🔹️کرامتی از امیر المومنین
در حق مرحوم آیت الله حاج سید علی مولانا .
تولد ۱۲۸۱ش نجف اشرف
وفات۱۳۵۱ ش. تهران
♦️ «در دومين سفرم به عتبات عاليات با يكي از منسوبين همراه بودم. او چند جفت قاليچه براي فروش در بغداد و كاظمين با خود آورده بود و تعدادي از آن ها را فروخت. من نيز در نجف منزلي براي خود تهيه كردم و به قصد تحصيل ماندم.
♦️ روزي به منزلم آمد و با اصرارِ تمام از من خواهش كرد كه پنج ليره عثماني به من قرض بدهد تا من لوازم زندگي فراهم آورم و من قبول نمي كردم؛ چون مي دانستم آدمي، غيرمتعارف است.
♦️بالاخره پنج ليره داد تا پس از بازگشتن به تبريز، از والد معظم عوض آن ها را دريافت نمايد. من هم آن ها را براي خريد لوازم منزل خرج كردم.
♦️ بعد از چند روز آمد و گفت: من عازم تبريزم و پنج ليره اي كه به شما داده بودم، اكنون برايم لازم است، آن ها را تحويل بده .
♦️من گفتم: آن ها را خرج كرده ام. اصرار كرد كه بايد بدهي. در خاطر دارم روز پنجشنبه بود. عصر براي زيارت اهل قبور به وادي السلام رفتم و هنگام بازگشت، از بازار بزرگ وارد صحن مبارك حضرت شدم و مقابل حرم شريف ايستادم و با حضور قلب به حضرت عرض كردم:
♦️يا اميرالمؤمنين! من تازه وارد هستم و در اين شهر كسي را نمي شناسم. و عرايضم را به حضرت گفتم و روانه منزل شدم. هنوز ننشسته بودم كه درِ منزل را زدند. در را باز كردم. شخص ناشناسي بود. پنج ليره به من داد و گفت: اين پنج ليره براي شما است. و خداحافظي كرد و رفت.
♦️ شكر خدا كردم و فرداي همان روز، پنج ليره را به همسفرم دادم و فكرم آسوده شد».
🔷️ مجموعه یادداشت ها و خاطرات مرحوم آیت الله حاج سید علی مولانا
به نقل از فرزندشان مرحوم آیت الله حاج سید ابوالحسن مولانا
https://eitaa.com/alemolana1
https://www.alemolana.ir
https://www.youtube.com/@alemolana
🖌📃یاد داشتی از دکتر عبدالله جعفری
پیرامون مرحوم آیت الله
حاج سید ابوالحسن مولانا
✅ گلها که حرف نمی زنند . عطرها هم نه می نویسند و نه سخن می رانند .
✅ دیده اید که غنچه ها و یا شکوفه ها خودستایی کنند یا حتی کسی آنان را تبلیغ کنند .
✅ برخی انسانها نیز همچون شکوفه لازم نیست حرف بزنند . رسانه ها را پر از فریاد کنند . زمین و زمان را بهم بدوزند که من خیلی مهم هستم و ...برخی انسانها چنین هستند .
✅ 18سالم بود و روزی گذرم به مرکز شهر افتاده بود . دنبال خانه ای برای خدا بودم تا تکبیر غروب به جا آورم .
✅ استاد شاگرد (مسجد) را نشانم دادند .
اسمش چه با مسمی بود . همه هستی و جهان ،استاد و من شاگرد این هستی .
اصلا عالم همه شاگردند و استاد علی .
✅ همان دم در مسجد رسم استاد را دیدم . ناگاه با تواضع و ادب روبرو گشتم . مرا که دیدند منتظر ، دم در ایستادند و فرمودند : بفرمایید . خجل از ادبشان دست به سینه گشتم .
✅ بله ، انسان زمانی انسان می شود که از خود رها گشته به غیرش متوجه گردد .
جاری اخلاق بود در جامعه و نه محصور در کتب .
✅ گهگاه مسیرم به این استاد شاگرد ( مسجد) کشیده می شد به محبتش .
وجودش همه سخن بود .
✅ خودش کتاب بود باید می خواندیدمش.
تا نماز فرصتی بود و بین جوانان می نشست . با نگاهش مهر و با کلامش آرامش و نور به دلها و گاه لبخندی به لبها هدیه می داد .
به مردم توجه داشت و در رفتار با ایشان متواضع .
https://eitaa.com/alemolana1
https://www.alemolana.ir
https://www.youtube.com/@alemolana
کرامت امام رضا علیه السلام برای
ایت الله میرزاعبدالله مجتهدی تبریزی
اززبان آیت الله میرزاعبدالرضاکفایی خراسانی نواده صاحب کفایه
المحسن السبط، مولود أم سقط - السيد محمد مهدي السيد حسن الموسوي الخرسان.pdf
16.41M
#معرفی_کتاب
#ویژه_پژوهشگران
📚 کتاب محسن السبط مولود ام سقط
🖋 تالیف مرحوم علامه سید محمد مهدی خِرسان