند و فعالیت های چشم گیر و تأثیرگذاری در شهر دارند نیز چنین کمک هایی انجام می شود؟ و چرا زمانی که حق حقوق کارمندان خود را پرداخت نکرده است، چنین بذل و بخشش هایی از بیت المال صورت می گیرد؟ 3⃣ اگر مدیر مرکز فرهنگی دفاع مقدس ، فقط 50 میلیون برای تکمیل دو هفته ای یادمان نیاز دارد، پس چرا مبلغی قریب به 100 میلیون تومان را هزینه ی خرید دو عدد پژو صفرکیلومتر کرده است؟ اگر واقعاً دغدغه شهدا را دارند چرا با نیمی از این مبلغ، یادمان شهدا را تکمیل نکرده اند؟ یادمان این 8 شهید مظلوم واجب تر است یا خرید دو ماشین صفر کیلومتر؟ 4⃣ اگر مبلغ یک میلیارد تومان توسط استانداری به حساب شهرداری واریز شده است، شورای شهر برچه اساسی مجوز هزینه کردن آن در پروژه فتح المبین را داده است؟ 5⃣ و اگر مبلغ یک میلیارد تومان توسط استانداری پرداخت نشده و کذب است، پس شهرداری بر چه اساسی 200 میلیون به مرکز فرهنگی پرداخت کرده است؟ 6⃣البته یادمان نرفته است که مدیر مرکز دفاع مقدس در مورخ19/6/96 در گفتگو با رهیاب اظهار داشت:« در محل راه پله قرار گرفتن شهدای گمنام را تکذیب می‌کنم. هنوز طرح اجرا نشده و هیچ کدام از شهدای گمنام در راه پله قرار نمی‌گیرد و در این خصوص صرفا جوسازی شده است» اما پس از 300 میلیون تومان هزینه، شواهد نشان می دهد که 4 مزار در راه پله هستند. چرا ایشان در این خصوص اظهار نظری نمی کنند؟ 🔶 ما «بچه»ها که گیج شدیم! لطفا یکی از «بزرگان» بیاید و پاسخ بدهد که بالاخره قصه چیست؟! البته اگر اجازه ی «مطالبه گری» از شهدای زنده را داشته باشیم و تهدید به برخورد نشویم. الله @alefdezful
به اطلاع علاقه مندان کتاب و کتابخوانی می رساند از امروز لغایت30مرداد تخفیف20درصدی شامل همه ی کتب در کتابفروشی وارثین دزفول ارائه می شود. علاقه مندان می توانند به نشانی: دزفول-خیابان امام خمینی(ره) شمالی- تقاطع بوذرجمهری روبروی بانک کشاورزی مراجعه نمایند.ساعت8الی24 به کانال کتابفروشی وارثین در پیامرسان ایتا بپیوندید: https://eitaa.com/varesinbook کانال ما در سروش: http://sapp.ir/varesin88
🔅 این تصویر سنگ مزار مردی است که 14 شبانه روز با بخشی از روایت زیستنش ، گریستیم. 🌷«غلامحسین خورشید» 🌷 🌹مردی که تا بود شناخته نشد و وقتی هم که رفت انگار غربتش قرار است دنباله دار باشد مردی که ده سال در زندان های رژیم بعث عراق زجر کشید و وقتی با آن همه زخم برگشت، جراحاتش لحظه ای دست از سرش بر نداشتند تا آسمانی اش کردند. 🌹جانباز 50 درصدی که 100درصد زندگی اش را برای آرامش کسانی تقدیم اسلام و انقلاب کرد که پشت میز بنشینند و طلبکارانه به دردهایش توجهی نکنند. 🌴⁉️⁉️ اگر برایتان سوال است که چرا بر سنگ مزار چنین مردی که روایت زخم هایش را چهارده شبانه روز خواندید، به جای «شهادت» ، نوشته اند «وفات» ، از من نپرسید! قلم من توان نگارشش را ندارد! ⭕️بروید از آنان بپرسید که می گویند: « ما باید تشخیص بدهیم که چه کسی شهید است و چه کسی شهید نیست!» 🔅 اما غلامحسین خورشید به استناد آیه «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...» برای ما تا قیام قیامت «شهید غلامحسین خورشید» خواهد بود. 💐و حالا که در سالروز بازگشت پیروزمندانه حاج غلامحسین خورشید و سایر آزادگان سرفراز این مرز و بوم هستیم، عصر امروز پنجشنبه ، بر مزارش در قطعه ی صالحین شهیدآباد حاضر می شویم و با اشک و بغض آرام زیر لب می گوییم: «مسافر عزیزِ شهیدمان» سالروز بازگشتت مبارک باد. 🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹 🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA 🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
🌷راز ظرف خَتمی🌷 ✍🏻 روایتی تکان دهنده از مادر چهار شهید دزفولی که خود نیز به شهادت رسید ✍🏻روایتی برای این روزها، روزهایی که کمتر به رزق حلال و برکت خدا به این رزق توجه می کنیم ✍🏻این روایت را بخوانید و برای کاسبکاران شهر بفرستید. خصوصاً آنان که گمان می کنند با احتکار، نان شان در روغن خواهد افتاد. 🌿 مادرم با دسترنج حاصل از فروش خَتمی ( سدر ) بزرگمان کرد. برگ های درخت کُنار(سدر) را خشک می کرد و توی جَوَن ( چیزی شبیه به هاون بزرگ از جنس چوب) می کوبید و ختمی ها را الک می کرد و می فروخت. این تنها رزق حلالی بود که سر سفره مان می آمد. ⚖ یک ترازوی زنبیلی داشتیم که مادرم در آن خَتمی وزن می کرد و می فروخت. روزی هنگام فروختن ختمی کنارش بودم و دیدم که زنبیل وزنه ها بالا رفت و زنبیل ختمی ها آمد پایین. خیلی بیشتر از وزنه های توی زنبیل ختمی کشید برای مشتری. تازه وقتی خواست ختمی ها را به مشتری تحویل بدهد، یک مشت دیگر هم ریخت رویشان. ❌ تعجب کردم و زبانم به اعتراض باز شد. گفتم:«مادر! این چه طرز وزن کردن است؟! خیلی بیشتر از پولی که گرفتی ختمی دادی! اینطوری که ضرر می کنی! پس این چند ساله همه اش اینگونه ختمی فروخته ای؟!» 💐 آرام لبخندی زد و گفت:«مادر! مشتری را دیدی که با لبخند از اینجا رفت؟» گفتم: «آری! دیدم!» گفت :«همین لبخند برای من کافی است! همین که با رضایت و دل خوش از اینجا می رود بیرون، من مزدم را گرفته ام! » ⁉️گفتم:«پس رزق و روزی ما چه می شود؟» گفت: «رزق و روزی ما دست خداست! تو چرا ناراحت شدی؟! خدا خودش برکت می دهد به درآمدی که داریم!» 🎁این را گفت و دستم را گرفت و برد سمت ظرف بزرگ خَتمی ها و گفت: «مادر خوب نگاه کن و بگو این ظرف چقدر ختمی دارد؟!» گفتم:«تقریباً پر است» لبخند معنادار دیگری زد و گفت: « مادر! سه ماه است که دارم از این ظرف ختمی می فروشم و هنوز کم نشده است!» هر چه بیشتر به مشتری ها می دهم تا تمام شود و دوباره برگِ کنار بیاورم و بکوبم، تمام نمی شود. خدا اینگونه به من می بخشد و من هم همانگونه می بخشم. این برکت خداست پسرم. خدا وقتی به رزق آدم برکت بدهد همین می شود. این را گفت و رفت و من هنوز با چشم هایی بهت زده ظرف ختمی ها را نگاه می کردم. ✅ پانویس: این مادر بزرگوار به همراه فرزندانش فرمانده شهید حسن بویزه، محمدعلی بویزه و صغری بویزه در تاریخ 30/7/1362 در اثر موشکباران رژیم بعث عراق به شهادت می رسد و فرزند دیگرش حسین بویزه در تاریخ 5/12/1364 در عملیات والفجر8 و در حادثه ی اصابت راکت هواپیما به اتوبوس گردان بلال به شهادت می رسد. قصه ی شهادت خانواده ی بویزه که خود داستان غریبی دارد را در پست های بعدی برایتان خواهم نوشت. ان شاءالله با تشکر از هیات محبان ابالفضل العباس ✳️این مطلب را به همراه تصویر در «الف دزفول» ببینید!👇 🌷http://alefdezful.blogfa.com/post-377.aspx 🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹 🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA 🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
😞به حال این«خندیدن» باید «گریست»😞 💐خندیدن و خنداندن قیمتی دارد. نباید به هر قیمتی خندید و به هر قیمتی خنداند. ❌ اهل دیدن برنامه ی «خندوانه» نبوده و نیستم. اما این روزها کلیپ هایی ازمسابقه ی «خنداننده شو» در فضای مجازی دست به دست می شود. از افرادی که با هم برای بهتر خنداندن مردم رقابت می کنند. ⁉️برایم جالب است که برترین های این مسابقه، سوژه ی خنده شان واژه ای است به عظمت «پدر» و سعی دارند با تمسخر رابطه ی پدر و فرزندی مردم را بخندانند. 🌴یاد حدیثی از پیامبر افتادم در خصوص ویژگی های آخرالزمان که فرمودند: « در آن زمان، فحش دادن به پدر و مادر یکدیگر، خوش طبعی ایشان می گردد.» (نوائب الدهور، ج۱، ص۲۹۳) به عبارتی با توهین و سوژه کردن پدر و مادرهایشان می خندند و شاد می شوند که به حال این «خندیدن» باید «گریست». 🌷یاد شهدا بخیر که مقدس ترین نام ها در وصیت نامه هایشان بعد از نام امام ، پدر و مادرشان بود و وصیت به حرمت کردن به این دو عظمت بی نظیر خلقت. 🌷یاد شهدا بخیر که ذره ای ناراحتی در دل والدین به جا نگذاشتند و بعد از سی و چند سال هنوز با یادآوری نامشان چشمان پدر و مادرهایشان پر از اشک می شود. 🙌🏻 خداوندا! توفیقمان ده تا رضایت این دو عزیز تکرار نشدنی را در زندگی بگیریم ، چرا که رضایت تو در رضایت اینان است. # الف_دزفول 🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹 🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA 🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
با سلام 🌷 در ایام حج ابراهیمی لازم است یادی بکنیم از قریب به 300 شهید جمعه خونین مکه ( 9 مرداد 1366) و سردار رشید اسلام «شهید حاج عبدالحمید بادروج» جانشین فرماندهی لشکر 7 ولیعصر(عج) که در این واقعه رشادت ها از خود نشان داد و به دست نیروهای ملعون سعودی به شهادت رسید و در گلزار شهدای دزفول تا قیام قیامت آرام گرفت. 🌷راوی این سطرها، «حاج محمدعلی بهرامی » است. پدر شهید «حمیدبهرامی » از شهدای اتوبوس آسمانی گردان بلال. او تنها شاهد عینی ماجرای شهادت شهید بادروج است. ⭕️ این روایت را سال 1391 منتشر کردم، اما به مصلحت هایی مجبور شدم بخش هایی از آن را سانسور کنم و آن بخش هم انتقام خون شهید بادروج و به درک واصل شدن قاتل ایشان توسط یک شیرمرد ایرانی است که کمتر کسی از این ماجرا باخبر است. ✍🏻 امروز که دستان پلید و خون آشام سعودی در کشتار مردم مسلمان و مظلوم رو شده است، این روایت را در چند قسمت و بدون سانسور و با اندکی باز نویسی تقدیم می کنم و هر روز یک قسمت از آن در الف دزفول منتشر می شود. 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 🌴 با بادروج تا عروج 1⃣🌷 قسمت اول : آخرین شب 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 نشسته بودیم سر سفره شام. حاج ملا عبدالرضا[1] ، بادروج و من کنار هم بودیم. شام کباب بود. داشتیم سر به سر ملا می گذاشتیم. بنده خدا چشمانش که نمی دید. تا کبابش تمام می شد، یک کباب دیگر می انداختم توی بشقابش. او هم دست می برد توی بشقاب و با تعجب لقمه برمی داشت. کم کم انگار متوجه شیطنت ما شده باشد، ناگهان برگشت سمت من و گفت : «امشو مری مخه کُشِیُم. دگه نخُم»[2] مرد شوخ طبعی بود. برخاستیم و قدم زنان در حالی که هنوز داشتیم سر به سر ملا می گذاشتیم رفتیم سمت اتاق. یک پرتقال بزرگ هم پوست گرفتم و دادم دست ملا. گفتم این را بخور کباب ها هضم شوند. خندید و پرتقال را از دستم گرفت . رفتیم توی اتاق. بادروج لباس هایش را برداشت و رفت سمت حمام. رو کرد به من و گفت : «حاجی. آماده شهادت باش. فردا شهید می شویم. من می روم غسل شهادت کنم.» تعجب کردم. گفتم : « چی می گی. شهادت چیه؟ چیزی نمیشه! مگه جنگ رو با خودت آوردی اینجا؟ یا که اینجا خط مقدمه؟!» چهره اش عجیب نورانی شده بود. نورانیت عجیبی سراسر وجودش را فراگرفته بود. بدون اغراق آن لحظه من بادروج را در هاله ای از نور می دیدم. این نور و آن حرف هایی که از شهادت می زد، کمی دلم را لرزاند اما آن لحظه حرفی نزدم. بادروج آدم زرنگی بود. فوق العاده هوشیار و دقیق. از فرماندهان پرکارو تیزهوش جنگ بود.از اوضاع و احوالی که رصد می کردیم، احتمال این بود که فردا اتفاقاتی بیفتد. برای همین چندین شب من، بادروج و تعدادی دیگر، نقشه خیابان ها و مسیرها را بررسی می کردیم تا احیاناً در صورت وقوع اتفاقاتی ، سردرگم نمانیم. غسلش را که کرد و از حمام آمد بیرون دوباره رو کرد به من و گفت : « اگر فردا شهید شدم، برای محمد پسرم یک دوچرخه بخر و برایش ببر.» هنوز حیران حرف های قبلی اش بودم. به زور لبخندی روی لبم آوردم و گفتم: « این چه حرفیه داری می زنی؟! ول کن تو رو خدا!» خواستم کمی فضا را عوض کنم . گفتم: « مگه تو دزفول دوچرخه نیست؟ خب از همونجا براش بگیر!» گفت : «نه. بهش قول دادم از مکه براش دوچرخه بخرم. اگر بلایی سرم اومد ، حتماً برا پسرم یک دوچرخه بخرین.» ⚠️ ادامه دارد ... [1] مرحوم حاج ملاعبدالرضا دزفولیان ، مداح روشندل اهل بیت(ع) که سال ها پیش به دیار باقی شتافت [2] امشب انگار می خواهید مرا بکشید. دیگر نمی خواهم. ✳️روایت «با بادروج تا عروج » را به همراه تصاویر در الف دزفول بخوانید👇 🌷http://alefdezful.blogfa.com/post-378.aspx 🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹 🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA 🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دانلود کنید: 🌹مستند کمتر دیده شده ی «مرثیه» ساخته ی شهید سیدمرتضی آوینی در خصوص حج خونین سال 1366 🌴✅@alefdezful