قاریان افضل ایران:
ختم سوره کافرون در صبح جمعه پیامبر اکرم (ص) دراین باره میفرمایند: «هر کس در بامداد بعد از نماز صبح روز جمعه قبل از طلوع آفتاب ده بار این سوره را بخواند و صد بار صلوات بفرستد به این نحو: «اَللّهمّ صَلِّ عَلَی النَّبِیِّ الاُمِّیِّ مُحَمَّدٍ و آلِهِ و سَلِّم» هر مراد و مقصودی داشته باشد به یاری حقتعالی و بدون تردید برآورده میگردد و راوی میگوید: من آن را کراراً تجربه کردهام.» #ذکر
فاطمه طباطبایی (عروس امام) می گویند: امام در آخرین سجده نماز عصرشان، همیشه ذکر «یا کریم یا لطیف» را می گفته اند.
ایشان می گفت این دو کلمه به قدری جامعیت دارند که انسان را از هر ذکر دیگری مستغنی می کند؛ چون هرچه را که انسان از خدا طلب کند یا به واسطه کرم یا لطف حضرت حق است که به او عطا خواهد شد. # ذکر
ماهنامه " فارین افرز" از قدیمیترین و معتبرترین نشریات سیاست خارجی آمریکا به زندگی سیاسی و اجتماعی مقام معظم رهبری پرداخته است.
🔻این نخستین بار است که یک مجله معتبر آمریکایی تیتر اول و مطلب اصلیش را به مرور مواضع و جهتگیریهای رهبر کنونی ایران اختصاص میدهد. در این شماره از مجله عکس ایشان را بر روی جلدش چاپ کرده، این کار بیسابقه بوده است که چهرهای سیاسی را بهصورت تکی و تمام صفحه چاپ کند.
🔸گدین روز، مدیر مسئول مجله گفت: علت اختصاص مطلب اصلی نشریه به آیتالله خامنهای، آشنایی بیشتر مخاطبان آمریکایی از رهبری ایران است که "قدرت سیاسی بسیار دارد و تصمیمات و سخنانش با پیامدهای مهم منطقهای و بینالمللی همراه است." این مجله تیزهوشی و مدیریت بالای آیتالله خامنهای را مانع تحققق اهداف غرب در مقابل ایران دانسته است.
🔹مقاله (جنگ آیتالله): این مرد ۸۰ ساله بیسروصدا به قدرتمندترین مرد خاورمیانه تبدیل شده است. آیتالله خامنهای طی ۳۰ سال رهبریاش، همیشه یک مشکل آزاردهنده برای رؤسای جمهور ایالات متحده بوده است.
🔸در مطلبی BBC با عنوان آیتالله خامنهای مرد فضاهای خالی ایران: آنچه آیتالله خامنهای را از بسیاری از رهبران متمایز میکند، نگاه منطقی و عملگرایانه او به سیاست است.
🔺روزنامه آمریکایی یواسایتودی به نقل از اندیشکده آمریکن اینترپرایز: بزرگترین مشکل آمریکا در ایران حضور یک «ابرحریف» بهنام آیتالله خامنهای است که نقشه راه را میشناسد و مردم به او اعتماد آمیخته بااعتقاد دارند. #سیاسی
🦋#بزرگمهر_و_انوشیروان
بزرگمهر وزیر دانای انوشیروان هرروز صبح زود خدمت انوشیروان میرفت و پس از ادای احترام رو در روی انوشیروان میگفت: سحر خیز باش تا کامروا گردی.
شبی انوشیروان به سرداران نظامیاش دستور داد تا نیمه شب بیدار شوند و سر راه بزرگمهر منتظر بمانند. چون پیش از صبح خواست به درگاه پادشاه بیاید لباسهایش از تنش در بیاورند و از هر طرف به او حمله کنند تا راه فراری برای او باقی نماند.
صبح روز فردا وقایع طبق خواسته #انوشیروان اتفاق افتاد. بزرگمهر راه فراری پیدا نکرد. چون صلاح ندید برهنه به درگاه انوشیروان برود، به خانه بازگشت و دوباره لباس پوشید. آن روز دیرتر به خدمت پادشاه رسید.
پادشاه خندید و گفت: مگر هر روز نمیگفتی #سحر_خیز باش تا کامروا باشی؟
بزرگمهر گفت: دزدان امروز #کامروا شدند، زیرا آنها زودتر از من بیدار شده بودند. اگر من زودتر از آنها بیدار میشدم و به درگاه پادشاه میآمدم، من کامرواتر بودم. #حکایت
✨زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد!!
🌺اول مرد فاسدی از کنارمن گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
🌺دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
🌺سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را ازکجا آورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که زاهد این شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
🌺چهارم زنی بسیار زیبا که در حال خشم از شوهرش شکایت میکرد. گفتم اویتل رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن. گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟ #حکایت
*تاریخ گواهینامههای خود را چک کنید.*
🚔 راننده فاقد گواهینامه، از شمول بیمه شخص ثالث خارج شد.
✅ بر اساس رأی دیوان عدالت اداری، رانندهای که گواهینامه ندارد یا مدت آن
🔴 ماجرای عجیب دکتری که همه مردان را زن میدید!
✍دکتر حاج حسن توکلی از شاگردان عارف بالله شیخ رجبعلی خیاط، نقل می کند: روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیش تر از آن اتوبوس نگه داشت، جمعیتی بالا آمد، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم همه زن هستند همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شدهام. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند! با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم از ماشین که پیاده شدم جهت روشن شدن قضیه رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود: «دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن #توجه داشتند، همه زن شدند!» بعد گفت: « وقت مردن هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم میشود، ولی محبت امیر المومنین (ع) باعث نجات میشود» «چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آن چه دیگران نمیبینند و بشنود آن چرا دیگران نمیشنوند.»
🔰 امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیدهاند که انسان به هر چه توجه و تمرکز نماید همان چیز در روح و ضمیر باطنش نقش میبندد و در عالم خارج به ظهور میرسد! چه خیر اخلاقی و چه شر باشد.📚 کیمیای محبت، ص176. #حکایت
⏲️👈در منازل خود، در اوقات شرعی، اذان بگوییم
محمّد بن راشد گفت: هشام بن ابراهیم به من گفت: من از بیماری خود و اینکه صاحب فرزند نمی گردم به حضرت رضا علیه السلام شِکوه کردم.
پس فرمود: در منزل- با صدای بلند- اذان بگو.
هشام بن ابراهیم می گوید:
من پس از آنکه این کار را انجام دادم، خدای متعال مرا از بیماری شفا داده و فرزندان زیادی به من عطا فرمود.
محمّد بن راشد گفت:
من نیز همیشه درگیر بیماری و مریضی بودم. و کسانی که با من در خانه زندگی می کردند
نیز بیمار و مریض بودند. به گونه ای که من تنها می ماندم و شخصی نبود که به من خدمت کند.
هنگامی که این حدیث را از هشام شنیدم، به کاری که فرموده بود عمل کردم.
پس آنگاه خداوند عزّوجلّ بیماری ها را از من و خانواده ام دور ساخت.
📚 ( الكافي، ج 3، ص 308 و الكافي، ج 6، ص 10) #اعتقادی
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.
اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!
سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید! #حکایت
#حکایت
✍گرگی و روباهی با همدیگر دوست بودند . روباه از هوش و زیرکی اش و گرگ از زور بسیار و چنگال تیزش بهره می برد. روباه شکار را پیدا و گرگ آن را شکار می کرد . سپس می نشستند و شکاری را که به چنگ آورده بودند ، می خوردند . از بخت بد چند روز شکاری نیافتند .با خودشان گفتند هر یک به راهی برویم شاید چیزی بیابیم و دیگری را آگاه کنیم.
گرگ لانه مرغی پیدا کرد و با شتاب خودش را به روباه رساند و گفت که شکار یافتم . روباه شادمان شد و گفت : " چه پیدا کرده ای که این گونه شاد شده ای ؟ جای آن کجاست ؟ " گرگ گفت : " دنبالم بیا تا نشانت بدهم . " گرگ جلو افتاد و روباه هم در پی او. به خانه ای رسیدند . خانه ، حیاط بزرگی داشت و یک مرغدانی هم در گوشه حیاط بود . گرگ ایستاد ، رو به روباه کرد و گفت : " این هم آن شکار . ببینم چه می کنی. " روباه که بسیار گرسنه بود ، شابان به درون حیاط رفت و خودش را به مرغدانی رساند . در گوشه ای نهان شد تا در فرصتی مناسب به مرغدانی حمله کند .
درون مرغدانی چند مرغ و خروس چاق بودند. در مرغدانی باز بود و او می توانست به آسانی یکی از مرغها را شکار کرده بگریزد . ولی ناگهان در اندیشه شد و با خود گفت : " در باز است و مرغ چاق در مرغدانی .پس چرا گرگ خودش به مرغدانی حمله نکرده ؟ تاکنون من شکار پیدا می کردم و او شکار می کرد . اکنون چه شده که او شکار به این خوشمزگی را دیده ، ولی کاری نکرده و آمده دنبال من ، بی گمان خطری در کمین است. بهتر است بی گدار به آب نزنم .
با این فکرها روباه نزد گرگ برگشت . گرگ تا روباه را دست خالی دید ، خشمگین شد و گفت : " مطمئن بودم که تو توانایی شکار یک مرغ را هم نداری . چرا دست خالی بازگشتی ؟ " روباه گفت : " چیزی نشده . تنها می خواهم بدانم این خانه و این مرغدانی از آنِ کیست و چرا صاحب خانه در مرغدانی اش را باز گذاشته ؟ " گرگ گفت : " این خانه ، خانه شیخ قاضی شهر است که بی گمان کارگرش فراموش نموده در ِ مرغدانی را ببندد . " روباه تا نام قاضی شهر را شنید ؛ گریخت .
گرگ شگفت زده شد و دنبال روباه دوید تا به او رسید و از وی پرسید: " چرا می گریزی چه شده ؟ " روباه گفت : " گرسنه بمانم بهتر از این است که مرغ خانه قاضی را بخورم . وقتی كه آن شیخ قاضی پی ببرد من مرغ خانه اش را دزدیده ام ، به مردم می گوید که گوشت روباه حلال است . مردم هم با شنیدن این حکم ، به دنبال روباه ها می افتند و نسل روباه را از روی زمین بر می دارند . گرسنه باشم بهتر از این است که دودمانم را به باد بدهم . " از آن به بعد هر گاه کسی بخواهد از در افتادن با افراد با نفوذ دوری نماید ، این زبان زد را می گوید :
حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی
کانال روابط عمومی عقیدتی سیاسی پلیس آگاهی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ👇🏼
https://eitaa.com/ravabetomomi_agahi_fateb1402
هدایت شده از روابط،عمومی عقیدتی سیاسی پلیس آگاهی فاتب
#حکایت
✍گرگی و روباهی با همدیگر دوست بودند . روباه از هوش و زیرکی اش و گرگ از زور بسیار و چنگال تیزش بهره می برد. روباه شکار را پیدا و گرگ آن را شکار می کرد . سپس می نشستند و شکاری را که به چنگ آورده بودند ، می خوردند . از بخت بد چند روز شکاری نیافتند .با خودشان گفتند هر یک به راهی برویم شاید چیزی بیابیم و دیگری را آگاه کنیم.
گرگ لانه مرغی پیدا کرد و با شتاب خودش را به روباه رساند و گفت که شکار یافتم . روباه شادمان شد و گفت : " چه پیدا کرده ای که این گونه شاد شده ای ؟ جای آن کجاست ؟ " گرگ گفت : " دنبالم بیا تا نشانت بدهم . " گرگ جلو افتاد و روباه هم در پی او. به خانه ای رسیدند . خانه ، حیاط بزرگی داشت و یک مرغدانی هم در گوشه حیاط بود . گرگ ایستاد ، رو به روباه کرد و گفت : " این هم آن شکار . ببینم چه می کنی. " روباه که بسیار گرسنه بود ، شابان به درون حیاط رفت و خودش را به مرغدانی رساند . در گوشه ای نهان شد تا در فرصتی مناسب به مرغدانی حمله کند .
درون مرغدانی چند مرغ و خروس چاق بودند. در مرغدانی باز بود و او می توانست به آسانی یکی از مرغها را شکار کرده بگریزد . ولی ناگهان در اندیشه شد و با خود گفت : " در باز است و مرغ چاق در مرغدانی .پس چرا گرگ خودش به مرغدانی حمله نکرده ؟ تاکنون من شکار پیدا می کردم و او شکار می کرد . اکنون چه شده که او شکار به این خوشمزگی را دیده ، ولی کاری نکرده و آمده دنبال من ، بی گمان خطری در کمین است. بهتر است بی گدار به آب نزنم .
با این فکرها روباه نزد گرگ برگشت . گرگ تا روباه را دست خالی دید ، خشمگین شد و گفت : " مطمئن بودم که تو توانایی شکار یک مرغ را هم نداری . چرا دست خالی بازگشتی ؟ " روباه گفت : " چیزی نشده . تنها می خواهم بدانم این خانه و این مرغدانی از آنِ کیست و چرا صاحب خانه در مرغدانی اش را باز گذاشته ؟ " گرگ گفت : " این خانه ، خانه شیخ قاضی شهر است که بی گمان کارگرش فراموش نموده در ِ مرغدانی را ببندد . " روباه تا نام قاضی شهر را شنید ؛ گریخت .
گرگ شگفت زده شد و دنبال روباه دوید تا به او رسید و از وی پرسید: " چرا می گریزی چه شده ؟ " روباه گفت : " گرسنه بمانم بهتر از این است که مرغ خانه قاضی را بخورم . وقتی كه آن شیخ قاضی پی ببرد من مرغ خانه اش را دزدیده ام ، به مردم می گوید که گوشت روباه حلال است . مردم هم با شنیدن این حکم ، به دنبال روباه ها می افتند و نسل روباه را از روی زمین بر می دارند . گرسنه باشم بهتر از این است که دودمانم را به باد بدهم . " از آن به بعد هر گاه کسی بخواهد از در افتادن با افراد با نفوذ دوری نماید ، این زبان زد را می گوید :
حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی
کانال روابط عمومی عقیدتی سیاسی پلیس آگاهی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ👇🏼
https://eitaa.com/ravabetomomi_agahi_fateb1402
✍#حکایت
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست.
خالق من بهشتي دارد،
«نزديک زيبا و بزرگ»،
و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد»
و در پي دليلي ست که ببخشد ما را،
گاهي به بهانه ی دعايي در حق ديگري...
شايد امروز آن روز باشد.
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
•••✾•🌿💔🌿•✾•••┈┈
گریه از بهر خویش
زاهدی از اهالی بصره بیمار شده بود. چون هنگام مرگش رسید، خویشانش همه گرد وی جمع شده بودند و میگریستند. زاهد گفت: مرا بنشانید! وی را نشاندند. رو به پدرش کرد و گفت: ای پدر! تو چرا میگریى؟ گفت: چگونه نگریم که فرزندی چون تو بمیرد و پشت من بشکند. به مادرش گفت: تو چرا میگریى؟ گفت: امید داشتم که در پیری خدمت من کنی و در بیماری بر سر بالین من باشى! خطاب به فرزندانش گفت: شما چرا میگریید؟ گفتند: زیرا یتیم و خوار میگردیم. به همسرش گفت: تو چرا میگریى؟ گفت: من چگونه این یتیمان را سرپرستی کنم؟ گفت: «آه، آه! شما همه برای خود میگریید، هیچکدام برای من نمیگریید که چگونه تلخی مرگ را چِشَم و جواب اعمال و کردار خویش را چه گویم؟» این را گفت و جان به حق تسلیم کرد. #حکایت... قاریان افضل ایران گریه از بهر خویش
زاهدی از اهالی بصره بیمار شده بود. چون هنگام مرگش رسید، خویشانش همه گرد وی جمع شده بودند و میگریستند. زاهد گفت: مرا بنشانید! وی را نشاندند. رو به پدرش کرد و گفت: ای پدر! تو چرا میگریى؟ گفت: چگونه نگریم که فرزندی چون تو بمیرد و پشت من بشکند. به مادرش گفت: تو چرا میگریى؟ گفت: امید داشتم که در پیری خدمت من کنی و در بیماری بر سر بالین من باشى! خطاب به فرزندانش گفت: شما چرا میگریید؟ گفتند: زیرا یتیم و خوار میگردیم. به همسرش گفت: تو چرا میگریى؟ گفت: من چگونه این یتیمان را سرپرستی کنم؟ گفت: «آه، آه! شما همه برای خود میگریید، هیچکدام برای من نمیگریید که چگونه تلخی مرگ را چِشَم و جواب اعمال و کردار خویش را چه گویم؟» این را گفت و جان به حق تسلیم کرد. #حکایت... قاریان افضل ایران 🌸 🌸 🌸 🍃
آقای دولابی می گفت: لات ها صفات خوبی دارند یکیش سخاوتشان است با همه گروه ها رفیق می شوند. داش های سابق خیلی از خانواده های بی سرپرست را اداره می کردند. مثلا پوریای ولی کشتی گیر بود وقتی که می خواست با یک قهرمانی کشتی بگیرد می توانست غالب بشود ولی پوریا دید اگر غالب بشود نان این پهلوان قطع می شود. مادر آن پهلوان نذر کرده بود نذری می داد و می گفت: چون پسر من پهلوان شاه عباس است اگر پوریای ولی بر او غالب بشود زندگی ما از بین می رود. با این که قهرمانی برای یک پهلوان خیلی مهم است ولی پوریای ولی خودش او را شکست نداد تا نان آن خانواده قطع نشود و نامش همیشه در تاریخ جاودان ماند. وقتی پوریای ولی خودش را شل کرد پهلوان شاه او را بلند کرد و همان موقع عوالم را یعنی ملکوت آسمان ها را دید. پشت پرده را دید و از اولیاء کامل خدا شد. یعنی خودش را کنار گذاشت، بتش را شکست. #حکایت
📕#حکایت
فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟ کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد. مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟ کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند. مرد پرسید: پس چه چیزی کاشتهای؟! کشاورز گفت: هیچچيز، خیالم راحت است!
👈همیشه بازندهترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند...
قاریان افضل ایران
لقمان حکیم گفت:
من سالها با داروهای مختلف،
مردم را مداوا کردم؛
و در این مدت طولانی
به این نتیجه رسیدم؛
که هیچ دارویی بهتر از "محبت" نیست!
کسی از او پرسید:
و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟
لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛
"مقدار دارو را افزایش بده!
جواب سلام را باسلام بده،
جواب تشکر را با تواضع،
جواب کینه را با گذشت،
جواب بی مهری را با محبت،
جواب دروغ را با راستی،
جواب دشمنی را با دوستی،
جواب خشم را به صبوری،
جواب سرد را به گرمی،
جواب نامردی را با مردانگی،
جواب پشت کار را با تشویق،
جواب بی ادب را با سکوت،
جواب نگاه مهربان را با لبخند،
جواب لبخند را با خنده،
جواب دل مرده را با امید،
جواب منتظر را با نوید،
جواب گناه را با بخشش، #حکایت