✳️ آدرسِ شهادت
🔻 #شهادت قلّه است و قلّه بدون دامنه معنا ندارد. هر قلّهای یک دامنهای دارد؛ بسیاری از ماها آرزوی رسیدن به آن قلّه را داریم؛ [خب،] باید از دامنه عبور کنیم، بایستی مسیر را در دامنهی آن قلّه پیدا کنیم و از آن مسیر برویم تا به قله برسیم؛ و الا رسیدن به قلّه بدون عبور از دامنه ممکن نیست.
⁉️ این دامنه و این مسیر چیست؟ #اخلاص است، #ایثار است، #صدق است، #معنویت است، #مجاهدت است، #گذشت است، #توجه_به_خدا است، #کار_برای_مردم است، تلاش برای #عدالت است، تلاش برای استقرار #حاکمیت_دین است؛ اینهاست که مسیر را معیّن میکند و اگر شما از این مسیر رفتید، ممکن است به قله برسید.
💬 بیانات #رهبر_انقلاب در دیدار دستاندرکاران کنگره شهدای زنجان| ۱۴۰۰/۷/۲۴
📚 برگرفته از کتاب #شهید
📖 ص ۸۴
👤 #استاد_فیاضبخش
#⃣ #سلوک
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | الغدیر
http://eitaa.com/alghadirmasjed
✳️ یک شب من، یک شب شما!
🔻 وارد خانه که میشد، پیش از حرفزدن، #لبخند میزد. هیچوقت سختیهای جبهه را به منزل نمیآورد. #صبور بود و #عصبانی نمیشد. اعتقادش این بود که این زندگی #موقت است و نباید در مورد #مسائل_کوچک، خود را درگیر کنیم.
🔸 گاهیوقتها از شدت خستگی خوابش میبرد. یک روز مشغول آشپزی بودم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد. چند دقیقه بعد برایش آب و غذا بردم. نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابیده است. ولی با این حال، در #کارهای_منزل همکاری میکرد. مثلاً اجازه نمیداد که هرشب من از خواب بلند شوم و به بچه برسم. میگفت: یک شب من، یک شب شما.
👤 راوی: همسر #شهید_علیرضا_عاصمی
📚 از کتاب #در_آغوش_آتش
📖 ص ۹۳-۹۲
#⃣ #اخلاق_خانواده
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | الغدیر
http://eitaa.com/alghadirmasjed
✳ احساس میکردم عاشوراست و در حضور حسین میجنگم
🔻 پیش میتازم. دنیا بیاید و تماشا کند. بگذار همهی ستارگان، همهی سنگها، همهی درختها، همهی خانهها شاهد باشند. آسمان شاهد باش که در زیر سقف بلند تو یکتنه با انبوهی کبیر از تانکها و زرهپوشها و سربازان کفر روبهرو شدم. لحظهای تردید به دل راه ندادم، ذرهای از فعالیت شدید دست برنداشتم، مثل ماهی در حال سرخ شدن از نقطهای به نقطهی دیگر میغلتیدم و رگبار گلوله در اطراف من میبارید و من نیز به چهار طرف تیراندازی میکردم و سربازان کفر را به خاک میریختم. ای زمین تو شاهدی که خون از بدنم جاری بود و با خاکهای پاک تو گلی گلگون بهوجود آورده بود و من ابا نداشتم که تا آخرین قطرهی خون خود را تسلیم کنم. احساس میکردم که #عاشورا است و در حضور #حسین میجنگم و او چابکی و زبردستی مرا تحسین میکند و از قربانی شدن در بارگاه عشق آگاهی دارد. او میداند که چقدر به او عاشقم و چگونه حاضرم که در راهش جان ببازم.
📚 برگرفته از کتاب «رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست»؛ نیایشها و خاطرات #شهید_چمران
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
پ.ن: شهید دکتر مصطفی چمران در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ به شهادت رسید.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | الغدیر
http://eitaa.com/alghadirmasjed
✳️ مثل اسیران کربلا
🔻 جلوی من حرکت میکرد که پام رو گذاشتم پشت پاشنهاش و ناخواسته کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیبوغریبی بود؛ توی گشت پشت عراقیا و پونزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوشرویی نپذیرفت.
🔸 راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو لنگلنگان اومده بود؛ بیهیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاولها و زخم پاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد. اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب. پرسیدم: «چرا تشکر؟» گفت: «چه لذتی بالاتر از همدردی با #اسیران_کربلا!» و ادامه داد: «شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضهی یتیمان #اباعبدالله!» اشک چشمام رو پر کرد.
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۷۴
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | الغدیر
http://eitaa.com/alghadirmasjed
✳️ اگه بنا بود آمریکا رو سجده کنیم، انقلاب نمیکردیم
🔻 گفت: «اهل سخنرانی و این جور چیزا نیستم.»
اصرار میکردند: «یه چیزی بگو.»
گفت: «اگه بنا بود آمریکا رو سجده کنیم، انقلاب نمیکردیم. ما بندهی خدا هستیم و فقط به اون سجده میکنیم. سر حرفمون هم ایستادهایم. اگه همهی دنیا ما رو محاصرهی نظامی و تسلیحاتی کنند، باکی نیست. سلاح ما ایمان ماست. ایمان بچههاست که توی خلیج فارس با ناوهای غولپیکر میجنگن. حاضریم تموم سختیا رو قبول کنیم که فقط یه لحظه قلب امام عزیزمون شاد بشه. همین.»
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۱۸۰
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | الغدیر
http://eitaa.com/alghadirmasjed
✳️ ۲۵ سال کارش همین بود!
🔻 دکتر، سرش را پایین انداخت و گفت: متأسفم. ترکش به نخاع شما خورده و فلج شدهاید! چند روزی در بیمارستان ماندم. بعد از آن، خانوادهام آمدند و مرا بردند.
🔸 اوایل فروردین زنگ خانه را زدند. همسرم رفت و در را باز کرد. صدای آشنایی به گوشم خورد. آمد توی اتاق. درست میدیدم؛ قاسم سلیمانی به دیدنم آمده بود. با دستهای گرمش مرا به آغوش کشید و چندبار بوسید. با آن همه مشغله چند ساعت با هم گپ زدیم. بعد به همسرم گفت: تصمیم گرفتهام اول هر سال بیایم و به ناصر خدمت کنم.
🔺 دقیقا ۲۵ سال این کارش بود. اول هر سال به کرمان میآمد، سری به پدر و مادرش میزد و بعد از دو سه روز میآمد و پرستارم میشد، غذا درست میکرد و حمامم میبرد. هم خوشحال بودم که فرماندهام کنارم هست؛ هم ناراحت که برایش مزاحمت درست کردهام. خدا خیرش دهد!
📢 راوی: جانباز شهید ناصر توبهایها
📚 برگرفته از کتاب #سیمای_سلیمانی
📖 صفحات ۳۲ و ۳۳
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | الغدیر
http://eitaa.com/alghadirmasjed
🔰 از راه که میرسید، پدر را میبرد حمام. خودش لباسهای پدر را میشست. مینشست کنار بابا، دستهای چروکیدهاش را نوازش میکرد و میبوسید. جورابهای پدر را میآورد و موقع پوشاندن، لبهایش را میگذاشت کف پای پدر.
🔹 مادر هم که در بیمارستان بستری بود، از سوریه که آمد بیمعطلی خودش را رساند بیمارستان. همین که آمد توی اتاق، از همه خواست بیرون بروند؛ حتی برادر و خواهرها. وقتی با مادر تنها شد، پتو را کنار زد. دستش را میکشید روی پاهای خستۀ مادر. حالا که صورتش را گذاشته بود کف پای مادر، اشکهای چشمش پای مادر را شستوشو میداد.
🔺 کسی از حاجقاسم توصیهای خواسته بود. چند بندی برایش نوشت که یکیاش احترام به پدر و مادر بود: «به خودت عادت بده بدون شرم، دست پدر و مادرت را ببوسی. هم آنها را شاد میکنی، هم اثر وضعی بر خودت دارد.»
📚 از کتاب #سلیمانی_عزیز | گذری بر زندگی و رزم شهید حاجقاسم سلیمانی
#️⃣ #احترام_به_والدین
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | الغدیر
http://eitaa.com/alghadirmasjed
✳️ دنیای کوچک!
🔻 عراق، منطقه را زیر آتش گرفته بود. چند خمپاره سوتکشان به سمت ما هجوم آوردند. حاج آقا [شهید عبدالله میثمی] را مجبور کردیم بیاید داخل سنگر. سنگر کوچک بود و در مواقع عادی، دو نفر هم حاضر نمیشدند داخل آن بشوند، ولی آن شب چهار پنج نفر به آن پناه بردیم. حاج آقا میثمی میگفت: «میدانی چرا ما در جای به این کوچکی جایمان شد؟» گفتم: نه! گفت: «به خاطر ترس! اگر انسان از خدا هم بترسد، دنیا برای او کوچک میشود.»
📚 از کتاب #مجمع_ملکوتیان | معرفی و گزیدهای از خاطرات چهل شهید شاخص روحانیت در یکصد سال اخیر
📖 ص ۱۴۳
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | الغدیر
http://eitaa.com/alghadirmasjed
✳️ وصلهٔ نفس!
🔻 تراشهٔ کبریت را در جاظرفی انداخت و به طرف در رفت. از پشت چشمی نگاه کرد. «عباس است!» در را باز کرد.
- چه عجب از این طرفها؟!
- برای مأموریتی آمدم به پایگاه. گفتم سری به تو بزنم.
نگاهی به لباس پرواز او انداخت.
- لباس را در بیاور.
عباس بلند شد تا لباسش را درآورد. روحالدین نگاهی به او انداخت؛ وصلهای بر سر زانو!
- هنوز همان اخلاق دانشجویی را داری؟ بابا دیگر برای خودت کسی هستی.
عباس بابایی خم شد و وصلهٔ سر زانویش را نوازش کرد.
- میدانی رفیق، این وصله را به نفسم زدم تا زیاد بلندپروازی نکند.
📚 از کتاب #آواز_پرواز | زندگینامهٔ داستانی #شهید_عباس_بابایی
📖 صفحات ۳۰ و ۳۱
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | الغدیر
http://eitaa.com/alghadirmasjed
💢 چند استکان هم به نیت من بشوی!
🔻 سالهای پُرتبوتاب دفاع مقدس است... سالهای خون و آتش و دود... شهید بابایی، خلبان شجاع، پاکباخته و فدایی اسلام و انقلاب به دیدار حضرت امام میرود و در حالی که جاذبهٔ ملکوتی امام روح و روانش را تسخیر کرده است خطاب به حضرت ایشان میگوید:
- امام عزیز! میخواهم به گونهای که در کار جنگ خللی پیش نیاید چند روزی به مرخصی بروم. اجازه میفرمایيد؟
- در بحبوحهٔ جنگ کجا میخواهید بروید؟
- من در دههٔ اول محرم برای شستن استکان چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که مرا نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم و گوش به زنگم که بلافاصله بعد از اعلام نیاز به جنگ بازگردم.
- به یک شرط اجازه مرخصی میدهم.
- هر چه بفرمایید با جان و دل میپذیرم.
- به این شرط که هنگام شستن استکانها به نیت من هم چند استکان بشویی.
📰 منبع: روزنامه کیهان | گفتوشنود ۳ مرداد ۱۴۰۲
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | الغدیر
http://eitaa.com/alghadirmasjed
✳️ چند استکان هم به نیت من بشوی!
🔻 سالهای پُرتبوتاب دفاع مقدس است... سالهای خون و آتش و دود... شهید بابایی، خلبان شجاع، پاکباخته و فدایی اسلام و انقلاب به دیدار حضرت امام میرود و در حالی که جاذبهٔ ملکوتی امام روح و روانش را تسخیر کرده است خطاب به حضرت ایشان میگوید:
- امام عزیز! میخواهم به گونهای که در کار جنگ خللی پیش نیاید چند روزی به مرخصی بروم. اجازه میفرمایيد؟
- در بحبوحهٔ جنگ کجا میخواهید بروید؟
- من در دههٔ اول محرم برای شستن استکان چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که مرا نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم و گوش به زنگم که بلافاصله بعد از اعلام نیاز به جنگ بازگردم.
- 📌به یک شرط اجازه مرخصی میدهم.
- هر چه بفرمایید با جان و دل میپذیرم.
- 📌به این شرط که هنگام شستن استکانها به نیت من هم چند استکان بشویی.
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | الغدیر
http://eitaa.com/alghadirmasjed
✳️ وصلهٔ نفس!
🔻 تراشهٔ کبریت را در جاظرفی انداخت و به طرف در رفت. از پشت چشمی نگاه کرد. «عباس است!» در را باز کرد.
- چه عجب از این طرفها؟!
- برای مأموریتی آمدم به پایگاه. گفتم سری به تو بزنم.
نگاهی به لباس پرواز او انداخت.
- لباس را در بیاور.
عباس بلند شد تا لباسش را درآورد. روحالدین نگاهی به او انداخت؛ وصلهای بر سر زانو!
- هنوز همان اخلاق دانشجویی را داری؟ بابا دیگر برای خودت کسی هستی.
عباس بابایی خم شد و وصلهٔ سر زانویش را نوازش کرد.
- میدانی رفیق، این وصله را به نفسم زدم تا زیاد بلندپروازی نکند.
📚 از کتاب #آواز_پرواز | زندگینامهٔ داستانی #شهید_عباس_بابایی
📖 صفحات ۳۰ و ۳۱
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید...
🔴 کانال ایتا | الغدیر
http://eitaa.com/alghadirmasjed