#گزارش_لحظه_به_لحظه ولادت بابامهدی😄🌸
#قسمت 5
اون کنیز که کسی جز نرگس نبود ، خییلی خوشحال بود و میخندید😍
وقتی که توی اقامتگاه بودن ، بشر دید که کنیز نامه ی امام هادی رو از آستین بیرون آورده و به صورت و چشماش میذاره
بشر خییلی تعجب کرد و بهش گفت: آیا نوشته ای که صاحب آن را نمیشناسی انقدر دوست داری😳!
نرگس سرگذشت عروسیش و سقوط صلیب ها و عقدش توسط پیامبر و دیدار با حضرت زهرا و امام حسن عسکری رو براش توضیح داد💚🌱
بشر پرسید : عجیبه🧐تو رومی هستی اما به زبان عربی هم صحبت میکنی!؟
نرگس هم گفت : آره ، جدم قیصر منو خیلی دوست داشت و در تعلیم من تلاش میکرد🌼اون زنی رو که چندین زبان میدونست معلم من کرد و صبح و عصر زبان عربی یاد میگرفتم تا تونستم با این زبان گفتگو کنم🌹
فردای اون روز شعر همراه نرگس به سامرا اومدن و نزد امام هادی رفتن🦋
✨امام هادی (علیه السلام) به نرگس فرمودن : عزیز بودن اسلام و ذلیل شدن نصرانیت و شرافت اهل بیت چگونه به تو نشان داده شد؟🍃
نرگس گفت : یابن رسول الله، چگونه آنچه را که از من آگاه ترید برای شما توضیح بدم؟💐
امام هادی فرمودند : دوست دارم هدیه ای به تو بدم ، ده هزار درهم رو میخوای یا بشارتی که تو رو به شرافت ابدی سرفراز خواهد کرد⁉️
نرگس که مسیر طولانی از روم تا سامرا رو در انتظار این بشارت اومده بود گفت : بشارت رو میخوام😊🌸
💥امام فرمودند : به تو بشارت میدهم فرزندی را که شرق و غرب دنیا را مالک میشود و زمین را پر از عدل و داد میکند ، همچنان که پر از ظلم شده باشد❤️🌿
نرگس پرسید : پدر آن فرزند کیست؟
حضرت فرمود: آن فرزند از کسی است که پیامبر در فلان شب تو را برای او خواستگاری کرد💛🕊 آیا به یاد می آوری که مسیح و وصی او ، تو را به عقد چه کسی در آوردند؟!
🌺نرگس گفت: به عقد فرزند شما امام حسن ( علیه السلام)☺️☘
امام هادی فرمودند : آیا او را میشناسی؟
گفت : چگونه همسرم را نشناسم! از آن شبی که به دست حضرت زهرا مسلمان شدم تا دیشب، شبی نبوده که به ملاقات من نیاید...💫
بعد امام هادی به غلام شون گفتن : حکیمه را نزد من بیاور🌱
وقتی حکیمه اومد ، حضرت فرمود : ای خواهر ، این است آن کسی که خبرش را به تو داده بودم❤️
حکیمه از خوشحالی نرگس و در آغوش گرفت🤗💛
امام هادی فرمود : ای حکیمه ، او را با خود ببر و احکام اسلام را به او بیاموز🌼زیرا این دختر همسر فرزندم حسن و مادر آخرین امام است . . .😍🧡
#امام_زمان
حکیمه با عجله به خونه ی امام حسن اومد و پیش امام حسن رفت و پرسید: آیا به راستی امشب آن فرزند متولد میشود؟😃
امام حسن گفتن : آری😄🍃
حکیمه که داستان نرگس رو میدونست و بشارت امام هادی رو درباره ی اون شنیده بود ، برای اطمینان بیشتر پرسید : ای آقای من🌸فدایت شدم❤️مادر این فرزند بلند مرتبه کیست ؟ امام پاسخ داد : نرگس🦋
حکیمه علاقه ی زیادی به نرگس داشت و نرگس هم متقابلا در احترام به او از کوششی دریغ نمیکرد ، به اندازه ای که هروقت حکیمه رو میدید میومد و دستاش رو میبوسید و با دستش کفش های ایشون رو در می اوردن✨💚
وقتی که امام حسن خبر داد امشب شب ولادت اون فرزند از نرگس هست ، حکیمه وارد اتاق نرگس شد☘ نرگس به استقبالش اومد و گفت : فدایتان شوم😍حالتان چگونه است؟🌱
حکیمه گفت : من و تمام عالم فدای تو شویم!😇🌸
نرگس گفت : اجازه دهید کفش های شما رو از پایتان در بیاورم و در خدمت شما باشم . و خم شد اما حکیمه خودشو بر قدم های نرگس انداخت و پاهای نرگس و بوسید و گفت: تو سرور من هستی!❤️
به خدا قسم نمیگذارم کفش هایم را در بیاوری . خود نیز با تمام وجود در خدمتگذاری تو آماده ام...☺️🌹
اینم از قسمت امشب😄🌸
توصیه میکنم بخش بعدی که فردا ان شاءالله میذاریم رو به هیچ عنوان از دست ندید چون...
دیگه دیگه🤪😂👋🏻
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
بچہ شیعہ باید طورے درس بخونہ و برنامہ ریزی کنہ کہ همہ بهش غطبہ بخورن...!
تا بشہ سرباز واقعے امام زمان!!😍❤️
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامہ امام زمان بہ مردم !(:
ترسم این است فراموشم کرده باشید...!💔🙂
#امام_زمان
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
خواهرم!
سیاهیچادرتو
ازسرخیخونمن،کوبندهتراست...!
+ازآرمانبهدخترانایرانزمین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهدا_شر_منده_ایم
«💙📘»
-
عَشقیَعنےاُستخٰوانویِڪپِلآك
سآلہاتنہاۍتنھازیرخآك…(:
-
‹ #شهیـدآنهッ ›
ازَشپُـرسیدَم؛
اینهَمہبِہفقـیرانکمکمیکُنۍ
چیزۍبَراۍخودتبـٰاقۍمیمـٰانَد؟!
خیلۍآرامگُفـت؛
مَنکـٰارِهاۍنیستَـممَنفَقطوَسیلہهَستـم/:
روزۍدَھَندهخُداسـت❤
(شَھیداِبـراھیمھـٰادۍ)
#شهیدانه🌿
••|⛔️‼️|••
#تلنگر❗️
#منتظرانه
گفتم:یا صاحب الزمان بیا...
گفت: مگر منتظری
گفتم:بله آقا منتظرم
گفت: چه انتظاری نه ڪوششی نه تلاشی فقط میگویی آقا بیا
گفتم: مگر بد است آقا
گفت: به جدم حسین هم گفتن بیا اما وقتی آمدڪشتنش
گفتم : پس چه ڪنیم
گفت: مرا بشناسید
گفتم: مگر نمیشناسیم
گفت : اگر میشناختید ڪه این_طور_گناه نمیڪردید
گفتم : آقا تو ما را میبخشی ؟
گفت: من هر شب برای شما تا صبح گریه میڪنم
گفتم : آقا چه ڪنم به تو برسم؟
گفت: ترڪ محرمات...
انجام واجبات...
#همین.ڪافیست
#گره_کور_ظهور💔
روزی استاد در یکی از دانشگاه های خارجی
به شاگردانش میگوید:✋🗣
_بچه ها تخته را میبینید🤨
همه میگن:_بله🙄
میگه:_منو میبینید🤨
همه میگن:_بله🙄
میگه:_در رو میبیند🤨
همه میگن :_بله🙄
میگه:_ خدا رو میبینید🤨
همه میگن:_نخیر😐
میگه:پس خدا وجود نداره🤭🙃
یه ایرانی بلند میشه و میگه:🙋♂
_بچه ها منو میبینید🤨
میگن:_بله🙄
میگه:_استاد رو میبیند🤨
میگن:_بله🙄
میگه:_مغز استاد رو میبینید🤨
میگن:_نخیر😐
میگه:_پس استاد مغز نداره😄😂
#اندکی_تفکر