#حضرت_رقیه #مصائب_شام
با سر رسیدنِ تو دو پای مرا گرفت
این نای زخم خورده نوای مرا گرفت
از ذوقِ اینکه آمده ای گریه میکنم
این دردِ دنده گرچه صدای مرا گرفت!
من خواستم بیایی و من را بغل کنی
یادم نبود زانویی جای مرا گرفت!!
باید بدونِ دوش عمو در به در شوم
وقتی تبر رسید و سرای مرا گرفت
زهرا بزن دوباره صدایم نگاه کن
هر دست ذرّه ذرّه نمای مرا گرفت!
زآتش گره به مو بخورد وا نمیشود
شعله ببین چگونه صفای مرا گرفت
امروز پیشِ دیده ی من با سرت چه شد
دیدم شراب ظرفِ دوای مرا گرفت!!
اصلا ً تمامِ شکلِ دهانت عوض شده
این خُرده های چوب قُوای مرا گرفت
دارد خرابه دورِ سرم چرخ میزند
ذهنم سراغِ خاطره های مرا گرفت
عمّه حلال کن . زحماتت اثر نداشت
باید در این خرابه عزای مرا گرفت
🔸شاعر:
#حبیب_نیازی
@aleyasein
#حضرت_زینب #مصائب_شام
باید که از نیزه سرت را پس بگیرم
رگ های سرخ حنجرت را پس بگیرم
آه ای سلیمان زمانه سعیم این است
از ساربان انگشترت را پس بگیرم
باید که ازسرنیزه های تیز و سنگین
ته مانده های پیکرت را پس بگیرم
باید که از غارتگران نا مسلمان
عمامه ی پیغمبرت را پس بگیرم
باید هر آن طوری شده از قاتلانت
آن دست باف مادرت را پس بگیرم
باید که ازآن بی حیای پست و نامرد
خلخال پای دخترت را پس بگیرم
🔸شاعر:
#محمدحسن_بیات_لو
@aleyasein
#مصائب_شام
روز ما در شامتان جز شام ظلمانی نبود
ای زنان شهر شام این رسم مهمانی نبود
سنگ باران مسلمان آنهم از بالای بام
این ستم بالله روا در حق نصرانی نبود
پایکوبی در کنار رأس فرزند رسول
با نوای ساز آیین مسلمانی نبود
ما که رفتیم ای زنان شام نفرین بر شما
ناسزا گفتن سزای صوت قرآنی نبود
مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گل
دستۀ گل غیر آن سرهای نورانی نبود
ای زنان شام، آتش بر سر ما ریختید
در شما یک ذرّه خُلق و خوی انسانی نبود
ای زنان شام، در اطراف مشتی داغدار
جای خوشحالیّ و رقص و دست افشانی نبود
ای زنان شام، گیرم خارجی بودیم ما
خارجی هم گوشۀ ویرانه زندانی نبود
طفل ما در گوشۀ ویران، دل شب دفن شد
هیچکس آگاه از آن سرّ پنهانی نبود
ای سرشک شیعه شاهد باشد بر آل رسول
کار «میثم» غیر مدح و مرثیه خوانی نبود
🔸شاعر:
#استاد_غلامرضا_سازگار
@aleyasein
#مصائب_شام
دلم گرفته و جانم ز زندگی سیر است
هوای شام چرا اینقدر نفس گیراست
لباس عید به تن کرده اند مردم شام
فضای شهر چراغان و غرق تزویر است
نوای هلهلۀ مردمان همانندِ
صدای نیزه و تیر و صدای شمشیر است
ز بام ها ز چه باران سنگ می بارد
به سوی ما همه جا سیل غم سرازیر است
ز دست و پای گلی روی ناقه خون ریزد
حدیث غُربت او ناله های زنجیر است
چه غافلند که بر اشک و آه ما خندند
که در کمان دل خستگان همین تیر است
قسم به آیۀ ناب"لیِذهِبَ عَنکُم"
به روی نیزه سری از تبار تطهیر است
پی هدایت مردم ز روی نی آید
نوای قاری قرآن که غرق تفسیر است
به عرش دوست زده تکیه قدر ما، امّا
هنوز دشمن بیدادگر زمین گیر است
مس وجود «وفایی» اگر که آوردی
غبار درگه این آستانه اکسیر است
🔸شاعر:
#سیدهاشم_وفائی
@aleyasein_ir