☀️ به نام خدا
🏴🌷 کدام مُحرّم بر می گردی مادر !
🎤 فایل صوتی روایت انتظار ۳۴ ساله مادر شهید «شهید عبدالحمید انجول زاده» که دو سال پیش به شهر و دیارش رجعت کرد.
🔴 به بهانه سالروز شهادتش
🎁وقتی فایل صحبت های مادر شهید عبدالحمید انجول زاده با آن ترک های بغضش به دستم رسید، خواستم متنی بنویسم و در کنار آن متن ، دلگویه های سوزان مادرش را منتشر کنم.
🌹اما دیدم روایتگری این مادر چشم انتظار ، متن و دلنوشته لازم ندارد. هیچ متنی به اندازه طنین ترک خورده ی صدایش اثرگذار نیست و هیچ دلنوشته ای به اندازه ی دلگویه های خانه خراب کنش ، ستون های خانه ی دل را به زلزله نمی اندازد.
✳️شما هم این دلگویه های آتشین را در سکوت و آرامش با گوش جان بشنوید👇🏻
https://alefdezful.com/0821
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/alefdezful
🎁باسلام
⭕️3️⃣ *چشم در چشم بنی صدر( قسمت سوم )*
🌷این روزهای نزدیک انتخابات چقدر مناسب است برای مطالعه *کتاب «ناجی»* . ریزبینی، ژرف نگری ، نگاه عمیق و اندیشه ی پویا و بصیرت ناشی از تقوای حسین ناجی چقدر این روزها می تواند به کمک ما بیاید. در شناخت فتنه و فتنه گرها. در شناخت جریان های نفوذ. چقدر جگرم خنک می شود از تصور آن صحنه ای که حسین ناجی روبروی بنی صدر می ایستد، تمام خشم انقلابی اش را در صدایش می ریزد انگشت اشاره اش را به تاکید روبروی چهره ی مضطرب بنی صدر تکان می دهد و فریاد می زند: «شما شایسته ی ریاست جمهوری ایران نیستید و من به شما رأی نمی دهم و به کسانی هم که مرا قبول دارند، تأکید می کنم که به شما رأی ندهند!»
☀️این روزها چقدر مناسب است برای خواندن کتاب «ناجی» تا مردم از بینش و بصیرت حسین ناجی الگو بگیرند و بنی صدرهای نفوذی را تا قبل از اینکه قدرت را به دست بگیرند بشناسند.
🌴این روز ها چقدر محتاج «ناجی» هستیم. *گاهی یک کتاب هم می تواند «ناجی» باشد*
✅ «چشم در چشم بنی صدر» روایت هایی کوتاه از تشخیص چهره ی واقعی بنی صدر خائن توسط شهید محمد حسین ناجی دزفولی است که در چند قسمت ارائه می شود.
🎁3️⃣ قسمت سوم *چشم در چشم بنی صدر* را در الف دزفول ببینید 👇🏻
🌐https://alefdezful.com/173
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/alefdezful
📚 شناسنامه های خاکی
✅❤️ پست فوق ویژه ایام انتخابات ریاست جمهوری
🎁 روایتی شگفت، خاص و بی نظیر از دوران موشک باران های دزفول
✅ روایتی که تا کنون نشنیده اید
❤️بعید می دانم کسی این روایت را بخواند و باز هم تصمیمش این باشد که پای صندوق های رأی نرود و به اصلحی که راه امام و انقلاب و شهدا را می رود رأی ندهد.
0️⃣8️⃣ 🌴 این روایت دینی به گردن تمام 80 میلیون ایرانی خواهد گذاشت.
🔻 این ماجرا از آن روایت های تکان دهنده و از آن حماسه های بی نظیر تاریخ است.
📶 انتشار در کانال الف دزفول
⏳به زودی . . .
🔴 منتظر باشید
🤲🏻 ان شالله فردا در الف دزفول این روایت شگفت را خواهید خواند و برای تمامی ایرانیان خواهید فرستاد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
هدایت شده از الف دزفول
🌴 #روایت_عروج
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔅بسم رب الشهدا و الصدیقین🔅
✍🏻 اگر ما از مسئله قدس بگذریم، اگر ما از صدام بگذریم، اگر ما از همه کسانى که به ما بدى کردند بگذریم، نمى توانیم از آل سعود بگذریم« امام خمینی (ره) »
🌷«روایت عروج» روایتی است از واقعه جمعه خونین مکه در 9 مرداد ماه سال 1366 و شهادت سردار رشید اسلام «شهید حاج عبدالحمید بادروج» مسئول ستاد لشکر 7 ولیعصر(عج) خوزستان .
🌷راوی این سطرها، «حاج محمدعلی بهرامی » است. پدر شهید «حمیدبهرامی » از شهدای اتوبوس آسمانی گردان بلال دزفول. او تنها شاهد عینی ماجرای شهادت شهید بادروج است.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔟🌷 قسمت دهم ( آخرین قسمت) : وصیت
یادم افتاد که نماز نخوانده ام. اصلاً حساب روز و ساعت را نداشتم. دلم بدجوری تلاطم داشت برای نماز که چشمم افتاد به پسرم حمید. دست به سینه بالای سرم ایستاده بود و لبخند می زد.
گفتم: « اِ...حمید...!بابا عزیزم تو اینجایی؟! تو اینجا بودی و گذاشتی این بلا رو سر ما بیارن؟»
همانطور که لبخند می زد گفت: آره بابا! من اینجا بودم. همه ی شهدا اینجا بودن! ما همه مون دیدیم و شاهد بودیم که تو چیکار کردی!»
گفتم: « حمید! بابا عزیزم ساعت چنده؟ می خوام نماز بخونم! »
گفت: «الان دقیقاً وقت نمازه! دارن اذان میدن! پاشو بابا جون! پاشو نمازت رو بخون! من باید برم و یه سر به مامان بزنم!» ( بعدها فهمیدم همسرم نیز مردانه با سعودی ها درگیر شده و به دفاع از ناموس شیعیان پرداخته است. او با میله ی پرچم یکی از نیروهای سعودی را کتک مفصلی زده و خودش مجروح شده و درهمان بیمارستان بستری بوده است )
حمید این را گفت و رفت و تازه یادم افتاد که حمید، یک سال و نیم پیش در عملیات والفجر8 و در اتوبوس گردان بلال دزفول به شهادت رسیده است و من در عالم رؤیا با حمیدم گفتگو کرده بودم.
******************
چشمانم را باز کردم. تصاویر پیش رویم چندین بار توی هم رفتند. تار شدند و واضح شدند و درد سرتاسر وجودم پیچید. جمعی از رفقا و همسرم که از ناحیه کتف زخمی شده بود، بالایی سرم ایستاده بودند.
اولین کلامی که به لب آوردم، «بادروج» بود. گفتم : «بادروج کجاست؟»
گفتند : «حالش خوبه!»
گفتم : «چی چی و حالش خوبه؟! خودم دیدم چطوری بردنش!»
اشکی که در چشم هایشان حلقه زده بود، تأییدی بر شهادت بادروج بود.
تمام بدنم پر شده بود از زخم و جراحت. سرم را که نگو! جای سالمی در آن پیدا نمی شد. چند روزی تحت درمان بودم تا اندک رمقی به بدنم برگشت و در همان روزها بود که از دوستان فهمیدم، نیروهای آل سعود آنقدر مرا میزنند تا بیهوش می شوم و آنقدر به سر و بدنم ضربه می زنند که گمان می کنند مُرده ام و پیکرم را غرق در خون همان جا رها می کنند. ( تصویر بدن زخم خورده حاج محمد علی در سایت الف دزفول موجود است)
برخی از دوستان مرا شناسایی کرده و لای پتو به بیمارستان انتقال می دهند. خیلی اتفاقی صحنه ی انتقال پیکر مرا یکی از فیلم بردارها ثبت کرده بود. فیلمش را که نشانم دادند، خودم هم خودم را نمی شناختم از بس سر و بدنم سیاه و کبود و خونین شده بود.
تصویر بادروج لحظه ای از پیش چشمانم محو نمی شد. چه آن شب را که با لبخند از شهادتش می گفت و چه آن لحظه هایی را که مالک اشتروار جنگید و مظلومانه به شهادت رسید. دلم از داغ شهادت بادروج آتش گرفته بود. از داغ شهادت صدهاتن از حجاج مظلومی که به دست این گرگ های خون آشام سعودی تکه و پاره شدند.
ناگهان یاد وصیت بادروج افتادم. دوچرخه! گفته بود اگر شهید شدم برای پسرم محمد یک دوچرخه بخرید و سوغات بفرستید.
باید به وصیتش عمل می کردم. من که حال و روز مناسبی نداشتم. به دوستانم سپردند تا برای آقا محمد بادروج یک دوچرخه بخرند. سوغاتی که هیچوقت بادروج ندید، برای پسری که دیگر هیچوقت بابا را نمی دید. سخت بود. خیلی سخت. اینکه بابا نیاید ولی سوغاتیش را برای پسرش بفرستد تا به قولش عمل کرده باشد.
وقتی برگشتیم ایران، اول بادروج را روی شانه های شهر بردیم تا شهید آباد و بعد دوچرخه را فرستادیم برای محمد. از اینکه چشم در چشم محمد نگاه کنم، دلم آتش می گرفت، اما باید محمد بزرگتر می شد، تا برایش روایت می کردم. روایت مردانگی بابایش را و روایت اینکه به لطف خدا و شهدا، تقاص خون بابایش را گرفته ام. محمد باید بزرگتر می شد، تا دستم را روی شانه های مردانه اش می گذاشتم و برایش قصه ی بابایش را روایت می کردم. قصه ای پر از فراز و فرود. قصه ی «با بادروج تا عروج».
⭕️⭕️پایان
✳️«روایت عروج » را به همراه تصاویر در الف دزفول بخوانید👇
🌐https://alefdezful.com/564
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
#رمل_های_داغ_رمضان
🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان
⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی
7️⃣ قسمت هفتم
در این بین راه که می رفتیم فرمانده که ظاهرا سابقه درد کلیه داشت نیز دچار درد شدیدی شده بود ،گفت شما بروید من خودم کمی که بهتر شدم می آیم اما بچه ها قبول نکردند پیراهن فرمانده که قطب نما نیز در آن بود را از تنش در آوردیم و دست من بود یکی از بچه نیز جرعه ایی آب به فرمانده داد و دیگری نیز زیر بغلش را گرفت و «یا علی» گفت و بلند شد به راه افتادیم .
این قصه از پا افتادن و کمک کردن مکرر تکرار می شد و بچه ها در کمک دریغ نمی کردند اما فکر کنم احتمالا یکی دو نفری نیز علیرغم اصرار بچه ها کنار سنگرهای بین راه ماندند . احتمالا حدود ساعت 13 بود در دشتی سوزان که طوفان شن می وزید همه شانس های پیدا کردن آب را امتحان اما توفیقی حاصل نشده بود ناگهان کنار جاده ایی نزدیک مان متوجه عبور ایفایی شدیم بچه ها به خاطر بدست آوردن آب احتمالی موجود در ایفا به سرعت آن را به رگبار بستند اما فرار کرد و چیزی عایدمان نشد . به سختی و با آخرین رمق گروه در صحرای سوزانی که اگر چند دقیقه ای بر زمین آن کسی دراز می کشید زیر تلی از رمل و شن مدفون می شد، به حرکت ادامه دادیم .
حدود ساعت 15 به محلی که سنگر بزرگی که سایه خوبی داشت رسیدیم واقعا کسی دیگر توان راه رفتن نداشت .آنجا صحبت شد ، قرار شد چند نفر داوطلب که رمق بیشتری دارند برای آوردن نیروی کمکی بروند . برادر عزیزم حاج محمدحسین بلبل کوهی اولین نفری بود که اعلام آمادگی کرد و قرار شد چند نفر او را همراهی کنند . وقتی نگاه کردم دیدم اکثرا از پا افتاده بودند ، لذا داوطب شدم و برخاستم ، دوست عزیزم حاج رحمان اورنگ نیز برخاست.
🖇 ادامه دارد
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
☀️ به نام خدا
🌎 بازنشر
🌴 هر وقت بیایی من هستم
🌷روایت هایی از شهید جاویدالاثر عبدالرحیم اندی زاده از زبان مادرش به بهانه سالروز شهادت این شهید والامقام
🏴 ( این مادر بزرگوار مهرماه 1399 به فرزند شهیدش پیوست )
❤️منتظر واقعی همین پدر و مادرشهید مفقودالاثری هستند که سالهاست هر صبح جمعه به عشق فرزند مفقودشان عصازنان راهی گلزار شهدای بهشت علی می شوند.
🌷روزی کسی به او می گوید: «حسنی به مکتب نمی رفت، وقتی می رفت جمعه می رفت» دلش بدجوری می شکند. آنگونه که همان شب پسرش در خواب خودش را نشان می دهد و می گوید: «ناراحت نشو مادر! تو هر وقت بیایی من هستم»
🌹 روزی که رفت و دیگر برنگشت، خواهرش کاسه ی آب را گرفت که بریزد پشت سرش. کاسه را از دستش گرفت و گفت: «من برگشتنی نیستم!»
☀️تا آخرین لحظه می ماند تا با بی سیم اش اطلاعات بدهد. عراقی ها نزدیک و نزدیک تر می شوند. می گویند بی سیم را ول کن و بیا عقب. می گوید: «بیت المال» است. در آخرین ثانیه ها بی سیم به دست عقب می آید که پایش تیر می خورد.
⭕️ الف دزفول را ببینید:
🌐https://alefdezful.com/729
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁روایت فوق ویژه الف دزفول
1️⃣📶📶 انتشار برای اولین بار در الف دزفول
🐟🐠 ماهی های مشتاق دام
✍🏻❤️روایتی شگفت از شهید نورعلی عباسی که یقیناً حیرت زده تان خواهد کرد به بهانه سالروز شهادتش
🌴 این روایت از همان دست روایت هایی است که بیشتر باید جایش توی دل ها باشد تا روی زبان ها. دو دل بودم که منتشر کنم یا نه؟ اما حس می کنم گاهی لازم است چنین روایت هایی منتشر شود . حالا برخی ها می خواهند باور کنند ، برخی ها باور نکنند.
⭕️❤️ امام خوب این بچه ها را شناخته بود که درباره شان فرمود:«اینها یک شبه ره صد ساله رفتند و یکسره به همه آنچه عرفا و شاعران عارف در طول سالیان متمادی در پی آن هستند، دست یافتند »
🌹این روایت یقیناً شگفت زده تان خواهد کرد . مبهوت و متحیر و سرگشته می شوید از شنیدن این روایت. از شنیدن قصه ی ماهی هایی که خود را به دام می انداختند . . . .
🌷خدا می داند چقدر از این روایت های حیرت انگیز و تکان دهنده وجود دارد که از آن بی خبریم.
🎁 روایت شهید نورعلی عباسی را بخوانید و ساعت ها در حیرت بمانید👇🏻
🌎 https://alefdezful.com/ok82
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌐 بازنشر به مناسبت هفتم تیرماه ، سالروز شهادت شهید دانش
🌷 نمایندگان دیروز و نمایندگان امروز . . .
✍🏻 به روایت همسر شهید سید محمد کاظم دانش نماینده مردم شوش و اندیمشک در مجلس شورای اسلامی
🌴چه خوب است آنانی که ادعای خدمت به مردم دارند، آنانی که می گویند احساس تکلیف کرده اند ، این چند روایت کوتاه را بخوانند....
🌹 شهید دانش پس از آنکه نماینده مجلس شد کجا و چگونه زندگی می کرد؟
❓ خواسته کارگران هفت تپه از شهید دانش چه بود؟
✍🏻 این چند خاطره کوتاه را در الف دزفول ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/3271
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌹« شهید غلامرضا آلویی » یکی از شهدای خاص دزفول است که هم روایت شهادتش خاص و مظلومانه است و هم روایت تلخ مادر او بعد از شهادتش . . .
❤️مادرهای زیادی مثل مادر غلامرضا در ایران داریم که بعد از شهادت فرزندشان «ماهی» نخوردند.
✍🏻بارها و بارها روایت غلامرضا را خوانده ام و هربار برایم دردآلودتر از قبل برایم بوده است . . .
🔻🔻🔻در سالروز شهادت غلامرضا ، یک بار دیگر این روایت ها را مرور کنیم🔻🔻🔻
✋🏻با سلام
🕓 آن ثانیه های نفس گیر
🌷 روایت لحظه به لحظه شهادت شهید جاویدالاثر غلامرضا آلویی در آب های دریای خزر
🔆 شاهد عینی ماجرا از لحظه های پر التهاب شهادت غلامرضا می گوید.
✳️ شهید غلامرضا آلویی از شهدای جاویدالاثر دزفولی است که حین آموزش غواصی در آب های عمیق ، در دریای خزر برای همیشه جاودانه می شود و پیکرش هنوز در آغوش امواج است
🌴 الف دزفول را ببینید 👇🏻
🌐https://alefdezful.com/47
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻با سلام
🌐 بازنشر به مناسبت سالگرد شهادت « *شهید غلامرضا آلویی* »
🌷مادری که بعد از شهادت پسرش ، ماهی نخورد
🌴 روایت دردناک و تکان دهنده ی یک مادر شهید دزفولی
🌴 الف دزفول را ببینید 👇🏻
🌐https://alefdezful.com/0214
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc