هدایت شده از نیاز کالا
📌
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_4
📌
با منمن گفتم: -آره... داره! یعنی سر این که با بچههای گروه... سر منطقههای تهران بحثمون شد من منطقه رو گفتم. از همه بدتر توی این منطقه همه آقاجون رو میشناسن. یعنی اگه بگه آقای هدایت کل منطقه بسیج میشن تا آدرسمون رو بدن! وای سوری من چقدر بدبختم! مثل برق گرفتهها نگاهم میکرد. با لحن پرسشگرانهای گفت: -تو چه غلطی کردی؟ یعنی خاک بر سرت! حیف شبی که تو متولد شدی! دخترهی... استغفرالله! به چهرهی غمگینم نگاهی انداخت و بعد به آرامی و لحن پر از ترحمی گفت: -با هم درستش میکنیم. قول میدم که نذارم کیوان از قضیه ازدواجت بو ببره و اصلا خودم مخش رو میزنم! با خودم دوست بشه! -تو دیوانهای دختر. از جیب دیگرش موبایلش را بیرون کشید و صفحه اینستاگرامش را باز کرد. -اینو... بهت زده به عکس روی صفحه خیره شدم. -این رو کیوان گذاشته؟! یعنی عکس من و خودش رو؟
پیجش بازه یا بسته؟ وای سوری چه غلطی کردم به جای کتابخونه با اون رفتم سینما ها! نزدیک بود اشکم دربیاید که گفت: -چه بیغیرت شده...! من یه بار عکس تو رو گذاشتم و زیرش زدم بیافاف! اومد گفت عکس زن من رو دیگه نذار! حالا ایناش هیچی کپشن رو داشته باش! زمزمه وار متن را خواندم. "ارغوان، شاخهی همخون جدا ماندهی من آسمان تو چه رنگ ست امروز؟ آفتابی ست هوا یا گرفته ست هنوز؟ پ.ن: عشقم کجایی دقیقا کجایی؟!" با مشت به سرم کوبیدم و گوشی سوری را قاپیدم. در حالی که میخندید، چشمهایش غم داشت و این ویژگی سوری بود. میخنداند اما هرگز از ته دلش نمیخندید. در حالی که کامنتهای عکس را زیر و رو میکردم، سوری سوتی کشید و گفت
برو بالایی...! وایسا! بهبه! میبینم که دوست ما هم برای آقای سابقتون کامنت گذاشته. اوف! ببین چی گفته! "عشقتون پایدار تا پای دار!" بذار زیرش کامنت بذارم عشقشون ته کشید اما متاسفانه ته دیگش ماکارانی بود و به ما نرسید! -الان وقت شوخیه؟! دیشب یه ناشناس مدام بهم زنگ میزد و میگفت شادی تویی؟ جلوی امیر آبروم رو برد. قیافه مسخرهای به خود گرفت و گوشیاش را از دست مشت شدهام بیرون کشید. -آبروت پیش خدا نره پیش امیر و کیوان و سوری و سکینه و بقیه بره. اصلا یه حدیث داریم که میگه خدایا تو ببخش من گناه میکنم! اما تو این حدیثها رو باور نکن چون از خود درآوردیه! اون دنیا خدا یقهات رو میگیره و طوری میزنه تو دهنت که از کردهات پشیمون بشی انسان دو پا! شادی هم اگه یادت باشه اسم مستعار اینستات بود دروغگوی کم حافظه! راجع به قضیه ناشناس هم باید عرض کنم که کار کیوان بوده. میگی نه؟ شماره رو بده من! موبایلم را از عسلی سورمهای کنار تخت برداشتم و شمارهی ناشناس را آرام آرام برایش خواندم تا داخل گوشی خودش وارد کند. ناگهان گفت: -گرفت. بیا گرفت! بعد با آرامش و لحن با وقاری گفت: -الو... سلام از شرکت خدماتی استان گرگان تماس میگیرم
میشه بپرسم با چه عزیزی صحبت میکنم؟! ضربه محکمی حواله شانهاش کردم که تماس را روی بلندگو گذاشت. -سلام...! ببخشید چه شرکت خدماتیای؟ اولا مگه پیش شماره نهصد و دوازده برای گرگانه؟! دوما سوریجان از ارغوان خبری داری؟! سوری شروع به سرفه کردن کرد و تمام جد و آباد من را مورد عنایت قرار داد. -کیوون تویی؟ شماره جدیده؟ صدای کیوان کلفت و گوش خراش شده بود. این همان صدایی بود که تا دیروز طنین انداز ترین صدای جهانم بود؟! -نه شماره دوستمه. منتظر تماس ارغوانم. آخه دیشب با این شماره بهش زنگ زدم. خونهاشون شلوغ بود! -ارغوان سرما خورده. نمیتونه صحبت کنه. عامل شلوغی هم فک و فامیل باباشن که ماشاالله انقدر زیادن برای تامین غذاشون باید هر چی تو یخچال هست بکشن بیرون. تازه هر چی دارن و ندارن رو میخورن این آدمخوارها! چپچپ نگاهش کردم. دهنش را برایم کج کرد و با گفتن جملهی "خب مادرم داره صدام میکنه باید برم" گفت و گو را پایان بخشید....
••••●❥JOiN👇
🆔 @Profile_Khaasss
هدایت شده از نیاز کالا
📌
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_3
📌
از آنکه برای اولین بار شعری درست و سر موقع به ذهنم خطور کرده بود، در پوست خودم نمیگنجیدم. - حق با شماست. میشه بپرسم کی پشت خط بود که جوابش رو ندادید؟! حس کنجکاوی بود یا شک نمیدانم. مهم این بود که من هم نمیدانستم ناشناس مورد نظر چه کسی هست و با فردی به نام شادی چه کار دارد. با پشت دست رژ قهوهایام را کم رنگ کردم. -نمیشناختم. اشتباه گرفته بود. برای همین سوال اومدید؟ آخرین دکمه پیراهنش را باز کرد تا کمی نفس بکشد. - آدمی که هیچ جای زندگیش خطا نرفته باشه هیچ وقت چیزی رو مخفی نمیکنه. من از چه میترسیدم؟ من که خطا... نه، خطا کرده بودم! چرا خودم را گول بزنم من پلهای پشت سرم را با اعتماد به غریبهها خراب کرده بودم. اما خطای من در برابر خطاهایی که همه ساله روی این کرهی خاکی رخ میدهد، هیچ بود. - وا...! چه حرفهایی میزنید شما! این مراسم نامزدی بود نه مراسم خطا کار شناخته شدن من! بلند شدم و به سمت در خانه حرکت کردم.
خانه تقریبا آرام و خلوت بود. *** -سادات خانوم پاشو! پاشو ببین کی اومده! مژههای بلندم را به سختی بالا کشیدم و به چهره گشودهی مادر نگاه کردم. با صدایی خفه گفتم: -مامان ساعت چنده؟ کی اومده؟ خندید. از همانهایی که باید قاب گرفت و عکسش کرد. -ساعت هشت و نیم صبحه. سوری اومده برای تبریک و[صدایش را پایین میبرد] دادن هدیه. اون هم چه هدیهای! ببینی تعجب میکنی! سوری! میشد گفت اولین همدم زندگی من بود. پس از غریبه بودنم در جمعهای خانوادگی او به عنوان هم کلاسی اول دبیرستانم که مشخص نبود از کجا پیدایش شده، شد بهترین دوست و خواهر و شاید مادرم. کسی که از همه چیزم خبر داشت. روی تخت نیم خیز شدم و دامن بلند مشکیام را کامل روی پاهایم انداختم. سوری با چهرهی گندمگون و بینی عقابی و گونههای برجسته نزدیکم آمد و قهقهه زنان گفت: -لی لی لی لی...! مبارکه عشقم!
خدایی تو عروس شدی من نه. آخه این انصافه؟ خندیدم. انگشتم را داخل چشمم کردم تا ته ماندهی مداد دیشب را بیرون بکشم. -انشاالله قسمت تو! مادرم بیرون رفت و سوری کنارم روی تخت جا خوش کرد. آرام گفت: -گاهی تنهایی شرف داره به ازدواج با منصب پدر. یه وقتهایی مجرد بودن سنگینتر از در آغوش گرفتن کسیه که هیچ علاقهای بهش نداری. آدم تنها باشه و بهش بگن "ترشیده" خیلی بهتره تا پاش به دادگاه طلاق برسه برای فسخ رابطهای که با حرف دیگران ساخته شده! میفهمیدم چه میگفت. او هم دلش گرفته بود. از بازی سرنوشتی که خدا برایمان ساخته بود. از دوستی با یک پسر نوزده ساله مجازی رسیده بودم به امیر فرهود! کسی که لب تر میکرد ده تا از آن نوزده سالهها جلویش خم و راست میشدند. چرا ازدواج نمیکردم؟ کدام وعدهی مجازی به حقیقت میپیوست که این بپیوندد؟ -یه زمانهایی هم شانس در خونهاتو میزنه و کلید جلو پاته! دلت میگه الان حال ندارم از جام پاشم اما عقلت میگه بلند شو شاید کار واجبی داره. من حرف عقلم رو گوش دادم و شدم عروس این خانواده. خانوادهای که مثل ما فکر میکنن، مثل ما میپوشن، فرهنگشون مثل ماست. من خواستم خوشبخت بشم.
نه به حرف آقاجون بود نه مادرم، خودم خواستم عروس فرهودها بشم! سوری پوزخندی زد و روی تخت ولو شد. دکمههای مانتوی بلندش را باز کرد و از جیب مانتویش جعبهای کادو پیچ شده درآورد و به دستم داد. - راضی به زحمت نبودیم. -نبودید یعنی تو و اون پسره یا خودت به تنهایی مایی؟! خندیدم و کنارش دراز کشیدم. -خب حالا... فکر کن من و عشقم! به پهلو خوابید و با چشمهای درشتش مرا نظاره کرد. -ارغوان، تا دیروز که یکی دیگه عشقت بود. چی شد نو که اومد به بازار کیوان میشه زشت و دل آزار؟ دیشب به گوشیم زنگ زد و آب پاکی رو ریخت رو سرمون. گفت اگه تا فردا جواب تماسهاش رو ندی با تراکتور از خونه هر دومون رد میشه! با شیطنت به چشمهای از کاسه بیرون زده من نگاه کرد و قهقهه زد. -وای موجود دو پا...! تو چقدر ساده لوحی! آخه اون تراکتور داره یا خونه شما رو بلده؟ مغزم سوت کشید. ساده لوحتر از خودم فقط خودم بودم.....
••••●❥JOiN👇
🆔 @Profile_Khaasss
هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
🔻دنیا باید به غلط کردن بیفته تا شیرینی عدالتی مانند عدالت امیر المومنین (ع) رابچشه!
👈سخنان زیبای #استاد_رائفي_پور در مورد شخصیت امام زمان (عج) که درک نشده
#أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج
بپیوندید #پدرفتنه
http://eitaa.com/joinchat/3253993472C49609b6f21
هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
⭕️ شش سال
🔻شش سال صبر کرد،،،شش سال تبیین کرد،،، شش سال پشت شان را خالی نکرد حتی اگر خلاف نظرش گام برداشتند،،، شش سال خون دل خورد،،، شش سال جلوی چشمش دستاورد جوانان و شهدای هسته ای را بر باد دادند،،، شش سال از خط قرمزهایی که گفته بود عبور کردند،،، شش سال صبر کرد، ،،شش سال نگذاشت جامعه دو قطبی شود،،،شش سال یادآوری کرد دشمن اصلی آمریکاست،،، شش سال هدایت کرد، شش سال به هر زبانی گفت که او قلدر و بد عهد است و خرش از پل بگذرد به ریشتان می خندد، شش سال برای بلوغ مسئولی که فکر می کرد دارد خدمت می کند صبر کرد،،،شش سال صف نفوذی را از خودی جدا کرد،،، شش سال به احترام رای مردم صبر کرد،،،شش سال برای عبرت ملت سنگ زیر آسیاب بود،،، شش سال مراقب بود مذاکره باب نفوذ و سازش نشود،،،شش سال از ماده و اتم گذشت تا به شعور، بصیرت و باور اضافه کند،،،شش سال وعده دادند،،، شش سال به این و آن دلخوش کردند،،، شش سال کند کردند حرکت قطار انقلاب را،،، شش سال زمان برد تا برای برخی چدن زیر مخمل هویدا شود،،،شش سال گذشت تا بدانند #لبخند_اوباما از جنس گریه #گرگ است،،،شش سال گذشت تا تجربه کنند بی اعتباری وعده های کری را،
🔻همان روز اول گفت اجازه #مذاکره می دهم برای #عبرت، حالا #برادران_یوسف به دامن #یعقوب برگشته اند و با زبان بی زبانی #یاابانا_استغفرلنا_ذنوبنا را زمزمه می کنند، گرچه دیر گذشتند از غرور و باورهای غلط شان، حالا و بعد از #شش_سال جملات #شش_سال پیش او را #تَکرار می کنند که مذاکره با آمریکا بی فایده است،
🔻#شش سال زمان برد تا اهالی "نگاه به بیرون" بفهمند کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من! #شش سال او صبر #استراتژیک کرد تا جامعه را زیر پرچم #استکبار_ستیزی، #استقلال و #آزادی جمع کند و نشان دهد #آشتی_گرگ و #گوسفند سرابی بیش نیست، حالا #اصلاح_طلب تا #اصولگرا، #لیبرال تا #غرب_گرا، #کودک تا #پیر، #بیسواد تا #تحصیلکرده، می دانند و اگر علنا نگویند در پستو ها واگویه می کنند که #آمریکا_قابل_اعتماد_نیست و #برجام یک #اشتباه_بزرگ بود!
👈این یعنی فصل #بلوغ و #عبرت
این یعنی داشتن #رهبری_حکیم که #رشد امت را دنبال می کند
این یعنی #شکست_پروژه_پیچیده_برجام که #عربده های_ترامپ پیشتر خبرش را داده بود، آنجا که می گفت به هدف نرسیدیم و باختیم!
این یعنی #چله_انقلاب و آینده ای که بناست لبخند بزند.
#مصطفی_شریف
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یکی از #نشانه_های_ظهور اتفاق افتاده است.
#استاد_علی_اکبر_رائفی_پور
بپیوندید #پدرفتنه👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3253993472C49609b6f21
هدایت شده از 🌪️نود سیاسی 🌪️
💢 لیست اقوام روحانی که در دولت بنفش پست گرفتهاند
1⃣ حسین فریدون؛ برادر روحانی: دستیار ارشد رئیس جمهور و همراه همیشگی او!
2⃣ عبدالحسین فریدون؛ پسر عموی روحانی: مدیرکل وزارت علوم و آموزشعالی و سرپرست مرکز جذب اعضای هیئت علمی این وزارتخانه
3⃣ ناهید مونسان؛ خواهرزاده روحانی: روابط عمومی بانک سرمایه
4⃣ اسماعیل سماوی؛ خواهرزاده روحانی: سرپرست گروه مشاوران جوان، رئیس مرکز ارتباطات مردمی نهاد ریاست جمهوری و مشاور رئیس دفتر رئیس جمهور
5⃣ مهدی مونسان؛ خواهرزاده روحانی: رئیس گروه صنعتی قطعات اتومبیل ایران
6⃣ غلامعلی خوشرو؛ پدر داماد حسین فریدون: نماینده ایران در سازمان ملل
7⃣ اسماعیل نجار؛ پسرعموی شوهر خواهر روحانی: معاون وزیر کشور و رئیس ستاد بحران کشور
8⃣ کامبیز مهدیزاده؛ داماد روحانی: معاون وزیر صنعت، معدن و تجارت و رئیس سازمان زمینشناسی
#علی_برکت_الله
#شما_هم_به_نود_سیاسی_بپیوندید
👇👇
🆔 @navad_siasi
هدایت شده از 🌪️نود سیاسی 🌪️
نفوذ در حوزه یعنی چی ...
آیا میدونستید مسعود بهنود یکی از کارشناسان اصلی شبکه BBC فارسی در جوانی طلبه بوده و در فیضیه قم حضور داشته ؟
#شما_هم_به_نود_سیاسی_بپیوندید
👇👇
@navad_siasi
هدایت شده از 🌪️نود سیاسی 🌪️
بریدههایی از خاطرات
#هاشمی_رفسنجانی
این خاطره ها بیشترشان در سالهای میانی و اواخر دههٔ شصت در سالهای جنگ ثبت شدهاند:
@navad_siasi
• آقاى «عباس واعظ طبسى»، [توليت آستان قدس رضوی] و فرزندش آمدند. از سفر به لندن و عمل جراحى پایاش راضى است. تحت تأثير نظم و پيشرفت آنها قرار گرفته است.
- ۲۷ مهر ۷۱
• آقای «آذری [قمی]» آمد و درخواست ارز برای معالجهٔ پروستات در لندن داشت. برای آقای «مهدوی [کنی]» هم به خاطر کسالت قلبی، گفته شد در لندن جا رزرو کنند.
- ۱۹ اذر ۶۴
• آقای «دعاگو» آمد. از کیفیت معالجهاش در لندن گفت. سرطان داشته و با شیمیدرمانی معالجه شده. راضی است. موهایش در اثر معالجه ریختهاست. از نتایج معالجه در مدت اقامت، پیشنهاد جلوگیری از اعزام دانشجو به خارج را داشت که ارز آن را صرف تأمین استاد در داخل کنیم.
- ۳۱ خرداد ۶۵
• شب درجلسهٔ شورای مرکزی «[جامعهٔ] روحانیت مبارز» شرکت نمودم. بیشتر صحبتها درباره بد اداره شدن جلسات روحانیت مبارز در دههٔ فجر بود. آقای «مهدوی کنی» که از لندن پس از معالجه برگشته، به خاطر خستگی نیامده بود. میخواستم ایشان را ببینم.
- ۲۹ بهمن ۶۴
• صبحانه را در خدمت آقای «منتظری»، در منزل ایشان صرف کردیم. پس ازخداحافظی به منزل آیتالله «نجفی مرعشی» رفتم. از اسپانیا برگشته بودند. برای معالجه چشم رفته بودند.
- ۸ خرداد ۶۰
• آقای «احمد توکلی» کهقبل از پیروزی انقلاب ممنوع الخروج بوده، برای گرفتن گذرنامه جهت سفر برای معالجه دردمفاصل احتیاج به نامه من به اداره گذرنامه داشت که نوشتم.
- ۱۹ اردیبهشت ۶۰
• شب تلفنى از «احمدآقا» احوالپرسى كردم. از اسپانيا برگشته است. براى معالجهٔ چشم رفته بود. در آنجا همان تشخيص ايران را تأييد كردهاند.
- ۲۷ اسفند ۷۱
• خانم شهید بهشتی به خانهٔ ما آمد و با عفت به دیدن همسرامام رفتند که برای معالجهٔ چشم مدتی به خارج رفته بودند.
- ۱۸ مرداد ۶۱
• ساعت هشت صبح آقای «موسوی اردبيلی» آمدند. عازم سفر به اروپا براي معالجه و چك آپ است. برای تسهيلات ارزی و تذكره [گذرنامه] همراهان و حفاظت كمك خواستند. به دكتر «ولايتی» و «ميرزاده» دستور مقتضی را دادم.
- ۲۹ مرداد ۶۸
• شب، آقای «[علی اکبر] محتشمی»، [سفیر ایران در سوریه] آمد. مدتی در آلمان معالجه کردهاست؛ دست مصنوعی گذاشته و دوبار گوشها را عمل کرده و اکنون نسبتاً سالم است. - ۵ آبان ۶۳
• عصر آقای «[محمد علی] رحمانی» مسئول بسيج آمد. پس از معالجه در خارج برگشته و از معالجه دكترهای داخلی ناراضی است؛ خدا به داد مريضهای معمولی برسد.
- ۲۵ مهر ۶۶
• آقاى «[علي اكبر] آشتيانى»، نمايندهٔ رهبرى در ژاندارمرى آمد. براى معالجهٔ خود در خارج استمداد كرد.
- ۸ دی ۶۹
• در بیمارستان به عیادت آقای «ربانی املشی» رفتم. قرار است فردا، برای معالجه به سوئیس برود.
- ۸ اسفند ۶۳
• آقاى «[عبدالله] نورى»، [وزير كشور]، براى سفر جهت معالجه به آلمان، تلفنى خداحافظى كرد.
- ۲۲ اسفند ۷۱
• «[آشیخ محمد] هاشمیان» که برای معالجهٔ چشم به اسپانیا رفته بود راضی برگشته، درمنزل ما بودند. گفتند که درک مردم اسپانیا نسبت به مسائل انقلاب ایران بهتر شده است.
- ۲۸ مرداد ۶۱
• به ملاقات آیتالله «سید محمدرضا گلپایگانی» رفتم. دیروز از لندن برگشتهاند؛ به احتمال سرطان کیسه صفرا، برای معالجه رفته بودند. ۲۵ روز آنجا بودهاند. ایشان و اطرافیانش با خوشحالی و نشاط از سفر انگلستان و استقبال مسلمانان آنجا تعریف میکردند.
- ۹ خرداد ۶۶
• آقای «[کاظم] خوانساری» سفیرمان در لیبی آمد. پیام آقای «قذافی» را آورد که گفته بود اگر نمیتوانید جنگ را تمام کنید برای ختم آن اقدام کنند. خبر داد که پدرش بیمار قلبی است و خوب است برای معالجه به لندن برود. عضو خبرگان است.
- ۱۸ خرداد ۶۵
#hamit_manfi ✍
#شما_هم_به_نود_سیاسی_بپیوندید
👇👇
@navad_siasi
هدایت شده از صدای ایران | VOI
■ قابل توجه کلیه اعضای محترم
● آگهی استخدام سپاه پاسداران درسال۹۷و۹۸
○ جهت دریافت آخرین وضعیت آگهی استخدام #سپاه_پاسداران در سال ۹۸ بزرگترین کانال خبرگزاری سپاه پاسداران در کشور را حتما دنبال نمایید 👇اکنون بپیوندید
SEPAH_PASDARAN
http://eitaa.com/joinchat/1717305344C8b53c30521
هدایت شده از محرمانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محرمانه
☑️ صحبت های خوبی که ظریف حاضر نیست آنها را مستقیما به مردم ایران بگوید
🔹درحالیکه ظریف در ایران به منتقدان حمله و غرب را بزک میکند، در صحبت هایی قابل تقدیر در اجلاس دوحه به خوبی علت حضور ایران در منطقه و دشمنی آمریکا را توضیح داد.
🔹ظریف قبلا در دانشگاه تهران مدعی شده بود آمریکا با یک بمب میتواند سیستم دفاعی ایران را نابود کند!
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
هدایت شده از محرمانه
#محرمانه_ویژه
⭕️افشاگری عضو هیات رئیسه مجلس از
نقش آقامحمدی در دفتر رهبری در تحمیل #خسارت_محض و ننگنامهها
🔹 جبهه انقلاب مقابل لابیگرها و خواص صفینصفت میایستد
@kheybaronline
@secret_file
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید