eitaa logo
مدرسه علميه الهادی علیه السلام
492 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
94 فایل
🔹مرکز هدایت علمی تربیتی الهادی علیه السلام قم حرم اهل بیت علیهم السلام 📱 ارتباط با ادمین: @amin114 فهرست مطالب کانال: https://eitaa.com/alhadihawzahqom/2489
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «خدا، عاشقِ عاشق‌ها می‌شود فقط» ✍️ عزیز جان همه می‌گفتند که «مستجاب الدعوه» است! اول‌ها فکر می‌کردم که شاید بازارگرمی بچه‌ها و نوه‌هایش است، اما چند سال بعد از اینکه شناختمش دیدم راست می‌گویند همه ! عزیزجان مستجاب الدعوه است واقعاً! • پیرزنی بود حدود هشتاد ساله، تقریباً بیست سالی بود که تنها زندگی می‌کرد. همسرش باغبان بود در شهرداری و بعد از رفتنش حقوق اندکی برایش باقی گذاشته بود. • برایم عجیب بود این همه عزّتی که این زن در میان فرزندان و عروس و دامادها و نوه‌ها و ... داشت. اینکه بچه‌هایش برای بودن در کنارش ازهم سبقت می‌گرفتند و حتی هرکدام با وجود چند عروس و داماد، قرار می‌گذاشتند برای اینکه حداقل ماهی یکبار هم که شده همه در خانه‌ی او جمع شوند و کسی در آن تاریخ غایب نباشد حتی نوه‌ها و نتیجه‌ها! • یک روز نشستم پای حرف یکی از پسرانش. گفت : «عزیزجان» اصلاً جوانی‌هایش مامان خوش‌اخلاقی نبود. هیچ وقت هم همه اینقدر مشتاق خالی نکردنِ دورش نبودند نمی‌دانم شاید برای اینکه از بس آقاجان لی‌لی به لالایش می‌گذاشت و نازش را می‌کشید، آخر او دختر خان بود و آقاجان رعیت، که عاشقش شده بود و بالاخره موفق شده بود بدستش بیاورد. • عزیزجان که پنجاه ساله شد؛ آقاجان «مرض قند»ش شدت گرفت. و روزبروز هم حالش بدتر شد تا اینکه بعد از چند سال به قطع انگشت و قطع پا و ... رسید. اما این اتفاق از عزیزجانِ نق نقو، یک فرشته‌ی بهشتی ساخت! ✘ عزیزجان انگار عزمش را جزم کرده باشد که آقاجان به هیچ‌وجه خستگی او را نبیند، با اینکه دیگر تنها شده بود و بار همه‌ی زندگی به دوشش افتاده بود، هر روز شادتر از دیروز به نظر می‌رسید. عزیزجانی که عزیزکرده‌ی آقاجان بود و کمتر دست به سیاه و سفید می‌زد. اصلاً صدای شعر خواندنش را در خانه یادمان نمی‌رود، هر روز برای آقاجان شعر می‌خواند و پایش را شستشو میداد و قربان صدقه‌اش می‌رفت و ما در تعجب بودیم از اینهمه تغییر یکهویی. √ روزی که آقاجان رفت امّا ... نه شکست و نه افتاد! ایستاد و مردانه تمام مراسم‌ها را مدیریت کرد و بعد از آن شد یک عزیزجانِ به تمام عیار. با همان حقوق آقاجان، تمام تولدهای اهل بیت علیهم‌السلام و تمام اعیاد را برای خانواده‌ی تمام فرزندانش عیدی کنار میگذاشت، شیرینی و میوه می‎خرید و منتظرشان می‌شد! • یک جمعه در ماه هم همه را دعوت میکرد و برایشان سبزی پلو با ماهی می‌پخت. آنقدر محبتِ بی‌توقع به پای بقیه می‌ریخت، که همه دوست داشتند نروند از آن خانه‌ی قدیمیِ نورانی. • او عاشقی را از آقاجان یاد گرفته بود، و وقتی نوبت او شد که یک تنه عاشقی کند، آنقدر خوشگل آمد وسط میدان که نه فقط آقاجان که همه را شیفته خودش کرد. ✘ اما قشنگ‌تر اینکه خدا را هم شیفته‌ی خودش کرده بود از این رضایت زیبایش! دیگر همه‌ی ما به این نتیجه رسیده بودیم که گره‌هایمان به نفسِ عزیزجان باز می‌شود! • می‌گفت : ننه من نیمه‌های شب بلند می‌شوم و دستانم را بالا می‌گیرم و خدا را به دستان ابوالفضلش قسم می‌دهم که با همان دستهای بریده گره فرزندان مرا باز کند، و می‌کند حتماً.... √ سالها گذشت و من امروز تازه می‌فهمم؛ «خدا، عاشقِ عاشق‌ها می‌شود فقط»... @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: مرحله‌ی قبل از گفتگو، «مرحله‌ی آتش نشانی» است! : خودمراقبتی در فتنه‌های آخرالزمانی! ✍️ صفحه موبایلم را باز کردم، دیدم اندازه شش ماه حرف توی قلبش بود که انگار یکهو ریخته باشد بیرون! هر چه می‌رفتم جلوتر بیشتر مطمئن می شدم آنچه که او را آشفته کرده و به این بدبینی نسبت به همسنگر و همکارش انداخته، در روز اول فقط یک سوءتفاهم بود، اما چون نیامد و حرف نزد و حلّش نکرد، شیطان فرصت جولان یافت و هِی از قدرت واهمه استفاده کرد و در این سوءتفاهم فوت کرد و فوت کرد و فوت کرد تا بالاخره به جانش آتش انداخت. • اما آنقدر متانت دارد که آمد و این حرفها را برایم نوشت تا نکند میان او و همکارش برخورد نابجایی رخ دهد و خواست تا من نظرم را بگویم. • برایش نوشتم : حتماً در این رابطه باهم «گفتگو» خواهیم کرد. اما «گفتگو» در زمانی که آتش دارد شعله می‌گیرد نمی‌تواند موثر بیفتد. چون این آتش، تمام حواس ما را به خود جلب کرده و هم برای من امکان توضیح را سخت و هم برای شما امکان پذیرش را ناممکن می‌کند. مرحله‌ی قبل از گفتگو، «مرحله‌ی آتش نشانی» است. اول باید با کمک هم، این آتش را فرو بنشانیم تا بتوانیم باهم «گفتگو» کنیم در فضای سالم و غیر گل‌آلود! •گفت : چکار کنیم یعنی ؟ گفتم برو صحیفه‌ی جامعه‌ات را بغل کن و بیاور ! و بعد بنشین روی این دعاها تا فردا مداومت کن : (حرز 22 / حرز 23 / دعای 48 / دعای 50 / دعای 154 / دعای 155 و ...) قطعاً با شروع این جریان کم‌کم آرام خواهی شد و التهابات درونت کمتر می‌شود، می‌توانی از یک حرم نیز برای افزایش اثربخشی آن استفاده کنی، اما آنقدر مداومت کن و ادامه بده که به سطحی از تعادل نسبی برای گفتگو برسی. گفت : چشم! ولی از پیامهای بعدی‌اش مشخص بود، که هنوز این آتش ادامه دارد. و من تمام سعیم را کردم که با دو دست دعا و استمرار در تلاوت حرزهای صحیفه به نیّت او، در فرو نشاندن این آتش کمکش کنم. • فردا جلسه ای داشتیم، که او هم مجازی حضور داشت. ریشه‌ی بخشی از سوءتفاهم ها را در قالب موارد مربوط به جلسه باز کردم. می‌دانستم دارد گوش می‌کند و حالا از نظر روحی برای شنیدن آماده است. • بین مان حرفی نشد دیگر .... تا اینکه چند روز بعد قدرتمند و آرام و شاد دیدمش! گفت : من آموختم «آتش‌نشانی در قدم اول» اگر درست صورت بگیرد؛ نیاز به «گفتگو» را نیز در قدم دوم، گاهی از بین می‌برد. زیرا وقتی التهابات حملات شیطان، از میان برداشته شد؛ تو قادری مرز میان واقعیت و توهم را تشخیص بدهی! گاهی می‌فهمی همه‌ی آنچه در آن دست و پا میزدی فقط واهمه‌ای ساخته‌ی دست شیطان بود و واقعیت چیز دیگریست! گاهی هم گفتگو لازم است که البته آن جلسه مجازی و توضیحات شما بسیار کمکم کرد. • گفتم : «باعث افتخار و امنیتید برای من» ! و خوشحالم از اینکه باهم زیر یک خیمه، در حالِ دویدنیم برای نشاندن آتشی که 14 قرن است جهان دارد در آن می‌سوزد و جزغاله می‌شود ... «آتش جهل به خود»! صفحه مخصوص صحیفه جامعه سجادیه در وب‌سایت منتظر: blog.montazer.ir/sahife/ @ostad_shojae