❌❌ #انتقام_سخت نگرفتیم که به بلای حادثه #کرمان دچار شدیم 😳😳
👌 هروقت حادثه ای #تروریستی در کشور رخ می دهد یا عزیزی شهید می شود ، برخی عزیزان دلسوز و بزرگوار انقلابی مدام گله می کنند که چرا #انتقام_سخت گرفته نشده ؟ اگر انتقامی گرفته می شد، شاهد ادامه این حرکات دشمنان نبودیم . اما چند نکته :
1️⃣ چه کسی گفته است اگر انتقام گرفته شود ، دیگر دشمن حرکتی نمی کند ⁉️
👈 بعد شهادت امیر #صیاد_شیرازی ، #جمهوری_اسلامی مقر منافقین را که عامل این جنایت بودند ، ساعت ها موشک باران کردند و ضربات سنگینی به آنها وارد کردند ، اما سوال اینجاست که آیا آنها دست از کارهای خبیثانه خود کشیدند ⁉️⁉️
👈👈👈 تا دشمن هست، شرارت و جنایت هم هست، به صفر که نمیرسد !!!
2️⃣ انتقام سخت ، باید همراه با #عقلانیت و #درایت باشد ، با هیجان زدگی کارها پیش نمی رود ، قطعا عزیزان نیروهای مسلحی که ما می شناسیم هم اکنون در حال رصد بهترین فرصت برای وارد آوردن بیشترین ضربه به دشمن با حداقل هزینه برای خود ، هستند.
3️⃣ #انتقام_سخت را به چند #موشک_باران محدود نکنیم و نیروهای امنیتی و نظامی کشور را بی عرضه نشان ندهیم که قطعا بازی در زمین دشمن هست.
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o
@alfavayedolkoronaieh🌱
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آه از دی ماه، از این آه سرد
آه از دی ماه، از این ماه درد...
🔻 بخشی از شعرخوانی محمد رسولی
در دیدار امروز رهبر انقلاب با مداحان
#کرمان_تسلیت #ایران_تسلیت #کرمان #حاج_قاسم
🌐 @makroobah
@alfavayedolkoronaieh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز صبح مسیر گلزار شهدای کرمان یعنی حدود ١٨ساعت پس از دو انفجار دیروز
عقب نشینی در مکتب ما ترجمه نمی شود. در۴۵سال گذشته هیچ شهادتی ما را مرعوب نکرده و عقب نرانده است.
مکتب ما احدی الحسنین است
🗣 عبدالله گنجی
@twtenghelabi
@alfavayedolkoronaieh🌱
ملت از برد تیم ملی اش خوشحال میشود و از عملیات تروریستی در خاکش غمگین ملت با پیروزی حسن یزدانی بالا و پایین میپرد و برای هموطنش ساعتها در صف اهدای خون می ایستد.
ملت ۸۰ و چند میلیون نفرند. اقلیت بی وطن را داخل ملت که هیچ داخل آدم هم حساب نکنید. خشمتان را خرج اسراییل کنید.
✍ محمدرضا کردلو
🏴 @Roshangari_ir
@alfavayedolkoronaieh🌱
امروز به این حقیقت تاریخی ایمان کامل آوردم که:
ایران خادم پرورترین و خائن پرورترین سرزمین جهان است.
🗣 تفکر نقاد
@twtenghelabi
@alfavayedolkoronaieh🌱
پیوند خونی
رسم ما ایرانی ها است وقتی خبر شهادت میشنویم، به وابستگان شهید دو کلمه به ظاهر متناقض میگوییم. «تبریک و تسلیت»
تسلیت به ایران، به مادرها و پدرهای داغدارش، به قلبهای شکسته، به درد فراق عزیزانش. تسلیت به مردمی که بیست سال زیر بیشترین فشارها زندگی کردند، مثل کرمان مثل همه شهرهای محروم ایران، زیر خط فقر آبروداری میکنند و فشار دشمن و زخم زبان و ناکارآمدی دشمنپرست و دشمنترس را تحمل میکنند. تسلیت به ایران که چهل و چند سال است پرچم آزادی خواهی را بلند کرده و زیر بار زور نمیرود و به خاطرش هزینه میدهد. خون پابرهنه ها و زجر کشیده ها، روی آسفالت خیابانهای کرمان منتهی به قبر سردار شهید روی زمین ریخت. سرداری که از بدن سوخته و پودر شده اش چیز زیادی برنگشت و داغش هر سال داغتر میشود. تسلیت.
اما تبریک چرا؟ تبریک به خاطر اینکه خون شهید که ریخته میشود، عزم مردم جدی تر میشود، دشمنیشان با طاغوتها بیشتر میشود، میدانی این یعنی چه؟ یعنی قدرتشان بیشتر میشود، بازی رسانه ای و فرهنگی و اقتصادی و چه و چه برای دلسرد کردن مردم نابود میشود، به قول آن مرد حکیم، مردم بیدار تر میشوند. بیدارتر شدن ایران میدانی چقدر ارزش دارد؟ بیداری همان چیزی است که تا کنون از عهده دشمنی ها برآمده.
تبریک به ایران به خاطر آنکه صبر و استقامتشان جواب داده، شهدا را ببینید، از خود بپرسید چه کسی آنها را کشته؟ این پرسش را دنبال کنید از این گروهک و آن گروهک منتقل میشوید به راس دشمنی؟ صهیونیسم جهانی.
خوب حالا بپرسید؟ او چرا این جنایت را کرده؟ چه مقصدی را دنبال میکرده؟ نه سادیسم و سبعیت و اینها نیست پاسخ، او هدفی را دنبال میکرده، چه هدفی؟
چرا باید مردم را بزند؟
هدفش تغییری در حال و اراده مردم است؟
مگر مردم چه حالی دارند و چه اراده ای دارند که دشمن آنها را میکشد؟
دشمن میخواست کوتاه بیایند، نیامدند؟ میخواست ناامید شوند، نشدند؟ میخواست صبر نکنند، صبر کردند؟
دشمن میخواهد نظام ایران عکس العملی را انجام دهد که پازل آنها تکمیل شود؟ مگر ایران پیش از این چه میکرد که پازل آنها خراب شده بود؟ چه انتظاری دارد؟
تبریک به ایران که با بلوغ خود و رشد خود نقشه های دشمن را خراب کرده بود.
آه ، چقدر سردار شهید، زنده است. انگار فریاد میزند و همه ایران با او فریاد میزنند:
ما ملت امام حسینیم، ما ملت شهادتیم
چطور امام حسین ع تاریخ را تغییر داد، ایران هم همان پروژه را جلو برد. برای همین سردار میگفت امروز قرار گاه حسین بن علی ع ایران است.
رهبر راست میگفت حاج قاسم محور مقاومت را احیا کرد و این محور مقاومت است که غزه به او تکیه داده. ایران همان است که با صبرش و زنده بودنش کل محور مقاومت را زنده کرده، غزه را، کرانه را، لبنان را،یمن را، سوریه را.
چرا دشمن غیظ نکند.
تبریک میگوییم، به خاطر جمع شهدایی که زنده اند، بشارت میدهند، روزی میخورند نزد خدا و روزی میدهند کل جامعه را.
تبریک میگوییم قدرت ایران را، اراده و عزم ایران را، صبر ایران را.
تبریک میگوییم ملت امام حسین ع بودن ایران را.
تبریک میگوییم بیدارتر شدن مردم را.
تبریک میگوییم این پیوند خونی با کل جبهه مقاومت را و با زنان و مردان و کودکان غزه را
سلام بر ایران، سلام بر حاج قاسم، سلام بر اصحاب امام حسین ع، سلام بر ابا عبدالله الحسین ع
همشهری
@ali_mahdiyan
@alfavayedolkoronaieh🌱
روایت از کرمان؛
روایت از یک شهر مقاوم؛
زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانههایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابهلای روسری روی گونهاش ریخته بود. لبهایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زندهست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بیجانش را نگه داشت.
نگهبان همانطورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه میکرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش میکنی؟"
زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضیهاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده سالهی او. سومی هم بدن بیجانی بود که بر پارچهی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که بهسرعت داشت از کنارش میگذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه اینجا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو اینجا آلودهست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکییکی اتاق ها رو نگاه کنی."
زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاقها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک میشد دلش بیشتر راضی میشد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاقها بیابد.
آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه میرفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سالخورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله میکرد.
جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز میکنم"
در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشمهایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم."
بیرمق با لبهایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آنکه جملهاش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون میآمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU"
از لابهلای درِ باز شدهی اتاق و رفتوآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفتهاش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان میداد آرام گرفت ...
روایت از فاطمه مهرابی
@hosein_darabi
@alfavayedolkoronaieh🌱