eitaa logo
الفباي مہدویت
761 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
10.7هزار ویدیو
201 فایل
#سخن_مقام_معظم_رهبری امروز همه دنیای اسلام باید قضیه فلسطین را قضیه خود بداند، #این_کلید_رمز_الود_است که #درهای_فرج را به روی امت اسلامی می گشاید. #صلوات_برای_سلامتی_پسرفاطمه #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃 #خودسازی 🌾
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 سیما دختری بود که در یک خونواده ی مذهبی به دنیا امده بود . اما به دلیل دوستانی که داشت هیچ علاقه ای به دین نداشت... به خاطر اینکه جلب توجه کند و دل پسران کوچه و خیابان را ببرد ، لباس های تنگ و چسبان میپوشید و موهایش را بیرون میداد و خیلی از کارهایی که در شان یک دختر نبود انجام میداد.... اون با اینکه میدانست با این کار ها به ذلت میفته ، آگاهانه خودش رو به قعر چاه گناه می انداخت و نمی خواست بفهمه که داره چه میکند... روز ها میگذشت و او به کار هایش ادامه میداد تا اینکه... شبی خواب دید در صحرایی بی آب و علف که بادی شدید می‌وزید 🌬 و پرنده ای پر نمیزد 🕊 تنها بود او بسیار سردرگم شده بود که در این صحرا چه میکند . تشنه بود و لب هایش ترک ترک شده بودند . هرچه میدوید و داد میزد کسی را پیدا نمیکرد که جرعه ای آب به او بدهد تا بلکه تشنگی اش رفع شود پس از ساعتی دویدن ، خیمه ای دید . فکر کرد خیالاتی شده چون در آن بیابانی که او بود حتی فکرش و نمیکرد که کسی آنجا زندگی کند . به خیمه نزدیک شد و پرده را کنار زد . دید مردی در خیمه نشسته است که پشتش به در خیمه بود و گریه میکرد😭 سیما گفت : ببخشید آقا من در این بیابان گم شده ام ، نمیدانم اینجا چه میکنم ، میشود به من کمک کنید ؟ منتظر بود تا مرد جوابش را بدهد و از طرفی کنجکاو بود که او چرا گریه میکند🧐 در همان لحظه فکر های زیادی در سرش میگذشت . همین طور که به فکر فرو رفته بود ، مرد رویش را به سمت او کرد و با لبخند به او سلام کرد🙂 سیما تا او را دید حزن و غم و اندوهی تمام وجودش را فرا گرفت😥 صورت مرد قرمز شده بود گویی کسی او را زده بود💔 🥺اشک در چشمان سیما حلقه زد و با گریه به او گفت شما چه کسی هستی ؟ اسم شما چیست ؟ من احساس میکنم شما را میشناسم . چه کسی شما را زده ؟😟 مرد گفت اسم من : « مهدی فاطمه است💔» و به خاطر گناهان شیعیانم صورتم قرمز شده... انها هر گناهی که میکنند مثل سیلی به من میخورد... من به جای انها از خداوند طلب بخشش میکنم 😔 و برایشان دعا میکنم 🤲 من خیلی آنها را دوست دارم اما آنها فقط در گرفتاری هایشان یاد من میکنند...🙂💔 باورش نمیشد که انقدر امام زمانش تنها باشد... امام زمان ، بیابون ، گردباد ، غریب....💔 دم در خیمه افتاد و با اشک هایی که مانند باران از چشمانش میبارید به او گفت : از شما خواهش میکنم مرا ببخش 😔 مرا به خاطر تمام سیلی هایی که به شما زدم ببخش 😭 به خاطر تمام لحظاتی که قلب شما را میشکستم 💔 ببخش😭 ببخش نفهمیدم یا صاحب الزمان...😭😭😭 اما امام زمان گفت من خیلی وقت است تو را بخشیده ام🙂 مگر میشود پدر فرزندش را نبخشد!... من منتظر بازگشت شما هستم.... این صدا در روح و روان سیما پیچید و همان لحظه از خواب پرید پس از آن خواب ، سیما تصمیم گرفت دیگر کارهای قبلش را تکرار نکند و دختری خوب برای پدر مهربانش باشد😍🌸 خوب است در کنار تمام آرزو هایی که داریم در کنار تمام دغدغه ها ، غم ها و شادی ها و در لحظه لحظه ی زندگیمان یاد پدر مهربان مان باشیم و برای ظهورش گناه نکنیم!... ظهور و سلامتی آقا صاحب الزمان صلوات🌸