✳️اگر جان متاعی است که هر بی سر و پایی دارد، پس لطف کن با چند نفر امثال خودت از این بچه پولدارها، این متاع بی ارزشتان را بردارید و بروید یکی دو روزی روبروی تکفیری هایی که در چندثانیه محسن حججی را بی سر و دست و پا کردند، اسلحه دست بگیرید! نگران نباشید، می گوییم در لوازم شخصی تان پوشک بزرگسال هم تحویلتان بدهند.
✅خوب می دانید و خوب می دانیم که مرد این کار نیستید! که مردانگی با امثال شما فرسنگ ها فاصله دارد.
❇️سال های سال است دارید می خورید و می برید و می رقصید و می خندید به ریش این ملت! خوب هم می دانید که هیچ کس نمی تواند بهتان بگوید بالای چشمتان ابروست! خب مشغول باشید! کسی کاری به کارتان ندارد. دیگر چرا تعدی کرده و افسار پاره می کنید و به حرمت شهدا جسارت می کنید؟!
⁉️کجا هستند مدعیان حفظ حریم شهدا؟ کجایند آنان که شبانه روز از با شهدا بودن دم می زنند؟ کجایند آنان که فقط بلدند خاطره تعریف کنند؟ دیگر فقط به نام شهدا نان خوردن کافی است؟ نباید صدایی به اعتراض بلند شود؟ حفظ میزها آنقدر ارزشمند شده است که می گذارید به یاران شهیدتان اینگونه بتازند؟
⁉️کجاست دستی که دهان این یاوه گویان را گِل بگیرد؟ و کجاست غیرتی که به جوش بیاید و حق این «بی سرو پا» ها را کف دستشان بگذارد تا دیگر به حریم دل شکسته ی خانواده های شهدا جسارت نکنند!
🔅فیلم اظهارات سخیف این آقازاده را در الف دزفول ببینید👇
🌷http://alefdezful.blogfa.com/post-373.aspx
🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹
🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
🔅قصه ی خورشید 🔅
🌷4️⃣1️⃣قسمت چهاردهم
🌹🌹🌹🌹🌹
✅«قصه ی خورشید » روایتگونه ی کوتاه و تکان دهنده ای از زندگی آزاده ی دزفولی با 119 ماه اسارت و 50 درصد جانبازی ، « شهید حاج غلامحسین خورشید» است از زبان همسر صبور و رزمنده اش « زهرا افضل پور »
🌅خورشید این قصه ، 13 تیر ماه 1397 در اثر عوارض ناشی از شکنجه های رژیم بعث عراق غروب کرد
✍️ هر روز یک قسمت از این روایتگونه ی بی نظیر منتشر می شود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
زانوهایم می لرزید، اما انگار با آن نگاه آخرش رو به من فریاد زد: «زینبی باش!» پرستارها کنار رفتند و چند قدمی جلوتر رفتم. آرام خوابیده بود. آرامِ آرام. هیچ گاه در این چند ساله ندیده بودم به این آرامش و بدون درد خوابیده باشد.
صدای پرستارها که می گفتند:«خدا صبرتون بده! تسلیت می گم! » ناواضح و مبهم در گوشم می پیچید. دستهای لرزانم را جلوآوردم و ملافه را کشیدم روی صورتش. عین وقتی که آخرین برگ یک کتاب را می خوانی و کتاب را می بندی!
قصه ی خورشید تمام شد. قصه ای به قدمت 43 سال! پر از فراز و نشیب و سختی و صبر و انتظار. تمام تصاویر این 43 سال زندگی مثل فیلم از پیش چشمانم عبور می کرد. از روزی که لبه ی چادر سفیدم را سر سفره ی عقد کنار زد، تا روزی که لبه ی ملافه ی سفید را کشیدم روی صورتش!
هنوز ناباورانه ایستاده بودم و حیرت زده به جسم لاغر و تکیده ای نگاه می کردم که اگر کسی از واقعه بی خبر بود، گمان نمی کرد زیر این ملافه یک قهرمان خوابیده باشد. تکیده تر از آن روزی که پس از ده سال از اسارت برگشته بود.
پرستارها آمدند و تخت را حرکت دادند و من نگاهم به دنبال او تا انتهای سالن دوید و طولی نکشید که عکس حاج غلامحسین در میان حلقه ای گل روبروی تابوتی بود که غریبانه و مظلوم بدون حضور مسئولین شهر به سمت قطعه ی صالحین می رفت، چون مجوز دفن این سرباز گمنام امام را در قطعه ی شهدا به ما نداده بودند و این بار خاک بود که قصد داشت قصه ی خورشید را به انتها برساند.
او پرواز کرد و ما ماندیم و جای خالی اش! من، علی، رضا و محمدعلی! و نگاهی گره خورده به در. مثل آن سال های چشم انتظاری. با این تفاوت که آن روزها هر روز امیدم برای آمدنش از روز قبل بیشتر بود و این روزها یقین دارم که دیگر بر نمی گردد.
یقین دارم که حالا دارد آن رازها و شکنجه ها و قصه های اسارت را که به ما نمی گفت، برای فرشته هایی تعریف می کند که دور برش بال بال می زنند و این خواست خودش بود.
و حالا همه گمان می کنند پایان تلخ قصه ی خورشید در همین چند خط فراق و دیدن تخت خالی حاج غلامحسین است. نه! قصه پایان تلخ تری دارد.
سه روز پس از تشییع حاجی، از بنیاد تماس گرفتند. گمانم این بود که احوالمان را می خواهند بپرسند، اما قصه، قصه ی دیگری بود. صدای آن سوی خط می گفت: «حالا که حاجی رحمت خدا رفته، تخت مواج رو که بهتون دادیم پس بیارین!»
گوشی توی دست، خشکم زده بود . شبیه برق گرفته ها! تختی را که با هزار التماس ندادند و ما از جیب خودمان خریده بودیم طلب می کردند. دهانم تلخ شد. اشکم بی اختیار روی گونه ام جاری شد. چه باید می گفتم؟ چه پاسخی باید می دادم؟ حتی اگر تخت را آنها داده بودند هم سه روز بعد از تشییع نباید طلب می کردند. هنوز داغدار بودیم. زخممان تازه بود. چقدر لطف و کرامت داشتند!!! هنوز کفن حاجی خشک نشده ، تختی را می خواستند که نداده بودند! انگار قرار نبود این دل به آرامش برسد! کارد می زدی خونم در نمی آمد!
گفتم: « کدام تخت؟! شما به من تخت دادید؟ چقدر آمدم تقاضا کردم! التماس کردم! تخت که ندادید، ویلچر هم ندادید! من با هزینه ی خودم تخت خریدم! » گفتند فردا بیا بنیاد!
گوشی را قطع کردم. نگاهی به عکس حاجی انداختم که گل های دور وبرش کم کم داشت پلاسیده می شد. انگار از توی قاب دوباره داشت به من می گفت: «زهرا! بعد از من زینبی زندگی کن!»
نگاه به چهره اش آرامم می کرد. وجودش را حس می کردم. نشستم کنج خانه! نگاهم را دوختم به تخت مواج. غم در دلم موج می زد. اشک هایم پیاپی می آمد و زیر لب می گفتم: « اگر خورشید، تمام شدنی باشد اما قصه ی خورشید تمام شدنی نیست. شهر پر است از خورشیدهایی که گوشه گوشه ی این شهر غروب می کنند و کسی سراغ از غریبی و مظلومیتشان نمی گیرد.
قصه ی خورشید دنباله داشت. فردا باید می رفتم و برای تخت تحویل نگرفته بازخواست می شدم. خدا می دانست در آینده برای کدام نگرفته ها باید حساب پس می دادم.
دور هم جمع بودیم. من، علی، رضا ، محمدعلی و قابی که حاج غلامحسین از درون آن لبخند می زد. قصه ی خورشید همیشه ادامه خواهد داشت.
⭕️ پایان ⭕️
🔅این روایت را به همراه تصاویر در «الف دزفول» ببینید👇
🌷http://alefdezful.blogfa.com/post-370.aspx
🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹
🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
🌹با سلام و دعای خیر خدمت همراهان «الف دزفول»🌹
☀️« قصه ی خورشید» بی هیچ اختیار نویسنده، 14 پرده شد، تا زیباترین مرگ، بچسبد به زیباترین عدد عالم ، برای مردی که زیستنش جز زیبایی نبود. از جنس آن زیبایی هایی که زینب(س) در کربلا با چشم دل دید.
🙌 عاجزانه تقاضا دارم این چند سطر را در خصوص «قصه ی خورشید » تا انتها بخوانید.
🌷1️⃣ برخود لازم می دانم پس از ادای تبریک و تسلیت مجدد، از سرکارخانم افضل پور، همسر صبور و رزمنده ی شهید والامقام غلامحسین خورشید و فرزندان ایشان کمال تشکر و قدردانی را داشته باشم که علیرغم داغدار بودن، در این مدت برای نگارش این روایت، همکاری لازم را انجام دادند.
🌷2️⃣ از سرکارخانم دقاق نژاد که زحمت انجام مصاحبه و تهیه ی تصاویر را بر عهده داشتند کمال تشکر و قدردانی را دارم.
🌷3️⃣ از کلیه همراهان «الف دزفول» و سایر عزیزانی که در این مدت موضوع را دنبال کرده و مخاطب این روایت 14 پرده ای بودند سپاس گزارم
🌷4️⃣ خدا می داند که قصه ی خورشید چیزی نبود جز بخش کوتاهی از حقایق و واقعیت های زندگی یک آزاده ی جانباز از زبان همسر صبور و استوارش و اگر در نگارش دردها و زخم ها و زخم زبان ها، کم گذاشته باشم، اما ذره ای اغراق نکردم و در یک کلام قصه ی خورشید، عین واقعیت بود.
✅ ⭕️ و اما چند تقاضا : ⭕️
🌹1️⃣ خواشمندم نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را در خصوص «قصه ی خورشید» از طریق پیام رسان های مختلف ( واتساپ، تلگرام، ایتا ) برای این حقیر ارسال بفرمایید.
🌹2️⃣ پنجشنبه همین هفته (97/5/12) مراسم چهلم حاج غلامحسین بر مزارش واقع در قطعه صالحین گلزار شهدای شهیدآباد برگزار می شود.
بیایید همه به احترام این قهرمان گمنام و مظلوم شهرمان و قدرشناسی و ادای دین نسبت به خانواده ی محترمشان بر مزارش حاضر شده و ادای احترام کنیم.
🌹3️⃣ بی شک حاج غلامحسین جوانی و هست و نیستش را برای آرامش و آسایش ما در طبق اخلاص گرفت. لذا از تمامی بزرگوارانی که قصه ی خورشید را دنبال کردند، خواهشمندم جهت آرامش روح ایشان و به نیت اینکه بزرگمردِ متواضع، با شهدا و صلحا و اهل بیت(ع) محشور شود، یک زیارت عاشورا یا چند صفحه قرآن قرائت نمایند. باشد که قطره ای باشد در مقابل دریا دریا لطف و محبتی که به ما کرد و ما بی خبر بودیم.
☀️اگر چه قصه ی خورشید به پایان رسید، اما خورشیدهای دیگری در گوشه گوشه ی شهرمان مظلومانه در حال غروبند. تا شب نشده، قدرشان را بدانیم
یاعلی
«الف دزفول»
📝منتظر نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما هستم 📝
🔅آدرس وبلاگ👇
🌷http://alefdezful.blogfa.com/
🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹
🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
🌷7️⃣ هفت یعنی بی نهایت7️⃣🌷
✍ ✨ به بهانه ی 11 مرداد، تولد هفت سالگی «الف دزفول»
🌴7️⃣ «هفت» عدد غریبی است. از سالیان پیش تا کنون. غریب و رازآلود. از «هفت سیاره » و « هفت فرشته مقدس » تمدنهای باستانی تا «هفت اورنگ» و «هفت پیکر» و« هفت الوان» و«هفت گنج» و تا «هفت اقلیم» و «هفت خان رستم » و «هفت شهر عشق» و «هفت دریا».
🌴7️⃣«هفت» انگار فقط یک عدد نیست. محدود نیست. به قول ریاضی دان ها «شمارا» و «باپایان» نیست. « هفت » سرشار است از راز و رمزهایی است که پشت پرده ای از اسرار، دست نیافتنی شده اند.
🌴7️⃣«هفت» بجای اینکه نماد محدودیت باشد، نماد کثرت است. نماد وسعت. نماد کمال و پویندگی و زنده بودن. «هفت» بر خلاف ماهیت ریاضی آن انگار میل به بی نهایت دارد. میل به بی کرانگی. میل به نداشتن حد و مرز.
🌴7️⃣«هفت» انگار روح دارد و چنان بالنده و حی و حاضر است که برای درک وسعتش لازم نیست ریاضیدان باشی. بی سوادها هم عجایب و شگفتی های «هفت» را حتی شاید بیش از ریاضیدان ها ادراک کنند، مثل «عجایب هفتگانه!»
«هفت» شاید اصلاً عدد نباشد. انگار هفت یعنی «کمال» یعنی «تکامل» یعنی «بلوغ».
🌹7️⃣وقتی می گویی «هفت هنر»، یعنی تمام هنرها، یعنی مجموعه ای بی نهایت از زیبایی هایی که به ادراک نمی آید.
🌹7️⃣وقتی می گویی «هفت آسمان» ، داری از وسعت و بیکرانگی اش می گویی.
🌹7️⃣وقتی از «هفت درِ جهنم » و «هفت طبقه جهنم» نامی به میان می آید ، از گستردگی اش نماد آورده اند و وقتی از «هفت روز هفته» می گوییم، یعنی از تمامیت عمری حرف به میان می آوریم که در حال گذر است.
«هفت» سرشار است از شگفتی و سرگشتگی و بهت و حیرت و راز و رمز!
🌹7️⃣وقتی می گویی «هفت عضو سجده» یعنی از تمامیت وجودی می گویی که باید در پیشگاه الهی به خاک بیفتد و اظهار بندگی کند.
🌹7️⃣وقتی می گویی «هفت دور طواف کعبه» ، «هفت» یعنی «همیشه» ، یعنی «مداوم» ، یعنی«بدون توقف» باید پروانه وار دور کعبه آمال و آرزوها و عاشقانه هایت بگردی و از حرکت باز نایستی.
🌹7️⃣وقتی می گویی «هفت بار سعی صفا و مروه»، «هفت» یعنی «جریان»، یعنی «حرکت»، یعنی «پویندگی»، یعنی «توقف و سکون ممنوع». یعنی باید مدام در حال دوندگی باشی برای وصال ، برای قرب، برای اتصال.
🌹7️⃣انگار وقتی قرآن با «هفت آیه » سوره ی حمد آغاز می شود، می خواهد خبر بدهد از استغنا، از فضیلت ، از بی نهایت، از بی شماری ، از رشد، از فضیلت و بدون مرز بودن.
🔅همه ی اینها را گفتم تا به «الف دزفول» بگویم، تو امروز «هفت ساله» می شوی.
🌴7️⃣ و این «هفت سال» نه یعنی «هفت» ضرب در 365 روز که یعنی وسعت، یعنی کمال ، یعنی بیکرانگی، یعنی بی نهایت، یعنی تداوم ، یعنی همیشه. یعنی تو امروز دیگر به «کمال» رسیده ای! به «شور»، به «شعور» ، به «فضیلت»، به «عشق» ، به «گستردگی» ، به «زیبایی»، به «جریان»، به «حرکت» و به «وسعت» و مگر اینها صفات «هفت» نبود و مگر اینها صفات «شهدا» نیست. شهدایی که هفت سال است از پنجره ی تو به دنیایشان سرک می کشم ، تا لحظه ای در نسیم طراوتشان تنفس کنم.
🔸بارها گفته ام و هنوز هم می گویم، من «الف دزفول» را «قلم» نمی زنم. این «الف دزفول» است که مرا «رقم » می زند و همراهم می کند با آدم هایی که خواندن و نوشتن از آنها جدایم می کند از این «مادیت» در این وانفسای «مال و ماده»
الف دزفول!
✴️تو امروز به مرز «هفت سالگی» رسیده ای و من دارم به مرز «چهل سالگی» ام نزدیک و نزدیک تر می شوم.
🌴7️⃣هم «هفت» کمال است و بی کرانه و هم «چهل» معنای کامل و کمال. اما کمال تو و من کجا و کمال آنها که یک شبه ره صد ساله رفتند و یکسره به همه آنچه عرفا و شاعران عارف در طول سالیان متمادی در پی آن هستند، دست یافتند و عشق به لقاءا...را از شعار به عمل تبدیل کردند.
🙌کاش در اوج کمال تو ، من هم به اوج کمال برسم. از همان کمال ها که گفتم. کاش لیاقتش را داشته باشم که قبل از رسیدن به «چهل»، «چهل پله» بالا بروم و برسم به همان تنها آرزویی که مرا با تو تا مرز «هفت سالگی» آورده است. به همان آرزویی که سال هاست بی قرارم کرده است و کابوس نرسیدن به آن، آرامشم را گرفته است.
الف دزفول! بیا با هم به کمال برسیم. همان کمالی که من می دانم و تو می دانی و آنان که آیینه می شوی برای انعکاس روایتشان.
به آنان که هفت سال ازشان گفتی بگو ، یک نفر اینجا بی قرارتر از همیشه انتظار می کشد.
🙌کاش آنها نگاهی کنند. یک نگاه کوتاه. با همان یک نگاه می توان تا آخر بهشت را خرید.
🙌کاش در این هفت سالگی ات نیم نگاهی کنند و لبخندی و زمزمه ای کوتاه که : « الف دزفول! تولدت مبارک!»
✳️این متن را در الف دزفول ببینید👇
🌷http://alefdezful.blogfa.com/post-374.aspx
🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹
🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
با سلام
✍کوتاه نویسی های «الف دزفول»
🌷بخشی از وصیتنامه شهید مجید طیب طاهر:
✅«بدانید که شهدا با برخی از شما خون دل خوردند و همچون شمع سوختند و حرفی نزدند، اما بدانید در روز یوم الحساب از شما سؤال می کنند که در مقابل خون گرانمایه شهدا چه کردید»
خواستم به آقایان نماینده ملت بگویم : چندین بار است طرحِ استیضاح و سؤال از غارتگران بیت المال را به یک شام دورهمی ، به یک زیرمیزی دندان گیر، به یک وعده پست و مقام و یا شاید هم به یک تهدید، پس می گیرید.
اما بدانید در روز یوم الحساب، شهدا ، طرح سؤال از شما را به هیچ بهانه ای پس نخواهند گرفت!
#الف_دزفول
🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹
🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
با سلام
✍کوتاه نویسی های «الف دزفول»
🌷آن روز شهید حسین ناجی، چشم در چشمان بنی صدر دوخت و با خشمی انقلابی، در اوج شجاعت، انگشت اشاره اش را تکان داد و فریاد زد : «شما شایسته ی ریاست جمهوری ایران نیستی! » نه از میزش ترسید و نه از رتبه و مقام و منصبش!
🌴خواستم بگویم کاش حسین ناجی ها برگردند. آن مدیرانی که جز خدا، با هیچ کس بده و بستان نداشتند تا مجبور باشند در مقابل بی لیاقتی و فساد برخی مسئولین هم تراز و بالادست سکوت کنند. سکوت از ترس رسوایی خویش و البته برای غارت بیشتر ثروت و دیانت مردم.
کاش حسین ناجی ها برگردند، آنانکه دردشان درد مردم بود.
#الف_دزفول
🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹
🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
🙌 با سلام و دعای خیر
🌷 حس می کنم «خون نگاری» زیباترین جلوه ی خبر نگاری است، زیرا در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود.
✍ روز خبرنگار بر همه ی «شهیدنگاران» شهرم مبارک باد.
#الف_دزفول
🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹
🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
کانال خبری و تحلیلی بیداردز:
📝🎙📸 📝🎙📸
📝🎙📸
📝
💠 سوگند به قلم و آنچه مینویسد. 💠
🍃خبرنگاری #عشق است.🍃
✳️ #خبرنگاران طلایه داران جبهه آگاهی و چشم بینا و زبان گویای مردم هستند.✳️
📍به مناسبت گرامیداشت روز خبرنگار، واحد خبری بیدار دز گفتگوی صمیمی با یکی از خبرنگاران شهرستان دزفول، #سرکار_خانم_فاطمه_دقاق_نژاد, که در عرصه ی زنده نگه داشتن فرهنگ ایثار و شهادت مشغول به فعالیت می باشند؛ انجام داده است.
📌#متن_کامل این گفتگو را در #تارنمای_خبری_تحلیلی_بیدار_دز مطالعه نمایید: 🔰🔰🔰
🌐 http://bidardez.ir/2538
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔰کانال خبری تحلیلی بیدار دز را در دیگر پیامرسانها دنبال کنید👇👇
◀️ ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1640759297Cd60b86bf75
◀️ سروش:
https://sapp.ir/bidardez
◀️ آی گپ:
https://iGap.net/bidardez
◀️ اینستاگرام:
http://instagram.com/bidardez
با سلام
🌷دست هایی که رو نشد ...
✍ یک داستان کوتاه متناسب با این روزهایی که بر ما می گذرد...
🌹این فقط یک داستان است. فقط و فقط یک داستان که در تخیلات خود ساخته ام. نه شخصیت ها واقعی است و نه داستان حقیقی است. این را گفتم که نه به کسی بر بخورد و نه کسی به خود بگیرد . اما تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل . ..😞
✳️داستان کوتاه «دستهایی که رو نشد » را در الف دزفول بخوانید👇
🌷http://alefdezful.blogfa.com/post-375.aspx
🌹برای عضویت درکانال های رسمی (الف دزفول) روی لینک های زیرکلیک کنید 🌹
🌴✅ https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
🌴✅https://eitaa.com/alefdezful
⭕️لطفا یک نفر مسئول زنده پاسخگو باشد؟!
✔️مطالبه ای در خصوص یادمان شهدای گمنام شهرستان دزفول از شهرداری و مرکز فرهنگی دفاع مقدس
✴️ حاشیه های سخنان رئیس شورای شهر دزفول در جلسه ی شورای فرهنگ عمومی شهرستان دزفول مورخ 31/4/97 در خصوص شهید زنده خواندن خود و رئیس مرکز فرهنگی دفاع مقدس و اینکه کسی اجازه ی نقد آنان را ندارد موجب شد تا بخشی از مهمترین مباحث مطرح شده در آن جلسه دیده نشود و آن هم سخنان شهردار محترم جناب آقای مهندس دوایی فر بود که اظهار داشت: « داریم برای شهر آبروداری میکنیم وگرنه هیچکدام ازین موضوعات فرهنگی وظیفه شهرداری نیست. ما به ثارالله ۵۰۰ میلیون پول دادیم و به موزه ۸۰۰ میلیون، درحالیکه کارگر ما هنوز عیدی و وپاداش سال ۹۴نگرفته است.»
( دز ان ان 31/4/97 - ایرنا 31/4/97 )
سخنانی که نه توسط مرکز فرهنگی دفاع مقدس و نه توسط هیأت مربوطه تکذیب نشد و عدم تکذیب دال بر تأیید این پرداختی هاست.
✴️ جولایی رئیس مرکز فرهنگی دفاع مقدس نیز در همین جلسه اظهار داشت: « اگر ۵۰میلیون تومان به پیمانکار برسد پروژه شهدای گمنام تا دوهفته دیگر تکمیل می شود» «دز روز- 31/4/97»
✴️ از طرفی در جلسه ی شورای فرهنگ عمومی مورخ 24/8/96 ، محمد رضا صفارپور جانشین رئیس مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول در اظهاراتی چنین بیان داشتند که « استاندار خوزستان مبلغ 10میلیارد ریال اعتبار به این مرکز اختصاص داد و اعتبار مذکور را به حساب شهرداری دزفول واریز کرده اما تاکنون شهرداری تنها مبلغی بیش از2میلیارد ریال پرداخت کرده است. »( پایگاه تحلیلی خبری شهدای ایران 30 آبان 96)
⁉️این در حالی است که کرمی نژاد( شهردار وقت دزفول) چنین مطرح می کند: « هیچ گونه اعتباری در خصوص موزه دفاع مقدس به شهرداری دزفول واریز نشده است. کرمی پرداخت مبلغ یک میلیارد تومان از اعتبارات استانداری خوزستان به حساب شهرداری برای ساخت موزه دفاع مقدس را رد کرده و این صبحت های بیان شده را غیرموثق و کذب خوانده است.» (دزآوان 24 آبان 96)
⁉️و عظیم سرافراز رئیس شورای شهر دزفول در همین خصوص اظهار داشته است که :«تمام اعتبار مرکز فرهنگی دفاع مقدس در زمان شهردار سابق "محمدرضا کرمی نژاد" به پروژه فتح المبین هزینه شده است.» (دزآوان 24 آبان 96)
✅حال با این همه اظهارات ضد و نقیض سوالات زیر مطرح است؟
1⃣اگر مرکز فرهنگی دفاع مقدس 800 میلیون از شهرداری دریافت کرده است، پس چگونه مهمترین بخش که یادمان شهدای گمنام است و برآورد 300 میلیون هزینه ساخت داشته، هنوز تکمیل نشده است؟!
2⃣ شهرداری بر چه اساسی مبلغ 500 میلیون به یک موسسه - آن هم از نوع خصوصی- کمک می کند؟ آیا به سایر هیات های و موسسات فرهنگی شهر که با پول توجیبی جوانان فعال و مخلص و دوندگی های مکرر آنان، اداره می شوند و فعالیت های چشم گیر و تأثیرگذاری در شهر دارند نیز چنین کمک هایی انجام می شود؟ و چرا زمانی که حق حقوق کارمندان خود را پرداخت نکرده است، چنین بذل و بخشش هایی از بیت المال صورت می گیرد؟
3⃣ اگر مدیر مرکز فرهنگی دفاع مقدس ، فقط 50 میلیون برای تکمیل دو هفته ای یادمان نیاز دارد، پس چرا مبلغی قریب به 100 میلیون تومان را هزینه ی خرید دو عدد پژو صفرکیلومتر کرده است؟ اگر واقعاً دغدغه شهدا را دارند چرا با نیمی از این مبلغ، یادمان شهدا را تکمیل نکرده اند؟ یادمان این 8 شهید مظلوم واجب تر است یا خرید دو ماشین صفر کیلومتر؟
4⃣ اگر مبلغ یک میلیارد تومان توسط استانداری به حساب شهرداری واریز شده است، شورای شهر برچه اساسی مجوز هزینه کردن آن در پروژه فتح المبین را داده است؟
5⃣ و اگر مبلغ یک میلیارد تومان توسط استانداری پرداخت نشده و کذب است، پس شهرداری بر چه اساسی 200 میلیون به مرکز فرهنگی پرداخت کرده است؟
6⃣البته یادمان نرفته است که مدیر مرکز دفاع مقدس در مورخ19/6/96 در گفتگو با رهیاب اظهار داشت:« در محل راه پله قرار گرفتن شهدای گمنام را تکذیب میکنم. هنوز طرح اجرا نشده و هیچ کدام از شهدای گمنام در راه پله قرار نمیگیرد و در این خصوص صرفا جوسازی شده است» اما پس از 300 میلیون تومان هزینه، شواهد نشان می دهد که 4 مزار در راه پله هستند. چرا ایشان در این خصوص اظهار نظری نمی کنند؟
🔶 ما «بچه»ها که گیج شدیم! لطفا یکی از «بزرگان» بیاید و پاسخ بدهد که بالاخره قصه چیست؟! البته اگر اجازه ی «مطالبه گری» از شهدای زنده را داشته باشیم و تهدید به برخورد نشویم.
#انصارحزب الله
#الف_دزفول
@alefdezful